10 اسلاید صحیح/غلط توسط: روانشناس انتشار: 3 سال پیش 19 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
😐 😐 😐 😐 😐 😐 😐
راستی من تو معرفی نبودم اینجا معرفی میکنم. مشخصات توی معرفی رو در نظر بگیرید
لباس های سفید بدون لکه،غذاهای لذیذ که آب از دهنت راه میفته،و یه مامان خوب که همیشه پیشته یه زندگی رویایی...ولی این فقط ضاحر ماجراس بزارید داستان چند تا محصول داخل مزرعه رو بگم......وایولت:ترنم کجا موندی بیا. روی تختی سفید با ملافه نرم و تمیز دختری نشسته بود با موهای کوتاه مشکی و لباس سفید و شال گردنی که بدون استسنا همیشه به گردنش بود و پتوی سفید رنگ رو به دور خودش پیچیده بود. ترنم:سردمه. وایولت دست هاش رو به کمرش زد و گفت:اگه نیای به مامان میگم. ترنم چشم هایش باز شد و تنفسش برای چند ثانیه متوقف سرش را برگرداند و مثل کسایی که جن نامرئی دیدن لبخندی لرزان زد و گفت:نگران نباش میام. پتو رو از دورش باز کرد و پاهاش رو روی زمین گذاشت و آستین هاشو روی دستاش کشید وایولت که مطمعن شد ترنم میاد از اتاق بیرون رفت و به سمت از راهرو چوبی که صدای قدم هاش هنوز به اتاق میرسید رد شد و وارد ناهار خوری شد
ترنم بی رمق پاهاش رو تکون داد و از چهار چوب در بیرون رو برسی کرد انگار که منتظر هیولایی که بخواد از تاریکی پیداش شه و یا دشمنی که لای بوته ها کمین کرده، بالاخره پاش رو ا چهار چوب در بیرون گذاشت آروم آروم به سمت نهار خوری به راه افتاد و وارد شد سایه ای بالاسر خود دید سرش رو بلند کرد و با زنی لاغر اندام که پیرهن و دامن سرمه ای رنگ به تن داشت و از رویش پیشبندی سفید که همیشه بوی شیرینی های زنجبیلی ای که قفسه بالا نگه میداشت میداد موهایی مرتب که به شکل گوجه ای بالای سر بسته شده و لبخندی فرشته گونه که قلب هر آدمی رو ذوب میکنه ترنم لبخندی کم رنگ ولی شیرین میزند و میگوید:ظهر بخیر ماما. ماما با همون لبخند شیرین سر تکون میدهد و روی زانو هاش کنار ترنم مینشیند و میگوید:اه عزیزم چند بار بهت گفتم که استینات رو روی دستات ننداز شبیه گداهایی میشی که چیزی برای قایم کردن دارن. ترنم سرش را مثل بچه ای سر شکلات دزدیدن مچش گرفته شده سرش را پایین انداخت و گفت:متاسفم ماما...ولی خیلی سرد تر از چیزیه که فکرشو میکنی و هر ماه یکم از گرماش از دست میره. ماما:مطمعنی مریضی چیزی نشدی یا مشکلی با کسی ندارا. ترنم:نگران نباش ماما من پسر بزرگی شدم من خوب میشم. ماما:ولی تو دختری عزیزم. ترنم:وقتی همه یه سرنوشت داریم جنسیت چه تاثیری داره. ماما:نمیدونم شاید بخت زنا بهتره خب بسه دیگه حتما گشنه ای بدو برو. ترنم دوان دوان مثل پرنده ای که از قفس آزاد شده به سمت میز دوید موقعیت رو یه نگاه انداخت تا دوستانش را پیدا کند دختری با موهای بلند قهوه ای تیره برای ترنم دست تکون داد ترنم به سمت جای خالی کنارش دوید و نشست دختر مو قهوه ای گفت:دیر کردی ته ته. ترنم چشم هاش رو بست و گفت:اون لقبو استفاده نکن لتی میدونی چند سال گذشته؟. وایولت:تا وقتی تو منو لتی صدا کنی منم ته ته صدات میکنم درواقع همه دیگه ته ته صدات میکنن. ترنم:خیلی خب خیلی خب. ترنم به بشقاب رو به روش نگاه کرد نخود فرنگی های سبز گوشه بشقاب و سیبزمینی پوره شده اون طرف و مرغ زرد رنگ که روش از سرخ شدن به رنگ قرمز میزنه و از غذا بخار بلند میشه ترنم چنگال رو دستش گرفت ولی لتی زد روی دستش و گفت:ماما هنوز نیومده صبر کن بی ادب
ماما سر میز ایستاد و دست هاش رو بهم قفل کرد و گفت:خدارا سپاس میگویم که امروز همه ی ما امروز دور یک میز غذا میخوریم ایتاداکیماس. بچه ها پشت سر ماما کلمه ایتاداکیماس را تکرار کردند و شروع به خوردن کردند صدای چنگال و چاقو توی فضا پیچید ماما کنار کنی نشست و شروع به غذا دادن به بچه بیچاره کرد(بعد ناهار) ترنم روی تپه به درخت تکه داده بود و کتابی میخوند و دختری با موهای قرمز که به یک سمت با بافت طرف داده شده کنار ترنم ایستاده بود. امیتی:ترنم نمیخوای بیای بازی.ترنم کتاب رو میبندد و روی چمنا ول میکند و بلند میشود ترنم:آره میکنم. لتی:اوه مثل اینکه یه نفر جرات بازی پیدا کرده. ترنم:ولی من چشم نمیزارم. دختر با موهای قهوه ای بسته شده و چشم های کهربایی گفت:من چشم میزارم.دختر چشم هاش رو بست و شروع به شمردن کرد.
جنگلی که دور تا دور گریس فیلد رو احاته کرده و تمام بچه ها اون رو مثل کف دستشون میشناسن اون سوراخ توی درخت...اون تخته سنگ بزرگ که جون میده برای قایم شدن...و دروازه حیاط که اجازه نزدیک شدن بهش نداریم..و حصار که از اون حق رد شدن ندارن.. ویلی دونه به دونه تمام بچه هارو پیدا کرد تا اینکه فقط موندن وایلت ترنم و انا...(از زبان ترنم)جنگل بزرگ و درخت های بلند و و همچنان دارم میدوم مثل بازی شطرنج که وزیر با استراتژی قوی همه مهره هارو ترور میکنه به نفس نفس افتادم انگار تو گلوم کبیری خاکی جمع شده باشه شروع به سرفه کردم شال گردنم رو کشیدم روی صورتم و ادامه دادم صدای قدم هام داخل سرم میپیچید حواسم نبود فکرم سمت کنی بود که حواسم نشد از رود جلوی روم بپرم و با کله رفتم داخلش همه لباسام خیس و سنگین شد بدنم به ارزش افتاد
از زبان امیتی:ویلی تقریبا همرو گرفته نباید ببازم این دفعه میبرم مطمعنم. داشتم با خودم حرف میزدم و به خودم انرژی میدارم که صدای شالاپ شولوپ از داخل آب شنیدم نزدیک رود رفتم و از گوشه نگاهی بهش انداختم ترنم بود که سعی داشت بیاد بیرون و میلرزید. امیتی:ترنم...اونجا چیکار میکنی.ترنم دستاش رو دور بازو هاش حلقه زد و گفت:اومدم آب تنی افتادم اینجا دیگه. امیتی:چطوری بیرون بیارمت ام فکر کنم ماما بتونه. ترنم داد زد:نه به ماما نگو. امیتی:پس چیکار کنم؟. ترنم:یه چیزی بیار که منو از اینجا در بیاری. از لبه بلند شدم و به سمت خونه دویدم هوا سرد و چاله چوله های روی زمین اذیت کننده بود میدویدم ولی یک چیزی روی زمین دیدم وایستادم و نگا کردم دیدم یک دختر با موهای قهوه ای بسته شده افتاده زمین...و..ویلی بود دویدم سمتش و روی زمین نشستم نمیدونستم چه واکنشی نشون بدم یهو یه چیزی دستم رو گرفت وحشت کردم دیدم ویلی صورتشو بالا آورده و میگه:گول خوردی امی. امیتی:چ چی ت تو حالت خوبه؟. ویلی:متاسفم ولی نقطه ضعفت اینه که زود اعتماد میکنی و احساسی عمل. امیتی:خودت بودی همین فکرو نمیکردی؟ ممکن بود مرده باشی. ویلی از روی زمین بلند شد و گفت:به هر حال گول خوردی. امیتی:اه م من باید برم
از زبان وایلت:ممکن بود ویلی پشت سرم باشه ممکن بود قاییم شده باشه فقط میدویدم و لای بوته ها مثل کوتوله ها که از دست شکارچی فرار میکنن قاییم شدم تا اینکه یه صدای آشنا که انگار از ته چاه بلند میشد شنیدم. ترنم:امیتی کجا رفتی امیتی. ته ته بود از لای بوته ها بیرون اومدم و دورو برمو چک کردم خبری نبود به سمت صدا رفتم دیدم ترنم افتاده تو رودخونه. وایلت:ته ته اونجا چیکار میکنی. ترنم:ل لتی تویی؟. وایلت:آره..اونجا چیکار میکنی. ترنم:مگه نمیبینی افتادم.وایلت:وایسا. بلیز سفیدمو در آوردم و فقط یه آستین کوتاه از زیر یک طرف لباسو خودم نگه داشتم و یک طرفشو انداختم پایین و گفتم:بگیرش. ته ته یک طرفشو گرفت و شروع به کشیدن کردم پاهاشو گذاشت رو دیواره و کم کم اومد بالا افتادم رو زمین و شروع به نفس نفس زدن کردم. ترنم:دست...درد نکنه. وایلت:خواهش. دیدم داره میلرزه و دستاشو به خودش میکشه. وایلت:سردته؟. ترنم:همین الان از آب اومدم بیرون
ماما:اه ترنم این چه کاری بود. ترنم با اخم سرشو به اون طرف گرفته بود نفساش رو مثل گاو وحشی بیرون میداد. وایلت:اه بسه دیگه چرا لج بازی میکنی فقط امشب تو تختت بمون. ترنم:ولی کنی داره میره. وایلت:خب آره داره میره ولی دلیل نمیشه که بیای. ترنم:فقط میخوام ببینمش. ماما:اگه خیلی دوست داری میتونم بگم بیاد اینجا تا باهاش خدا حافظی کنی. ترنم:آره. ماما از اتاق رفت بیرون و در رو از پشت سرش بست لتی یک گوشه اتاق دست به سینه ایستاده بود و ترنم گوشه دیگه رو تخت درمانگاه نشسته بود، نفسش رو بلند داد بیرون و پشت به وایلت رو تخت دراز کشید و پتو رو کشید رو سرش صدای در اومد و ماما با دختری با موهای طلایی خرگوشی و چشم های آبی و کلاه و کت خاکستری و دامن زرشکی اومد داخل و ماما با ص ایی فرشته گونه گفت:اون اینجاس. ترنم چند ثانیه هیچ تکونی نخورد پتو رو از روی سرش کنار زد و پاهاش رو گذاشت روی زمین ماما به کنی اشاره کرد که بره جلو کنی آروم آروم جلو رفت ترنم روی زمین نشست و کنی در بغل کرد و گفت:دلم میخواد...زندگی کنی. ماما سرفه ای کوچیک کرد ترنم با صدای شکه ادامه داد:در خوشحالی و بدون تنهایی خوب بخور و بچه خوبی باش و درساتو هر روز بخون. کنی:ت..ته ته چی شده؟. ترنم:هیچی فقط دلم برات تنگ میشه. کنی:منم دلم تنگ میشه دلم برای همتون تنگ میشه...قول میدم نامه بدم هر روز اونم خیلی زیاد..وقتی یه مامان مثل ماما شدم هیچ بچه ای رو دم در نمیزارم. ترنم:بهترین مامان دنیا میشدی
تمام شد...بلایک😐☕👌
بکامنت😐☕👌
10 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
4 لایک
ترنم:نگران نباش ماما من پسر بزرگی شدم من خوب میشم
واستا ببینم ترنم که اسم دختره 😐💔
زیفا بید
من پارت بعد موخوم😐☕
بسیار بسیار بسیاااااررررر بسیاااااااااااااااااااااااااااارررررررررر بسیاااااااااااااااااااااااااااارررررررررر بسیاااااااااااااااااااااااااااارررررررررر بسیاااااااااااااااااااااااااااارررررررررر بسیاااااااااااااااااااااااااااارررررررررر بسیاااااااااااااااااااااااااااارررررررررر فوقالعاده بووووووووووووووووووووووووووووووووووووددددددد ❤️💛❤️❤️💛❤️❤️💛💛
مممناااانننننننننننن😐☕♥️♥️