9 اسلاید صحیح/غلط توسط: دیپر۲ انتشار: 3 سال پیش 117 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
بیل: چی شد؟ دیپر: انتظارش رو نداشتی نه؟ بیل از گوشه ی چشمش نگاهی سوالی و پر از خشم به هیولا ها کرد و هیولا ها با ترس سرشون رو به علامت نه تکون دادن(البته فقط اونایی که سر دارن😐) دیپر: بیا بجنگیم. بیل اولش تعجب کرد ولی بعد پوزخندی زد و گفت: هه،واقعا؟، م.ن با تو بجنگم؟، خیلی خب اگه دوست داری چرا که نه؟ بیل چند تا اشعه آبی رنگ به سمتم پرتاب کرد و جاخالی دادم. بیل با لحن تمسخرآمیزی گفت:اوه عروسک جون، بهتره بالا سرتم بپایی! دیپر:بله؟ یه نگاه به بالای سرم نگاه کردم ولی دیر شده بود و من تویه قفس گیر افتاده بودم
بیل امد سمتم. بیل: خب انگار عروسک کوچولو دوباره گیر افتاده نه؟ هیولا ها خندیدن دیپر:بیارم بیرون بیل. بیل: چی؟، ولی خودت خواستی که با هم مبارزه کنیم و م.ن برنده شدم، یعنی قبول کردنش اینقدر برات سخته؟ دیپر: تو از شیطان هم بدتری. بیل انگار از حرفم عصبی شده بود. بیل:فکر میکنی من شیطانم؟، خب پس بزار یه چیزی رو بهت بگم، م.ن هیچوقت نخواستم که یه شیطان باشم، م.ن فقط مجبور شدم. بیل بعد از کمی خندید و گفت:یه نگاه به خودت و اطرافت بنداز، عمو هات نابود شدن، دوستات هم که اون بیرون دارن مثل چی مبارزه میکنن ز.ج.ر میکشن، خواهرتم که انگار تنهات گذاشته، خودت هم که الان گیر افتادی و همشم تقصیر قدرت تو و اون مارمولک ا.ح.م.ق.ه. با حرف های بیل اشک تو چشمام جمع شد. سرم رو پایین گرفتم. دیپر: ش... شاید حق با تو باشه ولی... سرم رو بالا گرفتم و با جدیت و قاطعیت گفت: م.ن هرگز تسلیم نمیشم! خالم درخشید و قفس نابود شد.
تونستم بال هام رو حرکت بدم و پرواز کنم. با دستام یه گلوله آتشین آبی به سمت بیل پرتاب کردم ولی جاخالی داد. بیل: می خوای بازی کنیم نه؟، پس بیا بازی. بیل رفت داخل یکی از تونل ها. دنبالش رفتم ولی گمش کردم دیپر: ل.ع.ن.ت.ی. صدا: م.ن اینجااام. بیل جلوم ظاهر شد و با عصاش محکم پرتم کرد به ستون.(موندم چرا تا حالا از عصای بیل تو داستانم استفاده نکرده بودم😐🥤) دیپر:آخخخخخ. دیپر:ها؟، این بیل کجا غیبش زد؟ یهو بیل کنارم ظاهر شد. دستش رو دور گردنم انداخت و عصاش رو تو هوا چرخوند. بیل:میگم نظرت چیه از این به بعد یه لقب جدید بهت بدم؟، مثلا کاج سیاه یا نه، خفاش انسان نما چطوره، هوم؟ دیپر: ب.ب.ن.د اون دهنو. خواستم بهش یه مشت بزنم ولی مشتم رو گرفتم و پرتم کرد سمت ستون. دیپر: بازم...آخخخخخخ. بیل:اوه، دردت گرفت عزیزم؟، سعی میکنم دفعه بعد آروم تر پرتت کنم.
داستان از زبان خودم😐:بیل خواست بره تویه یکی دیگه اژ تونل ها ولی میبل جلوش ظاهر شد(نکته: میبل تو هوا با استفاده از قدرتش معلقه😐) میبل: کجا با این عجله موز انسان نما جون؟ بیل:هی این فقط منم که حق دارم رو بقیه لقب بزارم میبل: نچ. دیپر از فرصت استفاده کرد و بیل رو با زنجیر بست. بیل:ها؟، بازم کن. دیپر و میبل همزمان قدرتشون رو تویه یه نقطه جمع کردن و به سمت بیل فرستادن. بیل:چی؟، نههههههههههههه. اکسولاتل پشت یه ستون پنهان شده بود و داشت اونها رو تماشا میکرد. اکسولاتل چشماش رو بست.
داستان از زبان بیل: انگار روحم رفت یه جای دیگه، چشمام رو باز کردم. میدونم کار کیه.ابرو هام رد هم رفت. بیل: باز چی از جونم می خوای؟ اکسولاتل: بیل... بیل: من رو میبینی؟، وضعیتم رو میبینی؟، کی من رو به این روز انداخت؟، تو!، عامل همه ی این بدبختی ها تویی!، تو تبدیل به کسی شدی که همه دوسش دارن، اکسولاتل افسانه ای...ولی من چی؟...من این وسط بد شدم،تو قهرمان و من شیطان، در حالی که من فقط سعی دارم دنیایه نابود شدم رو برگردونم... بخاطر این؟... بخاطر اینکه می خوام شاد باشم شیطانم؟...هیچوقت تو رو نمیبخشم.
(بیاید برگردیم خیلی خیلیییییییییییییی عقب:معلوم هست داری چیکار میکنی؟، آزادم کن! بیل تویه یه قفس داخل یه دنیا که تقریبا نابود شده بود زندونی شده بود. اکسولاتل هم سرش پایین بود و هیچی نمیگفت. بیل:تو چت شده؟، داری من رو بخاطر اتفاقی زندانی میکنی که مقصرش نیستم؟، همش اتفاقی بود. اکسولاتل:متأسفم بیل ولی من باید اینکار رو کنم. بیل: بخاطر قانون ابعاد؟، بخاطر اینکه اگه جلوی من رو بگیری از دید بقیه قهرمان میشی؟، بخاطر قدرت می خوای دوست خودت رو بفروشی؟ اکسولاتل: من فقط...بیل: هیچوقت و هیچ کجا نمی بخشمت. اکسولاتل یه دروازه باز کرد و از اونجا رفت و قفس توسط بیل نابود شد) بیل:ت...تو خودت هم میدونی که من از عمد دنیایه خودم رو نابود نکردم با این حال من رو بخاطر قدرت تبعید کردی، شیطان واقعی تویی نه من!
داستان از زبان بنده: اکسولاتل: اگه من تو رو زندونی نمیکردم نگهبان های ابعاد مینداختنت زندان ابعاد و اون وقت هیچ راه فراری نداشتی، من تو رو زندونی کردم چون میدونستم میتونی از دست من فرار کنی اون وقت هیچکس هم به من مشکوک نمیشد میفهمی؟، چون دوستت بودم اینکار رو کردم. بیل:د...داری...راستش رو میگی؟ اکسولاتل سرش رو به علامت آره تکون داد. بیل:پس تو دوست منی؟ اکسولاتل: بودم، هستم و همیشه هم خواهم بود. بیل: پس کمکم میکنی دیگه، نه؟ اکسولاتل نزدیک بیل شد، دستش رو رویه شونه ی بیل گذاشت و گفت:بیل...چیزی که از دست دادی هرگز بر نمیگرده، حتی اگه این دنیا رو نابود کنی و یه مهمونی بی پایان راه بندازی باز هم نمیتونی شاد باشی، بجاش برو دنبال چیز هایی که الان داری و شاد باش. اکسولاتل بیل رو بغل کرد(صحنه احساساتی میشود😐) اکسولاتل: متأسفم... بیل: ح..حق...حق با توئه...ممنون اکسو
تو قلعه: یهو نور کور کننده ای از طرف بیل ساتع شد و همه چیز به حالت اول برگشت، دیپر دوباره ظاهر یه بچه ۱۳ ساله شد، آسمون به حالت اول برگشت، استن و فورد هم ظاهر شدن و هیچ اثری از بیل و هیولا ها نبود. داستان از زبان دیپر:چشمام رو باز کردم(۹۰ درصد از جملات داستانی من همین«چشمام رو باز کردم» هست😐) همه چیز به حالت اول برگشته بود. نشستم. میبل کنارم بیهوش افتاده بود. دیپر: میبل...میبل... میبل چشماش رو باز کرد، لبخندی زد و گفت: موفق شدیم. دیپر:نه، دوقولو های اسرارآمیز موفق شدن. استن: عسلیااااا. میبل و دیپر: ع...عمو استن... عمو فورد هم کنارش بود. سریع بلند شدیم و پریدیم بغل دوتاشون. میبل: عمو استن داری گریه میکنی؟ استن: نه، فقط یکم خاک رفته تو چشمم. چشمم به اکسولاتل خورده بود که کنار درختی ایستاده بود و با لبخند خاصی داشت مارو تماشا میکرد. دیپر:ممنونم...برای همه چیز
خب خب این هم از پایان فصل۱، میدونم م.س.خ.ر.ه بود ولی متأسفانه ایده ها و مخم همه رفتن تعطیلات زمستونی، اگه می خواید فصل۲ رو بنویسم به نفعتونه کلی کامنت بدید😐🥤
9 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
14 لایک
بسی ژالببب
زرافهههه یه نارگیل بنداز
دیپر*میز نه تو سر کتی بخبخ*من زرافه نیستتمممم
لن
..
.
من برخلاف شاهزاده تاریکی که کلش رو الان از حفظم
اینو هرچی فک میکنم
یادم نمیاد چی به چی بود 😐💔
فقط عاشق دوستی اکسولوتل و بیلم
دقت کنین دوستی رو مد نظر دارم شیپ نمیکنم 😐💔
بیل وقتی جای اکسولوتل بود:
نشسته ام ..به در نگاه میکنم ..دریچه آه میکشد ..آهه ..آهههه..آههههههههه
من: بیل من مشاورم خوبه حرفی هست بم بگو
بیل:*میپرد روی من و ۳ ساعت در حال زار زدن است*
من: درک میکنم ..میفهمم😐😑
😐😂
😐😂😂😂😂😂
:-:🥕🥕🥕🥕 ( هویج رو چ.ا.ق.و در نظر بگیر😐 )
فصل دومش رو سریع تر بنویس :-:🥕
قول نمیدم سریع بنویسم😐
بسیار زیبا بود :-:💕
ممنان😐❤️💙
عالی بید :-:💕