شاید تو این پارت دیالوگ های اشنا ببینید 😅
●صبح روز بعد هتل بلودرا● کتاب رو بستم دیالوگ رو دوباره توی ذهنم مرور کردم «اینبار اون ناپلئونی نبود که به خاطر فتح دنیا از عشق دزیره گذشته بود.... اون ناپلئونی بود که به خاطر دزیره از تموم دنیا گذشته بود... » لبخندی نا خود اگاه روی لبم نقش بست، به زیبا ترین شکل ممکن تموم شده بود. کتاب رو روی کانتر گذاشتم و به سمت اتاق رفتم حوله رو از روی تخت برداشتم و به سمت حموم رفتم یه دوش 15 دقیقه ای گرفتم و بیرون اومدم ، کت و شلوارم و پوشیدم و از سوییت بیرون رفتم و توی ناشی منتظر ا. ت نشستم 10 دقیقه بعد رسید به سمت محل کار جدیدم رفتم یا بهتره بگم رفتیم
6 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
17 لایک
Nice
ممنان❤😎
خواهش
زود به زود بزار
گذاشتم ولی تستوی منتشر نمیکنه متاسفانه 😐🚶♂️
اوچ
بعدییی
حتما
عال🖤💛🖤
«اینبار اون ناپلئونی نبود که به خاطر فتح دنیا از عشق دزیره گذشته بود.... اون ناپلئونی بود که به خاطر دزیره از تموم دنیا گذشته بود... »
ممنون❤
اه این دیالوگ😁
این سرنخ هست حواستون باشه😂
یعنی دارم به صورت غیر مستقیم داستان و بو میدم 😅
عالییییی بودددر
ممنونر😂😂