10 اسلاید امتیازی توسط: 🎉Sharmin انتشار: 4 سال پیش 365 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
سلام بچه ها❤خوبید❤اینم از این پارت😋خب بعد این پارت داستان ۸۰ درصد از اکشن میاد بیرون😁💔و این آخرشه😅داریم به پایان فصل ۲ نزدیک میشیم😐💔👠اما فصل ۳ با داستانی کلی جدا که میره نیویورک عوض خواهد شد😛😍بچه ها فصل سه انقدر قشنگههه🥰 😇و اینکه وقتی _ میاد یعنی طرف مقابل صحبت میکنه . در داستان فلش بک به گذشته برای روشن شدن ماجرا داریم😃 . و اینکه این دفعه یجوری نوشتم شاید متوجه نشید به قول ستایش یاح یاح یاح😁 خب بریم واسه این پارت کامنت فراموش نشه🤩 راستی برای فهمیدن داستان ۱۰۰ درصد باید بخونید پارت های قبل رو😁😘
دراوردم بی سیم رو . نمیتونستم بلند شم . میترسیدم چون الان میکشتنم اینا هم نکنن اگه به دست الکساندر برسم تیکه پاره شدم😢 . من امضا دادم بهش . در داشت شکسته میشد . سریع دکمه بالای بی سیم رو فشردم :ا...الو کمک کمک میخوام . _ داناتلو تویی چی شده._بیاید اتاق ۱۰۳ پام پیچ خورده در الان میشکنه من رو گیر میندازن بیاید از پنجره . _وااای بدبختت میکنم وایسا برسیم ..._الو الووو وای بدبخت شدم هیچ کاری نمیتونم بکنم منو ببخشید وای دیگه این زندگی برام چیزی نداره😢
از چشم بریدجت💫:بدو دنیل بدوووو اتاق ۳۰۴ پنجرش اینجاست این نردبون رو تنظیم کن بدو . این داناتلو گیر افتاده . اومد و تنظیم کرد نردلون رو و گفت:بیا بدو بریدجت . گفتم:وایسا . رفتم رو پله های نردبون . آروم آروم رفتم بالا . صدای جیغ و داد میومد😱 . اندازه ای رفتم بالا که بتونم ببینم اما چون از لابه لای پرده میدیدم کسی نمیدید . پرده رو کم کشیدم بغل . دیدم در رو شکوندن😱 . اینوری کردم چشمم رو دیدم داناتلو افتاده زمین خونیه😱 . ای واای . دیگه نمیشه نجاتش داد هراست این جلو وایستاده . یهو چشمم به تخت افتاد . ببینم این الکساندر دنبال کی فرستاده بود داناتلو رو . یهو چشمم خورد به😨:
یک هفته قبل:
آهای هواست کجاست؟ ._ببخشید آقا دوچرخم گیر کرده بود ._باشه بابا وایسا ببینم این کیه زنگ میزنه🧐الو بله .....
زینگ زینگ:_بله*منم بریدجت باز کن زنگ زدی کارم داشتی آقا گقتی بیام این آدرس چیکار دارید ؟ ._بیا داخل .
رفتم تو . بله آقا آهای کسی نیست ._بیا جلوتر من تو اتاقمم .^رفتم جلوتر . یه خونه شیک دوبلکس . یهو یه آقا رو دیدم:بله با من کاری داشتی😐 ._خب مرد جوان سلام بر تو اول بهم بگو چند سالته . _تو به سن من چیکار داری میگم چرا گفتی بیام اینجا ._جواب منو بده . _اتفاقا نمیدم ._پس نمیدی درسته ._آره مثلا میخوای چیکار کنی بچه لاتم شدی😏😒 ._میخوای ببینی کسی به حرف من نکنه عاقبتش چیه ._😏چیه مثلا مغرور خان ._دنیل یکی از اونایی که تو سیاه چالن رو بیار . دنیل:چشم قربان ...بفرمایید این یکیشون:*بله آقای الکساندر داشتم تو سیاه چال غذام رو میخوردم ._ آفرین بهت خب حالا آقای بریدجت خوب نگاه کن کسی که به حرفم نکنه چی میشه . پیرمرد آدرس خونه زن و بچت رو بهم میدی میخوام برم اونجا . میخوام به کبیر تبعیدشون کنم ! . زندانی: تو غلط میکنی برو بابا من اجازه نمیدم به زن و بچم دستی بزنی ._پس گوش نمیکنی به حرفم . از چشم بریدجت:مرده دستش رو برد توو جیبش یه تفنگ دراورد و پیرمرده رو زد😨😱😣 . گفت بهم:حالا فهمیدی آقای بریدجت . گفتم:آره آره فهمیدم سنم 18 هست😭 ._خوبه فامیلت چیه ._دوپن چنگ ._همینطور که فک میکردم ببینم تو با مرینت دوپن چنگ چه نسبتی داری🧐 ._ا..آم م..من پ..پسر خالشم تو با اون چیکار داری ._اینجا فقط من سوال میپرسم اینو تو گوشت فرو کن ._چی میخوای ازم._میخوام خدمتکارم شی بهت نیاز دارم با حقوق در ماه ۱۰۰ هزار دلار چطوره . گفتم:بایس چیکار کنم{تو ذهنم:واای چه حقوقی🤩} ._یه تفنگ میدم دستت میری سراغ دک کردن کسایی که میخوام ._اونوقت اسمتون؟_الکساندر صدام کن برو پیش دنیل تا بهت آموزش رو امروز یاد بده ._باشه ._خوبه چون میدونی که اگه اطاعت نکنی چی میشه😏 ._چ..چی ب..باشه باشه ._تو برو من یه تلفن دارم:الو مارک بله باش دارم میام ._اون رفت از در . من رفتم به پسره دنیل گفتم:باش من نیم ساعت دیگه میام با هم کار کنیم الان برم یه نوشابه بگیرم بخورم . گفت:برو باش مشکلی نیس . رفتم دنبال الکساندر دیدم سواره ماشینش شد سریع رفتم تا تاکسی بگیرم باید میدیدم این مردک شغلش چیه و اصلا از من چی میخواد😠 . تاکسی تاکسی :بله پسر ._برو دنبال اون ماشین هر جا میره_باش بپر بالا ._سوار شدم گفتم:تند حرکت کن .داشت میرفت تو راه اون پسره لوکا که دوست مرینت بودو دیدم داره میره یه جا با عصبانیت . الکساندر هی میرفت و ما هم دنبالش. یهو از پنجره چشمم به مرینت که داره میره بالای پل ، افتاد🤨. از یکی دو تا کوچه که رفتیم دنبالش یه جا وایساد
گفتم:وایسید همینجا ممنونم . گفت:میشه ۲ دلار🙂 . بهش دادم رفت . رفتم دنبال مرده . دیدم رفت تو یه خونه🧐. همونجا دو دقیقه وایسادم که دیدم یه گروه پلیس از اینور کوچه و با یه آمبولانس دارن میان اینجا😳🧐
من سریع بلند شدم از زمین و مثل یه آدم عادی شروع کردم قدم زدن یهو دیدم اومدن پشت به خونه وایسادن و حالت نظامی گرفتن . از ماشین یهو دیدم باهاشون لوکا هم هست😱 . سریع خودمو قایم کردم و چشمکی نگاه میکردم . دیدم لوکا زنگ زد و پلیس ها قایم شدن بغل خونه . لوکا آیفون رو زو یهو صدای الکساندر اومد:بله
.لوکا: با آقای مارک کار دارم باز کن._شما._میگم باز کننن
داشتم می دیدم . لوکا رفت تو خونه . بعد ۱ دقیقه یهو صدای داد و دعوا میومد . آروم از روبرو رفتم و از روبرو دیدمش . گوشیم رو دراوردم . شروع فیلمبرداری رو زدم . یهو یه پسره با الکساندر اومد بیرون . پلیسا سریع اومدن جلوشون . الکساندر با تفنگ همشون رو زد😱 . یه کاغذ داد دست اون پسره . یه تفنگ افتاده بود بغل پام . بدون اینکه ببینه منم یدونه تیر بهش زدم . تفنگ رو گذاشتم تو جیبم . پسره ای که با الکساندر بود رفت و یه موتور رو گرفت و فرار کرد . رفتم پیش الکساندر . باید به هدفم و پولی که نیازش دارم میرسیدم . خودمو زدم به اون راه:قربان خوبید وای_تو اینجا چیکار میکنی پسره ی مزاحم_بذارید کمکتون کنم_کمککک، میبینی تیر خوردم عجیبه هیچ پلیسی نموند کی تیر زد_آم نمیدونم وای دارن میان وایسید . رفتم و دوچرخه ای که جلوی خونه یکی پارک بود رو آوردم پیشش:بفرما باید سریع برید . آه ممنون بریدجت._ببخشید دقیق نگفتی چرا من رو استخدام کردی🤔 ._برای اینکه دنبال انتقامم دنبال یکی هستم که تو بهش دسترسی داری ._کی🤨
زمان حال:مرینت ، آدرین: پس الکساندر دنبال آدرینه واقعا😠 . ای وااای . یهو دیدم پلیسا دارن میان سمت پنجره فک کنم دیدمن😱 . سریع پریدم پایین . نردبون رو از بغل جمع کردم که کوچیک شه . این مدل جدیده نردبون خوبه میشه جمعش کرد . دنیل :چی شد داناتلو چرا نرفتی کمکش ._چون که اون مرده و پلیسا الان اون بالا هستن حالا بدو باید در بریم._یهو دیدم یه صدا اومد کجا با این عجله😏دوف دوف اهههههه
مرینت:ترسیده بودم . نمیدونستم چیکار کنم . لرزش گرفته بودم😣🥺 . نزدیک بود😓 . آدرینم کاش میبودی من خیلی میترسم🥺 . کاش زودتر به هوش بیای . اما الان پلیسا پیشمونن🥺خطر فعلا رفع شده . چی میخوان از ما😭 . داشتم کم کم آروم میشدم یهو از پنجره صدای تیرررررر اومد و داد و فریاد😨 . ناخوداگاه جیغ زدم . داشتم سکته میکردم . دلم میخواست تبدیل شم ببینم چه حبره اما پلیسا بالا سرمن😢 . تیکی هم که بیهوشه از ترس . پلیسا رفتن دم پنجره داشتن ببینن چی بود . از پنجره صدا اومد : یکی از دار و دستشون رو زدم😌 اما اون یکی فرار کرد انقدر با سرعت در رفت نشد اون یکی هم بزنم😓 . پلیسا گفتن:فهمیدی کین🧐صدای اون یکی دوباره اومد:نه پرونده تا به حال نداشتن😕 .
اروم تر شدم چون یکیشون رو زدن☺اما هنوزم😭 . برگشتم سمت آدرین . سرمم تموم شده بود پرستار اومد از دستم کشیدش گفت:خانم شما میتونید مرخص بشید فقط به خودتون فشار نیارید ببخشید بیمارستان خطرناکه آقای آگراست هم به هوش اومدن میتونن برن خیلی اینجا خطرناکه ببخشید یک عده دنبال آسیب رسوندن به آدم های مشهور پاریس هست مانند آقای گابریل آگراست😞مارک زوکربرگ طراح خوب آمریکایی و حتما این بار هم طعمشون مد شهرمون بود . هر چه زودتر برید بهتره . سَرَم رو به نشانه تایید تکون دادم . خانمه رفت اما اتاقمون زیر نظر بود تا دوباره کسی نتونه وارد بشه . دست آدرین رو گرفتم . تو ذهنم میگفتم:آدرینم مرگ من بلند شد جون من تورو خدا😢😫😭اشک از چشمم افتاد رو دستش . یهو دستش تکون خورد . چیی اشتباه دیدم نکنه . یهو انگشت کوچیکش دوباره تکون خورد . چشمام برق زد . چیی یا خدا . داد زدم پرستاار خانمم همسرم دارن به هوش میان . سریع اومدن . گفتن:راست میگید . گفتم"اره انگشتاش تکون میخوره . با یه وسیله عجیب اومدن و چشمش رو میزدن بالا گفت:یکمی آب سرد بیارید ، سریع . تب دارن . یه پرستار سریع رفت و با یه پارچ آب با یه پارچه اومد . پارچه رو زدن به آب و زدن به صورتش کل صورتش رو زدن . یکم از آب ریخت رو تختم . دستم رو گذاشتم روش . یخ زد دستم😨 . گفتم :خوبن . گفت:امکان هر چیزی در این لحظه وجود داره باید سرد نگه داریم بدنش رو اون موقع همه چی به خیر میگذره وگرنه امکان هر چیزی هست بهشون شک عجیبی وارد شده . تو دلم گفتم:آخه خب آدرینم یتیم شده😢😭 .چند تا پرستار دیگه هم اومدن با دکتر . همه آب می ریختن 😨چه خبره . دکتر گفت:بجنبید ضربانش داره از دسترش خارج میشه . یا خدا😭 . همش آب میریختن . سه تا یخ گذاشتن رو پیشونیش😢 . گفتم:چطوره . با خشم گفت:خانم دوپن چنگ میشه انقدر نپرسید ببینیم چیکار میتونیم بکنیم . هیچ حرفی نزدم . همینجوری تلاش میکردن هی فشار رو اندازه میگرفتن هی یخ میذاشتن ضربان داشت کم میشد😢
یهو😨ایستادن همه . گفتم"چیییی شد . یخ ها رو برداشت . عرقشون رو خشک کردن . گفتن:...😓بخیر گذشت حالشون خوبه
از چشم الکساندر:الو ناتالی من دارم میام خونه هستی دیگه_اره بیا هستم_پس اومدم الان زنگ رو میزنم سر کوچم بای . گوشیم رو قطع کردم رفتم جلوتر🥱زنگ در رو زدم: زینگ زینگ زینگ زینگ_بله_خو منم دیگه😐👊آه همین الان پای تلفن انگار داشتم با عمم صحبت میکردم😑😒باز کن ._خودتی الکساندر برقا قطع و وصلی داره تصویر نشون نمیده💁♀️ . گفتم:پس زنمه پاره ی تنمه خب باز کن دیگه . _اگه راست میگی بگو من کیم_ام وایسا آها بابایی خو ناتالی دیگه😑 . _
داشتم باهات شوخی میکردم الکسی یکم فشار روت زیاد بود خواستم آرومت کنم بیا تو . در باز شد بالاخره😐 . رفتم تو کلید رو دراوردم و زدم تو🙄 باز شد😌 . رفتم تو کلید رو انداختم اونور و جورابامم بغلش(🤭)دیدم ناتالی انگار ناراحته و سرش پاییه🧐 . گفتم:چیه چیزی شده ._الکساندر میخوام باهات حرف بزنم😔 ._چه حرفی🧐 ._خو ببین نمیدونم چطوری بگم واقعا اما خب آخه😞._چیه نکنه عاشقمی😏فک کردی نمیدونم_چی ن..ن..نه اونجوری که تو فک میکنی نیس اصلا ._ببین اعتراف کن عاشقمی_آ..آره آره عاشقتم بس کن اما موضوع چیز دیگه ایه ._رفتم جلوش لپاش رو گرفتم . گفتم:آخه منم عاشقتم💔از نگاه اول شدم ._داشت سرخ میشد😳 . دستم رو کشید گفت:نه اما آخه کلا موضوع یه چی دیگس😞 ._گفتم:خو حرف بزن دیه😐👊🪓 ._خب چطوری بگم ببین ما شکست خوردیم اما نا امید نباشیا . گفتم:چ..ی چی درباره چی صحبت میکنی🤨 ._گفت:راستش دنیل و داناتلو دیگه نیستن😨مارجرا تو ماموریته این دفعه رو میگم ._حالم گرفته شد😢:چییی نه نه نههه دیوانه ها😠من به بزرگترین بیمارستان کشور اونم اتاقی که توش مارک زوکربرگ طراح مخصوص آمریکایی توش بود طبقه چهارم رفتم اینا تو این بیمارستان تو اتاق طبقه دوم که خیلی نزدیکه تو یه بیمارستان داغون😫 . حالا بریدجت چی شد . گفت:اون بهم زنگ زد گفت اونا خب دیگه نتونستن نجات پیدا کنن اما اون فرار کرد ._میدونستم از همون هفته پیش که اومد کمکم وقتی تیر خوردم فهمیدم این شاگرد شجاعی برام میشه میخوام ازش بیشتر استفاده کنم راستش کم کم میخوام بکنمش دست راست خودم☺باید نقشه رو عوض کنیم به طور کللللییی😠
_ببین تو مطمئنی هنوز دنبال انتقامتی . گفتم:چی نمیفهمم ناتالی معلومه که هستم😢لیندا همه چیه من بود کُله وجودم بوووود😭یعنی تو هیچی نمیدونی لعنتی تو که دستیارش بودی😭_خو من با اون کار میکردم میدونم بهت بدی کرده اما کامل نمیدونم چون من رو اون روز برده بود تعطیلات . _پس نمیدونی خب بذار بهت بگم زندگیم با لیندام و اون موقع رو...:::لیندا جان خوش مزه هست نوتلا_عالیه الکسم😍_آه واقعا نمیدونم لیندا زندگی بی تو ممکن بود یا نه قبل از اینکه باهات آشنا شم مثل یه گربه ی ولگرد بودم تو بهترین وجود هستی تو زندگیم🥰_ممنونم ازت تو هم همینطور ولی واقعا نوتلاعه خیلی خوشمزس ها😋_نوش جون لیندا قول میدی هیچوقت ترکم نکنی😔.._قسم میخورم الکس💔،،قسم میخورم الکس،،قسم میخورم الکس،،قسم میخورم الکس،،الکس،،الکس...،،
ناتالی اون بهترین وجودم بود تنها اون رو داشتم اون قول داد هیچوقت ترکم نکنه اما ازم خب خب ترکم کرد اون مرده از من یه درخواستی داشت و من نتونستم عمل کنم اینکه...،،حدود سه هفته قبل: ولش کن گابریل ول کن لیندا رو😫😭😭
._بهت چی گفتم گفتم هر وقت معجزه گره اونا رو آوردی قبول ، ببین الکساندر تو مثل طعمه هام نیستی که شرورش کنم نشد پروانش خنثی شد برم دنبال یه روز دیگه . ما معامله کردیم برگش هم هست گفتم معجزه گرا رو بیاری ۳ میلیارد و نیم پول اگرم نیاوردی هر کار خواستم میکنم امضا هم کردی !
_ساکت شو فقط توروخدا آزادش کن من یه اشتباهی کردم خب دیدی چقدر تلاش کردم نشد😣
_میخواست بشهههههه 💥💥💥نهههه لیندااااا نهههههه هییی مگه قول ندادی از پیشم نریی😭😭....،
زمان حال:
ناتالی من اونو خیلی دوست داشتم😞😢خب..آخه😭
دو روز بعد..،،بهم جواب بده که رئیست کیه آقای بریدجت
. بریدجت:آقا رئیسم آم خب .بازپرس:حرف بزن آقای بریدجت ._رئیسم خب رئیسم الکساندر هست ._الکساندر گرانولد رو میگی .بریدجت: آره آره ._پس بدون دیگه آزادت نمیکنیم دروغگو الکساندر گرانولد دو سال پیش مرده راستش رو میگی فامیلش چیه یا دیگه نمیری خونت ._ باشه باشه رئیسم الکساندر بارالجونده ._پس این همه مدت این الکساندر بارالجوند بوده حدس میزدم ، میخوایم ازت به عنوان جاسوس استفاده کنیم هستی یا نه اگر نباشی بد میشه برات و اگر باشی پولش هم میگیری آقای بریدجت ._چشم آقای بازپرس هستم هستم ._خوبه پس هر چی میگم گوش کن .
از چشم الکساندر:عجب عجب عجبببب .ناتالی:اه الکساندر انقدر میزت رو جلو عقب نکنن ._خب واقعا نمیدونم الان بایس چه کنم ._الکس بذار بگم دیگه هیچ کاری نمیتونیم بکنیم چون دو روز بعد میخوان ازدواج کنن..کنن..کنن..کنن..کنن.تعجب کردم . چشمام داشت سست میشد😖😳با خشم گفتم: چی گفتییی😱نهه نه نه نقشه رو کلن باید عوض کنیم چرا الان بهم میگی ای وااای ای وای اینا هم ازدواج کنن از پاریس میرن و اگر برن دیگه من نمیتونم برم دنبالشون چون من..من..من..ممنوع الخروج هستم بخاطر دزدی های جوونیم😒 ._پس باید یه فکر اثاثی بکنیم ._چه فکری🤔آووو یه چیزی الان به ذهنم رسید😈زنگ بزن مارتنز و بریدجت._باشه وایسا آیفون زنگ میزنه .زینگ زینگ . گفتم:کیه ناتالی برو ببین .ناتالی: باشه الکساندر ... رفت دید تصویر آیفون رو . یهو با ترس و وحشت اومد گفت:وااای الکساندر😱پلیسان . وقتی گفت دیوونه شدم😖:چییییی یا خداااا زنگ بزن بریدجت باید فرار کنیم از در دوم ._نه نمیشه نگاه در دومم هستن ._ای وای نه نه نه باید از بوم خونه فرار کنیم بدووو...یهو صدای شکستن در خونه راهرو اومد😨 ._گفتم:بددووووو چتر نجات رو آماده کن بدووو زنگ بزن بریدجت .
از چشم مرینت:آدرین گونه هام خوب شده😁 . گفت:عالیه مری🥰 . گفتم:مرسی آدری😍به نظرت نباید دنبال شرور این روز های پاریس باشیم . گفت:مرینتم اول ازدواج کنیم تموم بشه ماجرا😅بعد بریم جنگ و بعدم نیویورک😋 .گفتم"باش آدری جان😃جک حالش چطوره😁(سگشون😛) . آدرین: عالی همینطوری هاپ هاپ داره میکنه مرینت به نظرت اسمش رو یونتان سگ بی تی اس کنیم بهتر نیس مثلا ما یکی از طرفدارای باحالشونیم ها😌 . گفتم: آم ایده خوبیه مثل سگ اون دوست داستان نویسم میشه اما فعلا بذار رو عروسی تمرکز کنیم گلم😍 . گفت:چشم😌😛
بچه ها حساس که شد اما نخواستم با یهو تموم کنم😁
کامنت بدید که کامنتاتون خیلی گلن😍
ممنونم از آجیان داداشان و ادمین عزیز🥰
بریم برا آنچه خواهید دید😁😍
راستی از پارت بعد یه سورپرایزی دارم که این ۲ ۳ پارت اکشن جبرا شه آناناسای من😛
10 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
21 لایک
بچه ها بچه ها😍پارت بعدی اومددددد😝
آره آبجی من خوندم
سلام بچه ها پارت بعد رو دوباره گذاشتم ۱۰ ساعته تستچی تایید کرد😊😍اومد برید ببینید😍😍
ممد سه تا تخم مرغ ، نیم کیلو کلم بروکلی ، یک کیلو پنیر پیتزا و یه فنجان قهوه دارد!
دو تا تخم مرغ نیمرو میکنه با نیم کیلو پنیر پیتزا قاطی میکنه و دویست و پنجاه گرم کلم بروکلی به همراه نصف فنجان قهوه نوش جان میکند...
ممد چی داره؟
چند وقت دیگه جواب درست کامنت میشه اگه کسی جواب درست نده😎از هم تقلید نکنید😐🙏🏼
(جواب بدید حتما سرگرمیه تا داستان شارمین منتشر شه من هی معما میزارم🤓)
هم اکنون ممد یک عدد تخم مرغ نیم کیلو پنیر پیتزا و ۲۵۰گرم کلم بروکلی و یک نصف فنجان قهوه دارم😐((یاد امتحان ریاضی افتادم😑😖))
سرکار خانم مهدیه ، کم اسم و پروفایلتو عوض کن من هی قاطی میکنم با تشکر🤝🏼
(البته ب من چه🤷🏻♂️)
دوس دارم عوض کنم😝کلا خیلی رو مخم😂👌😎در ضمن من مهدیه نیستم😐یه غلطی کردم حالا😑اسم من شایناست آقا شاینا😐چون با ایمیل دوستم که اسمش مهدیه هست اومدم تو تستچی گفتم شاید اونم بخواد بیاد با همین ایمیل تو تستچی گفتم اسمم مهدیه هم هست😐😖
حالا هرچی ب هر حال رو مخی😂❤
یا خدا😭😭بخاطر عکس تست تستم عدم شد😢😢تستچی یعنی دوباره باید ۱۰ روز منتشر انتشارش بشم؟😢😢😢😢
واااااااااااای نهههههههه😭😭😭😭
ای داد بی داد خدا صبرت بده گلم😑💔خب باید ی بار دیگه بنویسی؟😶
نهههههه نههههه😭😭خدااااااا😭😭
نهنننهههههه 🥺🥺🥺😞😞😭
عالی بود یک سری به داستان من هم بزنید
Marinette and Adrienne
سلام بر همه✨🌷
تستم منتشر شده😍😍😍
روی پروفایلم بزنین تا بیاد بالا و لطفا انجام بدین و نظرتون رو هم بگین🌷🌷✨✨
مثل همیشه ممممحححششششرررررر بود🤩🤩🤩
فقط پارت بعدو زودتر بزار 😅😅😅
از همین الان منتظرم تا پارت بعد بیاد
دیگه باید امروز،فردا بیاد نزدیک دو هفتس هنوز منتشر نشده امیر حسین😢
پس خوبه
ایشالا همین امروز میاد
در تعجم چطوریه که بیشتر از ده روزه منتشر نشده معمولا انقدر طول نمیکشه
شاید عدم تایید خورده.
عدم تایید نخورده اما خیلی طول کشیده😭😢😢تستچی جان تایید کن😢
کجایی شارمین جون😭