
سلام سلام 😘😘😘😘😘 پارت ۳ هم اومد😍😍😘😘 از این به بعد با این اکانتم داستان رو مینویسم❤💖💚🌻💜💕🧡
از زبان آلیا : منم میتونم بیام😀 . مرینت : نمیدونم ، سفر خطرناکیه ، حتی ممکنه با هرچیزی روبه رو بشیم🤔 . آلیا : ولی خودت گفتی دونفر از هردو سرزمین باید باشن اگه من نمیتوم تو هم نمیتونی بری . مرینت : آره ، راست میگی ، ولی درواقع من گفتم دو نفر از هردو سرزمین که مشهور باشن و باهم فامیل باشن ، پس من و اه ه ه ه دوست ندارم بگم ولی منو و جیمز باید با هم بریم 😩 . جیمز : من که مشکلی ندارم🤗 ، راستی آبجی ببخشید که اونجوری باهات حرف زدم😔😪. مرینت : جیمز 😳 از تو بعدیه عذرخواهی کنی😳 ، ولی باشه میبخشمت😁 . بعد هردو هم دیگه رو بقل کردن . آلیا گفت : باشه، ولی سعی کن زود زود برام نامه بنویسی😉 . مرینت : باشه آلیا😄. بعد جیمز و مرینت از پدر و مادرشون اجازه گرفتن ، پادشاه تام اولش مخالفت کرد ولی بعد مرینت توضیح داد که به خاطر چه دلیلی میرن تا سنگ رو پیدا کنن ، بعد هم پادشاه تام قبول کرد و هردو وسایلاشون رو جمع کردن و ماجراجویی رو آغاز کردن
از اون طرف هم در🧛🏻♀️🧛🏻♂️ سرزمین خوناشام ها🧛🏻♀️🧛🏻♂️ کتی و آدرین هم از پادشاه گابریل اجازه خواستن ولی پادشاه گابریل گفت نه ، به خاطر همین آدرین و کتی نقشه ریختن تا یواشکی نصفه شب برن دنبال سنگ و یه یادداشت هم گذاشتن و وسایلاشون رو جمع کردن و ماجراجوییشون رو آغاز کردن
تو راه مرینت و جیمز تازه به جنگل تاریک رسیده بودن که مرینت نقشه رو چک کرد مرینت : خوب ، اول باید از جنگل تاریک رد بشیم ، بعدش به یه رودخونه میرسیم که اسمش رودخونه افسونه . جیمز : چرا اسمش افسونه ؟. مرینت : چون اون رودخونه جادو شده است . جیمز : میدونی که جنگل تاریک خیلی ترسناکه و باید سریع تر بریم ، من شنیدم وقتی تا فردا اینجا بمونی ، راهت رو گم میکنی و تا ابد اینجا میمونی😰😰. مرینت : باشه داداشی بیا سریع تر بریم😉😉 . بعد دوباره راه افتادن ، وسط های جنگل بودن که صدایی شنیدن
صدای پسر و دختری بود که داشتن با هم بحث میکردن . دختر : نه این راه اشتباهه. پسر : نه درسته . دختر : اگه میخواییم سنگ سرزمین خوناشامو پیدا کنیم باید از اون طرف بریم نه از این طرف . مرینت : خوناشام ها😡😡 ازشون متنفرم😡😡. جیمز : منم همین طور 😡😡😡 .
مرینت : انگار دنبال سنگ سرزمینشون هستن . جیمز : آره و دارن راه رو اشتباه میرن ، بیا براشون تله درست کنیم😌😌😌. مرینت : نه . جیمز : چرا نه ؟. مرینت : چون اون کتابی که من خوندم گفته بود اگه میخوایین هردو سنگ رو هم زمان پیدا کنین و بهم متصلشون کنین باید از هردو سرزمین دونفر باشن ، خب ، من و تو دونفریم اون ها هم دونفرن . جیمز : یعنی ، وای نه😫😫 ، جرعت داری بگو مرینت😤😤. مرینت : باید باهاشون همسفر بشیم . جیمز : ننهههههه😡😡😡 . مرینت : مجبوریم ، راستش منم دوست ندارم ولی چه کنیم داداشی ، بیا بریم پیششون😐😐😐 . جیمز: خدایا فقط منو بکش ، آخه دوست بشیم باهاشون، با دشمنامون😫😫😫😫.
مرینت : سلام خوناشاما . یعدفه آدرین و کتی برگشتن و وقتی مرینت و جیمز رو دیدن سریع بهشون حمله کردن
خب دوستان پارت ۳ هم تمام شد 💜💜💜💜💜💚💚💖❤❤ بای بای تا پارت ۴ ❤❤💚💚💚💖🧡💕💕🌻🌻
❗❗❗توجه توجه❗❗❗ = یه چند تا خواهش از ناظر ها و بقیه دارم ۱- کس هایی که داستانم میخونین ، لطفا اگه میخواییم تستی بسازین که توش داستان معرفی میکنین لطفا داستان منم معرفی کنین یا اگه تو تستچی رفتین دیدین که یکنفر معرفی داستان گذاشته و واسه معرفی داستان برای پارت بعدیش نظر میخواد لطفا داستان منو بهش معرفی کنین ، لطفا . ۲- ناظر های عزیز لطفا داستانامو زودتر از ۳ روز منتشر کنین ، آخه داستان من عکس ها و حرف های بدی هم نداره ، لطفا داستانمو زودتر منتشر کنین . ۳- تستچی جان لطفا هیچ کدوم از داستانم یا تست هامو شخصی نکن . 🌻💕🧡💕💕ممنونم اگه به این هایی که گفتم عمل کنین💕💕🌻💕💕🌻💕 💖❤❤💖❤تا پارت بعد بای بای 💕🧡💜💚
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
نظرات بازدیدکنندگان (0)