گروه کله فندقی p2

خب اومدم که ادامه داستان رو براتون بنویسم 😁

(قبل از آزمون mbti) اساتید دور هم جمع شده بودند و مشورت میکردند راجب افسانه mbti که سال ها پیش رخ داده بود دستان از این قرار بود که قهرمان ها (۱۶ تایپ mbti) با هم سوار یک هواپیما می‌شوند قهرمانانی که باعث وجود جهان امروزی شده بودند اسم ۱۶ تایپ mbti بر اساس اسم و شخصیت آن قهرمان ها انتخاب شده بود . خب اساتید محترم می‌خواستند یکبار دیگر این معجزه رخ دهد اما امکان اینکه قهرمانان وارد جهان دیگری شوند هم بود اساتید این ریسک را قبول کرده بودند و قهرمانان ما را به هواپیما به سمت جایی که قبلا ۱۶ قهرمان توسط رعد و برق قدرت پیدا کرده بودند فرستادند و دقیقا نقشه دبیر تاریخ این بود که رعد و برق به هواپیما برخورد کند تا قهرمان ها قدرت به دست بیاورند . استاد تاریخ می‌دانست که اگر قهرمانان به دنیای دیگری بروند به‌طرزی باور نکردنی همه مردم جهان متوجه از دست دادن قهرمانان خود می‌شوند.....

(قبل از آزمون mbti) اساتید دور هم جمع شده بودند و مشورت میکردند راجب افسانه mbti که سال ها پیش رخ داده بود دستان از این قرار بود که قهرمان ها (۱۶ تایپ mbti) با هم سوار یک هواپیما می‌شوند قهرمانانی که باعث وجود جهان امروزی شده بودند اسم ۱۶ تایپ mbti بر اساس اسم و شخصیت آن قهرمان ها انتخاب شده بود . خب اساتید محترم می‌خواستند یکبار دیگر این معجزه رخ دهد اما امکان اینکه قهرمانان وارد جهان دیگری شوند هم بود اساتید این ریسک را قبول کرده بودند و قهرمانان ما را به هواپیما به سمت جایی که قبلا ۱۶ قهرمان توسط رعد و برق قدرت پیدا کرده بودند فرستادند و دقیقا نقشه دبیر تاریخ این بود که رعد و برق به هواپیما برخورد کند تا قهرمان ها قدرت به دست بیاورند . استاد تاریخ می‌دانست که اگر قهرمانان به دنیای دیگری بروند به‌طرزی باور نکردنی همه مردم جهان متوجه از دست دادن قهرمانان خود می‌شوند. (روز بعد حدود ۲یا ۳ ساعت بعد از پرواز اتاق اساتید) دبیران همه احساس سرافکندگی میکردند زیرا قهرمانانی که می‌خواستند وارد ..‌‌‌ بعد دیگه .... شده بودند😞

(مدتی بعد از سقوط از زبان راوی) همه گیج بودند و تیارا بهت زده به ایانا زل‌زده بود همه اعضای mbti آنجا بودند خیلی ها بی‌هوش بودند ایانا هم یکی از آن افراد بود . همه در یک سالن ناشناخته هول شده بودند ترسیده بودند و خیلی ها میلرزیدند مدتی بعد یک مرد با لباس هایی که مانند پادشاه های توی داستان ها بودوارد سالن شد و گفت : اوه خدای من به ما نعمت داده ۱۶ قهرمان اینجان . همه تعجب کرده بودند که النا پاشد و گفت : ما هیچی از اینکه چرا اینجا هستیم و شما کی هستید نمیدونیم و اینکه ما ۱۶ قهرمان نیستیم اونها سال ها پیش مردن این فقط ی افسانه قدیمی هست اونها هیچوقت نمیان مرد گفت : ولی الان شما وارد یک دنیای دیگه شدید اسم کشور من هاروتو هست (کاملا تخیلی گفتم ها😅)و من پادشاه این کشور کیمسوج رودی هستم میتونید با اسم کوچیکم رودی صدام کنید . النا دوباره گفت : دوربین مخفیه ؟ بیاید بیروننننن آهههاااااییییی کسی اونجا هست ؟ و ادامه داد آخه کدو شاهی میاد میگه با اسم کوچیک صدام کنید

کیمسوج رودی گفت : امان از قهرمانان شما قرار است کشور مارا از دست شیاطین نجات دهید درسته این دنیا شیاطینی داره که شما باید شکستشون بدید و اگه میخواید میتونید کل دنیا رو بگردید تلی۵ازیثسلحکدطثلتدربب(ی مشت توضیحات و لاف های چرت و پرت درباره کشورش خلاصه😂🤣) مدتی بعد همه به‌هوش اومده بودند و حرف های شاه رو درک کرده بودند تنها کسی که ذوق داشت تا با حیوانات این دنیا آشنا بشه ایانا بود که پرسید؟: آقا شما تو کشورتون اژدها دارید😄😁 ؟ . همه با تعجب به ایانا خیره شده بودند و ایانا گفت : مگه چیه؟ به‌نظرم باحالن دلم میخواد یکی ببینم 🙂🥺 . شاه گفت : چه بانوی شجاعی مطمعنی ازش نمیترسی؟ اژدهای آشتی داریم 👍🏻 .ایانا ذوق کرد و سرش رو به نشونه منفی تکون داد (یعنی نمیترسه) شاه گفت : اوه ببخشید اینهمه اینجا نگهتون داشتم بیاید به اتاق مهمون برید و استراحت کنید حتما خسته هستید . آلان و آلن گفتن : آخجون بالاخره استراحت😄 . آلان ادامه داد : میتونیم با هم اشنا بشیم .مدتی بعد همه با هم آشنا شدند (عکس جنسیت و اسم ها در اسلاید بعد 😁) و خوابیدند

اوکی این ها اطلاعات برای شما عزیزان🙂🙃