10 اسلاید صحیح/غلط توسط: 새가약...❥ انتشار: 3 سال پیش 612 مرتبه انجام شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
سلام این ادامه پارت اول داستانمه 😁خیلی توی پارت اول حمایت کردین یه دنیا خوشحال شدم😢اگر اولین باره که داستان رو میخونین پیشنهاد میدم که پارت یک رو هم بخونین تا بهتر متوجه محتوای داستان بشید😉اما من بازم یه توضیح کوچیک میدم💜 این داستان در مورد یه دختر دو رگه ایرانی ، کره ای به اسمL/Mاست که خودش از این موضوع اطلاعی نداره فهمیدن پیشینش و رفتن به کره و آشنا شدن با تهیونگ😍 از خوندن این داستان و دنبال کردنش پشیمون نمیشید 💜لطفا نظراتتون رو هم بگید تا چیزی که دوست دارید و مورد علاقتونرو اراعه بدم 😙
《موارد پارت قبلی》در مورد زندگی روزمره L/Mو متوجه شدن یه موضوع جدید و عجیب که مسیر زندگیشو تغییر میده و اونو به یه زندگی رویایی تبدیل میکنه 💖
L/M:لیس فک کنم میدونم مامانم کجا کلیدو گذاشته😃
لیس:کجا ؟😲
-:ببین مامانم یه کمد توی اتاقشون داره که کسی غیر خودشو بابام اصلا اجازه نداره حتی بهش نزدیک بشه .
-:عجبببب مطمئن باش همونجاست دختر😉
-:ولی دارم بهت میگم کسی حتی حق نداره بهش نزدیک بشه 😐
-:ببینم تو میخای بفهمی تو اون دفترچه چیه یا نه ؟😐
-:خب آره میخام ولی میترسم 😢تو قراره منو قایمکی ببری مهمونی فک کن بفهمه😨منو میکشه واقعا نمیتونم😭
-:یعنی چی که نمیتونم😑کاری نداره که مگه بعد ظهرا مامان بابات کلا سر کار نیستن ؟
-:چرا هستن ولی کلید کمدو همراه خودشون میبرن 😢
-:اوف موضوع پیچیده شد😯
-:ببینم حالا باید چیکار کنیم😢
-:ببین من یه فکری دارم تو میدونی قبل اینکه برن کلیدو کجا میذارن؟
-:نه اصلا از کجا باید بدونم 😢
-:اوففففف😡اینجا چه خبره یعنی چی تو اون دفتره که اینجوری میکنن😑یه فکری به سرم زد😀
-:چی؟ببین کاری نکنی گند بزنی به زندگیم ها😑
-:فک کنم قراره بزنم😆
-:ایشششششش چی میگی حالا 😑
-:ببین تو میدونی کارخونه بابات و مزون مامانت کجان؟
-:معلومه که میدونم چی میگی تو 😐
-:ببین تو باید مشکلی توی محل کارشون درست کنی که انقد سریع برن که کلید از یادشون بره و تو بتونی خونرو بگردی😆
-:من نمیتونم تو دیوانه شدی من میمیرم اگه همچین کاری بکنم😢😡
-:اوف حالا جوش نیار خانومی برنامش با خودم😉
-:باز میخای چه بلایی سرم بیاری😢
-:نگران نباش گمد نمیزنم مشکلتو حل میکنم 😆
《شب شد و موقع مهمونی》لیس زنگ زد :هی دختر آماده ای😆
L/M:اره ولی دارم از ترس میلرزم😨😢
-:نگران نباش بابا لباس پوشیدی؟
-:آره حاضرم😢
-:خب حالا خیلی آروم بیا پایین یعنی صدات باید از مورچه ام پایین تر باشه چون تا اونجایی که میدونم و خودت گفتی مامانم حتی از صدای پر زدن پشه ام میپره از خواب 😬
-:دارم سکته میکنم😭من نمیام اصلا
-:چی میگی من انقد برنامه ریختم نترس دختر تو میتومی اگه میخای بفهمی چه خبره این تنها راهه😢😕
-:باشه من قطع میکنم الان میام پایین😢😭
-:اوک بودو بیا 😟
از زبون L/M:《سریع یه حوله پیچیدم دورم که اگه کسی بیدار شدبگم میخام آب بخورم😟در اتاقو خیلی آروم باز کردم جورابم پوشیدم که پاهام وقتی که میذارم رو سرامیکا صدا نده😢تو راه که میرفتم یهو بابام گفت:😨》L/Mتو اینجا چیکار میکنی دختر 😐《ااااومدم آآآآب بببخورم 😶》آهان باشه پس سریع بورو بگیر بخاب چون اگه مامانت بیدار شه خیلی عصبی میشه 😞《چچچشم حتما بابا الان میرم😅》
《بخیر گذشت ها😨سریع حولرو در آووردمو رفتم بیرون😩لیس با ماشینش دم در بود😥》
لیس:هی چطور بود دختر این اولین خلافی بود که تو کل عمرت کردی😂
L/M:ساکت شو ببینم😢قلبم داره میاد تو دهنم
-:ولش حالا طوری نیست😂در عوض قراره امشب کلی خوش بگذرونی خانومی 😆راستی چقد خوشکل شدیا 😲
-:الان وقت این حرفا نیست بورو فقط بورو 😢
-:باشه بابارفتم دیگه 😐
《رسیدیم توی تالار مهمونی😟خیلی استرس داشتم یعنی چجوری باهام بخورد میکنن😢😨.
تا وارد شدیم همه نگاها به من خیره شد😶خجالت کشیدمو سرمو انداختم پایین😶》
لیس:هی دختر همه از بس خوشکلی ماتشون برده 😂
L/M:ششش هیچی نگو جلب توجه نکن 😶
《یهو لیس بلند داد زد :بفرمایید اینم دوست جذاب من دهناتون وا مونده نه 😆از خچالت آب شدم یه نیشکون آروم از لیس گرفتم》
لیس:آخ دردم گرفتم
L/M:مگه نگفتم حرف نزن چرا داد زدی 😨
-:همه باید رفیق جذاب منو بشناسن دیگه 😆
-:همینطوریشم همه دارن به من نگا میکنن تورو خدا بس کن دیگه اه😢
-:باشه بابا خانم خجالتی بیا بریم بیا بیا 😆
《رفتیم پیش یه گروه دختر که حیلی خیلی آرایش کرده بودن تو دلم گفتم اینا دیگه کین😐》
لیس:اوه اوه سلام 😆چطورین دخترا 😎
《یکی از اون دخترا گفت》سلام خانوم ایشون همون دوستتونن که انقد ازش تعریف کردی😆چه خوشکله ها راست میگفتی😜
《از خجالت آب شدم 😳》
لیس:اوه بله بله حالا دیدین 😆
《یکم حرف زدیمو شیرینی خوردیم و من برای اولین بار توی عمرم واقعا خوشحال بودمو بهم خوش میگذشت😃که یهو😨دیدم لباسم خیس شربت شده 😨سینا بود همون پسره ... 😡》
《یکم حرف زدیمو شیرینی خوردیم و من برای اولین بار توی عمرم واقعا خوشحال بودمو بهم خوش میگذشت😃که یهو😨دیدم لباسم خیس شربت شده 😨سینا بود همون پسره ... 😡》
L/M:هی چیکار کردی 😡
سینا:هیچی فقط لباست یکم زشت بود واست خوشکلش کردم😂
《خیلی ناراحت شدمو بغض کردم😢》
سینا:چی شده خانومی ناراحتت کردم ببخشید😂
《یهو لیس اومدو منو زد کنار و گفت :》هی داری چیکار میکنی ها 😡اینچه کاری بود ها 😠زود باش از مهمونی من بورو بیرون 😡
سینا :ولی....
لیس:ولی بی ولی بورو بیرون تا بفهمی چطوری باید رفتار کنی😡
-:ولی تو نمیتونی مگه چه اتفاقی...
-:تو حق نداری اینجوری با دوست من رفتار کنی 😡
《بعدشم یه لیوان شربت خالی کرد رو کت زرد و گرون سینا 😨》
لیس:چقدر لباست برازنده تر شد حالا میتونی بری😏
سینا :نشونت میدم 😡
《بعدشم سریع از مهمونی با رفیقاش زدن بیرون 😮همه یه جوری به لیس نگا میکردن 😨بعدش یهو صدای خنده همه بلند شد 😨لیسم همراهشون خندید 😂یکی گفت :وای دختر تو واقعا فوق العلاده ای تا حالا کسی تو روی اون واینستاده بود 😆😂》لیس:کسی حق نداره با دوست من اینجوری حرف بزنه 😆تا اون باشه درست صحبت کنه 😂《منم خندم گرفت حس خیلی خوبی بود که یه دوست دارم که انقدر واسش مهمم😢》
یس:بیا بریم L/Mچند تا لباس اینجا هسته از خودم چون بیشتر مهمونیارو اینجا برگزار میکنم 😄
L/M:لیس...امم تو خیلی خوبی ممنونم😢
-:هی دختر این حرفا چیه دوست به درد همین روزا میخوره دیگه فک نکنم اونجوری که من ضایش کردم دیگه دور و برت بپلکه 😂
-:واقعا ممنونم 😢
《بعدش رفتم و لباسمو عوض کردم یه کوچولو واسم گشاد بود آخه لیس یکم وزنش از من بیشتره 😅ولی مشکلی نبود به تنم قشنگ بود 😀مهمونی تموم شد و نشستیم تو ماشین خیلی خسته بودم😩از لیس پرسیدم هی ببینم حالا نقشت واسه اینکه یه مشکلی تو محل کار مامان بابام درست کنی چی بود ها ؟》
لیس:اون دخترارو اونجا دیدی ؟
-:اره چطور ؟
-:اونا هرکدوم به محل کار مامان بابات میرن و یه قش قرقی به پا میکنن که چمیدونم جنساتون بده و اینطوره و اونطوره اونوقت اونا مجبور میشن سریع برن سر کارشون توام واسه فردا بگو که دلت درد میکنه و نرو و بمون خونه کلیدو پیدا کن 😆
-:واو عجب فکر بکری دختر 😯اصلا فکرشم نمیکردم انقد باهوش باشی😂
-:ببین شاید درسم خوب نباشه ولی استاد خرابکاریم😆
-:😂خیلی خوبه
-:ببین پس فردا خودتو بزن به دل دردو چمیدونم سر درد و نیا دانشگاه خب ؟ نقشرو با اونا ردیف کردم 😆
-:خیل خب باشه ولی بد جور استرس دارم لیس😩
-:هی نگران نباش دختر مشکلی نیست😆همچی درست میشه تاتوی این ماجرارم در میاریم 😆با هم 😜
《وقتی ایس گفت با هم یه حس عجیبی داشتم خیلی خوشحال بودم😢😃وقتی رسیدیم جلوی در خونه خیلی آروم از ماشین پیاده شدم و رفتم تو اتاقم 😌لباسمو در آووردمو لباس خواب پوشیدم ، موهامو بافتمو رفتم تو تخت خواب 😴خیلی سریع خوابم برد چون خیلی خسته بودم .صبح که با صدای زنگ بلند شدم یادم اومد من الان دل درد دارم 😐مامانم تا صدام زد گفتم :آخ دلم وای دلم آی دلم آی سرم خیلی درد میکنه 😭》
مامانم اومد بالا و گفت :چیشده چته ؟
-:آی مامان دلم درد میکنه خیلیم درد میکنه 😢
-:پاشو خودتو جمع کن ببینم دختر گنده 😑خوب میشی حالا
-:ولی مامان سرمم درد میکنه فک کنم سر ماخوردم میشه به دانشگاه بگی امروز نمیتومم برم ؟
-:ببینم واقعا حالت بده ؟
-:آره آره 😢
《یهو گوشیش زنگ خورد:توی گوشی صدا میومد منم شنیدم داشتن میگفتن که اینجا یه اتفاق بدی افتاده دو دقیقه بعد صدای زنگ گوشی بابامم در اومد . هر دوتاشون خیلی حول کردن 》مامانم گفت :ببین من دیگه باید برم پس به دانشگاه میگم 《بعدشم خیلی سریع رفتن پایین 》
《خب حالا فرصت خوبی بود که برم و همه جارو بگردم 😩همه خونرو گشتم ولی چیزی پیدا نکردم که نکردم 😬دوباره رفتم تو اتاق مامان و بابام همینطوری که داشتم راه میرفتم پام اومد رویه یه چیزی . زیر فرش بود . سریع فرشو زدم کنار دیدم یه کلیده از خوشحالی داشتم پر میکشیدم😃کلیدو سریع برداشتمو کردم توی قفل . یه بار چرخوندم و کشیدم ولی باز نشد 😭دوباره چرخوندم اینبار باز شد😀توش پر خرت و پرت بود یه عالمه کتاب و لباس ...😨یهو خشکم زد توی اون کمد پر از لباسایی بود که اصلا توی ایران نمیشد پوشیدشون 😕مفلوم بود بیرونین ها ولی تو ایران نمیشد لباس آستین کوتاه پوشید که 😕با خودم گفتم اینا الان مهم نیست مهم اینه که کلیدو پیدا کنم . تا یه کتابو برداشتم پشتش کلیدو دیدم 😀سریع برش داشتم و کردمش تو جیبم ولی یه چیز خیلی عجیب تر دیدم 😨روی اون کتاب با زبون فارسی نوشته نشده بود 😨یه زبون دیگه بود خیلی عجیب بود آخه انگلیسی نبود نمیدونم چی بود اصن 😦با خودم گفتم شاید لیس بدونه که این چه زبونه اونم برداشتمو یه کتاب تقریبا هم شکلو گذاشتم جاش.سریع در کمدو بستم و همچیرو سر جای قبلیش گذاشتم 》
《رفتم تو اتاقم و زنگ زدم لیس جواب نمیداد 😬به ساعت نگا کردم 😐وای خدا الان کلاسه وسط کلاس بهش زنگ زدم چه فاجعه ای اوففف😩یکم رو تختم دراز کشیدم یه چند دقیقه بعد لیس زنگ زد 》لیس:هی دختر چی شد پیداش کردی اون تو چی بود ها ؟
L/M:اره آره پیداش کردم کلیدو در کمدم باز کردم ولی اونجا چیزای خیلی عجیبی بود 《و تمام ماجرارو واسش گفتم》
لیس:خیلی عجیبه ولی حد اقل خوبه که کلیدو داری خب من بعد ظهر میام اونجا تا با هم بریم بیرون توام خونرو تمیز کن که مامانت خوشش بیاد و اجازه بده بریم .
-:باشه
《وقتی مامانم اومد خونه بهش سلام و خسته نباشید گفتم 》مامان:سلام 《یه نگاهی به دور و برش کرد 》اوه اوه آفتاب از کدوم ور در اومده که شما خونرو تمیز کردی ؟
-:😅خب دیدم کاری ندارم خونرو تمیز کردم...امم مامان میشه امروز با لیس برم بیرون فقط یه ساعت😢
-:امم واسه اینکه خونرو تمیز کردی ایندفعرو میتونی بری.
-:وای مرسی مامان عاشقتممم😍
《بعد ظهر شد . تمام وسایلو گردم تو کیفمو رفتم پایین . لیس با ماشین دم در بود .》لیس:سلام چطوری ؟
L/M:اوم بدک نیستم 😧
-:چرا چته ؟
-:خیلی میترسم یهو نفهمن 😢
-:نترس بابا مشکلی نیست عزیزم درست میشه الانم بیا بریم اون پارکه که همیشه میریم😆
-:باشه بودو بریم که سوالای زیدی دارم ازت
《رسیدیم پارک نشستیم روی نیمکت》لیس:خب بده ببینم 《دفتر دست لیس بوده برای اینکه حواسش بهش باشه 》
L/M:بفرما 《لیس سعی کرد کلیدو بکنه توی قفل ولی نمیشد گفت :》ببینم مطمئنی ای همون کلیده ها؟
L/M:اره بابا خودشه شک نکن
-:ولی نمیره توش که 😶
-:یعنی چی یعنی تمام تلاشام بیهوده بودهههههههههه😡
-:تازه این اول راهه اینکه چیزی نیسته 😆ولی دور از شوخی L/Mحالا باید چیکار کنیم این چیزی نبود که میخاستیم 😣
-:واقعا نمیدونم 😭
-:ولش کن حالا ببینم دیگه چی اونجا پیدا کردی ؟
-:من دارم تز ناراحتی میمیرم بعد تو میگی دیگه چی😢
-:ببین الان کاری تز دستمون بر نمیاد مگر اینکه بقیه چیزارو بررسی کنیم 😞
-:خیل خب باشه 😢《بعدشم اون کتابو بهش نشون دادم 》
L/M:ببینم تو میدونی این چه خطیه ها ؟
-:به نظرم کره ایه
-:چیچی ؟
-:چیه تا حالا اسم کره رو نشنیدی 😐
-:چرا ولی خب چرا باید توی اون کمد همچین چیزی باشه ؟تازه اون لباسا ...
-:ببینم کدوم لباسا در مورد اونا چیزی نگفتی 😐
L/M:آخ ببخشید یادم رفت . ببین اونجا یه سری لباس بیرونی بود که ..
لیس:خب که چی لباس بیرونی چه ربطی داره ها 😐
-:ولی اونا اونجور لباسایی نیستم خب اوناا چیزن..
-:کشتیم میگی یا نه 😐
-:لباساش جوری بودن که تو ایران نمیشه پوشید 😕آستین کوتاهن
-:ماجرا جالب تر شد 😐حالا چی هیچی به ذهنت نمیرسه دختر 😣
-:ببین یه جایی هسته که فکر نکنم هیچ کس بتونه بره اونجا حتما میتونم اونجا یه چیزی پیدا کنم 😀
-:کجا ؟
-:........
خب پارت دوم همینجا به پایان میرسه 😁امیدوارم دوست داشته باشد و ممنونم بابت همایتاتون بهم انرژی میده 😙لطفا مثل بار قبل اگر که نقد یا انتقادی دارید بگید تا کارم بهتر و باب میل شما بشه و در مورد تهیونگ به زودی وارد داستانش میکنم نگرانش نباشید 😉مطمئنم خیلی خوشتون میاد 💜
10 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
39 لایک
لطفاااااااا پارت پنج رو بزار ترو خداااا
سلام
عالی بود 😁
عالییییییی😍😍🤩🌸🌸🌸❤ ادامه بده 🌟موفق باشی گلم🌸
میسی حتما😻❤
عالی بود زود بزار کی با تهیونگ اشنا شیم بخدا شلغم شدم😐
😂عزیزم اونو دیگه پارت ۶ است که تو صف بررسیه 😍
سریییعععععععع بزاررررررررر🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️💖💖💖💖
چشم 😻💜
عالی پارت بعدی به زودی.
چشم عزیزم تست بعدیم که تو صف بررسیه پارت سه شه یک هفتش شده😍💖
😍😍خیلی قشنگه
لطفا زود تر پارت بعد رو بذار
چشم عزیزم تو صف برسیه 💖
وایی بالاخره پارت دو اومد بابا موهام سفید شد 😂😂
عالیییی همینجوری ادامه بده
😂منم موهام سفید شد واا ۳ شو همین امروز گداشتم چهارشم فردا مینویسم 💖
منم موهام سفید شد به خدا 😂
خیلی خوب بود هم پارت قبلیت و هم این پارتی که گذاشتی امیدوارم که پارت بعدی زود بیادش و اینکه نظری ندارم چون داستانت خیلی خوبه:)
مرسی😢
میسی 💖
عالی ادامه را بزار
چشم حتما امروز پارت ۳ رو مینویسم فردا ام پارت چهار 😄💖