قربانی عشق ۱۵

دیدم پرید وسط حرفم و گفت میدونم دخترم برات اشناس نه گفتم اره مادر خیلی اشناعه ولی یادم نمیاد کجا و ک تا اومدم بگم کی یاد حرف کت افتادم که گفت هیچکس نمیدونه که الهه ۳ در گوش تو چی گفت بعد یه صحنه ای از جلو چشمم رد شد من تو یه بقل مادرم بودم یعنی الهه ۳ مادرم یعنی سابین چشاش پر از اشک بود و از الهه ۳ تشکر کرد و گفت این لطفت رو فراموش نمیکنم من هنوز تو بقل الهه ۳ داشتم دست و پا میزدم و میخندیدم که سرش رو به گوشم نزدیک کرد و گفت تو ........ مرگه............ روز ........... رستاخیز .........و ........ افرینش .......... روز ........... زندگانی بعد چشم های من ابی شد قبلش چشم هام مشکی مشکی بود خیلی تعجب کردم بعد انگار از اونجا اومدم بیرون و به خودم اومدم دیدم مادرم بالا سرمه و خیلی نگرانه بهش گفتم چی شده از زبان مادر مری یا همون الهه ۳ مرینت تا اومد حرفش رو تموم کنه چشم هاش کاملا ابی شد و من خیلی ترسیدم بیهوش شد برای همین کت رو هم خبر کردم و کل ماجرا رو بهش گفتم بیدار که شد گفت مامان چی شده بهش نگاه کردم و گفتم بیهوش شدی گفت من خوبم کت نوار رسید و با نگرانی رفت پیش مرینت نمیدونم چرا هر موقع دخترم رو با کت میبینم خوشحال میشم احساس میکنم مرینت فقط پیش کت احساس امنیت میکنه اون دو تا رو کنار هم تنها گذاشتم و رفتم بیرون از زبان کت و گفتگو مرینت داشتم سکته میکردم اگه چیزی بشه من زنده نمیمونم وای کت باشه حالا چیزی نشده ممکن بود بشه چی شده بهتری اره بهترم اینقدر نگران من نداشت حرفم رو تموم کنم سفت بقلم کرد و گفت تو که پیشم نیستی هر دقیقه نفس کشیدنم برام یه شکنجس سفت بقلش کردم و نفهمیدم چی شد

از زبان مرینت به سرعت جت ازش دور شدم دویدم تا میتونستم دویدم نمیدونستم چند ساعته دارم میدوم فقط میخواستم دور باشم از همه چی از کت از اناهیتا از دیگو از .............. همه رسیدم به یه تخته سنگ معدم درد گرفت نشستم با زانو رو زمین و بلند گفتم چرااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا بلند زدم زیر گریه از زبان کت مرینت رو با تمام توانم دنبال کردم وای خدا این دختر ۴ ساعته داره میدوعه یعنی خسته نشد من به جای اون خسته شدم به خدا ولی به جهنم خسته شم فقط به مرینتم برسم فقط صداش رو شنیدم که داد زد چرااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا رفتم اروم نگاش کردم دیدم سر زانو هاش زخمه نشسته و داره گریه میکنه میخواستم برم پیشش که انگار خشکم زد یهو مرینت داد زد و گفت تابروم بیا پیشم لطفا همون مار افعی ترسیدم خیلی ولی اومد پیش مرینت دورش پیچید و اونو به خودش چسبوند مرینت بقلش کرد و گریه کرد و گفت تابروم فکر میکردم پیش کت امنیت دارم

اما ....... اما اشتباه میکردم تابروم سریعا اونو به خودش چسبوند و بقلش کرد با دمش یادم اومد که قدرت هیپنوتیزم دارم تابروم رو هیپنوتیزم کردم و مرینت هم که تویه دمش پیچیده بود رو با تمام سرعت به قصر بردم رفتم تو اتاق تا وقتی تابروم میارتش من تو اتاق باشم و در رو قفل کنم تابروم مرینت رو اورد و با نیشش در رو بست تابروم رو با هیپنوتیزمم گذاشتمش تو جنگل مرینتم ترسیده بود زد به در و گفت تابروم چت شده گفتم تابروم چیزی نشده من هیپنوتیزمش کردم تا وقتی به حرفم گوش نکنی چسبوندمش به در اتاق و در اناق رو قفل کردم و گفتم تو اتاق میمونیم ادامه دارد

از زبان مرینت به سرعت جت ازش دور شدم دویدم تا میتونستم دویدم نمیدونستم چند ساعته دارم میدوم فقط میخواستم دور باشم از همه چی از کت از اناهیتا از دیگو از .............. همه رسیدم به یه تخته سنگ معدم درد گرفت نشستم با زانو رو زمین و بلند گفتم چرااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا بلند زدم زیر گریه از زبان کت مرینت رو با تمام توانم دنبال کردم وای خدا این دختر ۴ ساعته داره میدوعه یعنی خسته نشد من به جای اون خسته شدم به خدا ولی به جهنم خسته شم فقط به مرینتم برسم فقط صداش رو شنیدم که داد زد چرااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا رفتم اروم نگاش کردم دیدم سر زانو هاش زخمه نشسته و داره گریه میکنه میخواستم برم پیشش که انگار خشکم زد یهو مرینت داد زد و گفت تابروم بیا پیشم لطفا همون مار افعی ترسیدم خیلی ولی اومد پیش مرینت دورش پیچید و اونو به خودش چسبوند مرینت بقلش کرد و گریه کرد و گفت تابروم فکر میکردم پیش کت امنیت دارم اما ....... اما اشتباه میکردم تابروم سریعا اونو به خودش چسبوند و بقلش کرد با دمش یادم اومد که قدرت هیپنوتیزم دارم تابروم رو هیپنوتیزم کردم و مرینت هم که تویه دمش پیچیده بود رو با تمام سرعت به قصر بردم رفتم تو اتاق تا وقتی تابروم میارتش من تو اتاق باشم و در رو قفل کنم تابروم مرینت رو اورد و با نیشش در رو بست تابروم رو با هیپنوتیزمم گذاشتمش تو جنگل مرینتم ترسیده بود زد به در و گفت تابروم چت شده گفتم تابروم چیزی نشده من هیپنوتیزمش کردم تا وقتی به حرفم گوش نکنی چسبوندمش به در اتاق و در اناق رو قفل کردم و گفتم تو اتاق میمونیم