
~مطمئنی اون واقعا یه گربه اس ؟ چانیول لبخند دندون نمایی زد و از زیر دندون های چفت شدش آروم غرید : زود باش میو میو کن😂🔫 سعی کردم کمی گلومو صاف کنم و بعد شروع کردم به میو میو کردن😂 بکهیون : یوجونگ بهتره تو هم برگردی حتما بقیه منتظر رئیسشون هستن😐 ~می بینی که دارم می رم. ما هم به اون دختری که اسمش یوجونگ بود پشت کردیم و داشتیم می رفتیم که دوباره صدامون کرد... ~در ضمن به سوهو بگید حواسش به قراری که گذاشتیم باشه. بکهیون : آها...آره...باشه. یعنی داشت درمورد کدوم قول و قرار حرف می زد؟
سوهو با عصبانیت دستش رو محکم روی میز کوبید. سوهو : مگه بهت نگفتم کاری به کارشون نداشته باش. شجاعاتمو جمع کردمو از جام بلند شدم. #تو نمی تونی به من دستور بدی که چیکار کنم یا چیکار نکنم. بعد از حرفم روی صندلیم نشستمو بی خیال پامو روی میز گذاشتم. لیوان آبمیوه رو تو دستم گرفتم و با نی خوردم😎😂 سهون : فکر کنم به سرش ضربه خورده😐 لوهان : فکر کنم خسته باشی می خوای یکم استراحت کنی ؟ #می خوام یکم تو باغ قدم بزنم. شیومین : باغ خیلی بزرگه ممکنه گم بشی بزار یکیمون همراهت بیایم. #لازم نیست مگه من بچم😐🔫 بکهیون : یادت رفته دیشب داشتی بدبختمون می کردی ؟😐 #ولی دیدی که اتفاقی نیوفتاد. چانیول : آره تو دقیقا مثل یه گربه ی عادی رفتار کردی😂 #هه هه برو کنار دراز. از پنجره به بیرون نگاه کردم ، پوشش سفید همه جا رو فرا گرفته بود. با ذوق شنل و کلاهمو پوشیدم و شال گردنمو بستم. تائو : بعد میگه من دیگه بچه نیستم😂 دست سوهو رو کشیدم. #بیا بیا بریم برف بازی😂 سوهو : با چانیول و بکهیون برو😐 #خیلی زد حالی. دستم توسط یه نفر کشیده شد. کریس : من باهات میام. پوکر فیس نگاهش کردم. #کی از تو خواست بیای ؟ اصلا لوهان تو میای بریم ؟ لوهان لبخند شیرینی زد و سرشو تکون داد.
دی او : یونسوک. #بله. دی او : دستکشات رو جا گذاشتی. دستکشا رو ازش گرفتم و تشکر کردم. تقریبا همشون اومده بودن بیرون فقط سوهو نبود. هنوزم منتظر سوهو بودم. سعی داشتم با قد کوتاهم از دور ببینم داره چیکار می کنه ولی پام پیچ خورد و افتادم روی زمین. لوهان : دستمو بگیر. کمکم کرد از جام بلند بشم و لباسمو تکوند. کای : نظرت چیه آدم برفی درست کنیم ؟ شیومین : گوشاش شبیه چانیول باشه😂 چانیول : 😑🔫 #آره درست کنیم. با کمک کای و لوهان یه آدم برفی خوشگل درست کردم. **** به خوبی می تونستم حس کنم دماغم و گونه هام از سرما قرمز شدن. صدای خش خش از بالای درخت اومد ، به تنه ی درخت اویزون شدم و رفتم بالا که دیدم یه خرگوش سفید زخمی شده و از پنجه هاش داره خون میاد.
کسی اون قسمتی که من رفته بودم نبود برای همین خیلی ترسیده بودم. خرگوش رو آروم بغل کردم ، معلوم بود که خیلی می ترسه و سردش شده چون داشت می لرزید. منم خیلی سردم شده بود. از زبان نویسنده : پسرا یونسوک رو گم کرده بودن و نمی دونستن کجاست... لوهان : چانیول و سهون شما دو نفر هم اون طرف رو بگردید منم از سمت چپ می رم دنبالش... کریس فکری به ذهنش خطور کرد و شروع کرد به دویدن. **** از زبان یونسوک : نمی دونستم چجوری از درخت بیام پایین چون ارتفاعش خیلی زیاد بود. >یونسوک... سرمو پایین گرفتم و به صاحب صدا نگاه کردم. #کریس... کریس : آخه تو اون بالا چیکار می کنی ها ؟ خرگوشی که بی حال و خونی رو دستم افتاده بود رو بهش نشون دادم. #بخاطر نجات جونش... کریس : پیشت دستمال هست ؟ توی جیب شنلم رو چک کردم... #یه پارچه دارم. کریس : سریع با اون زخمش رو ببند تا بیشتر از این بهش آسیب نرسونم... منظورشو گرفتم و سریع با پارچه زخمش رو بستم. کریس : بپر پایین... #می ترسم. کریس برای اولین بار نگاه اطمینان امیزی بهم انداخت و دستاش رو از هم باز کرد : نترس من می گیرمت بپر پایین زود باش...
با تردید بهش خیره شدم و خرگوش رو بیشتر به خودم فشردم. با احتیاط بلند شدم و دستم رو به درخت تکیه دادم ، نفس عمیقی کشیدم و پریدم پایین... چند ثانیه بعد تو یه جای نرم فرو رفتم. کریس لبخند زیبایی زد و گفت : دیدی گرفتمت ؟ #تو الان لبخند زدی؟ دوباره همون چهره ی سرد رو به خودش گرفت. کریس : بهتره دیگه برگردیم. #تو از کجا فهمیدی من اومدم اینجا ؟ نیم نگاهی بهم انداخت و سرشو تکون داد : خودمم نمی دونم ولی یه حسی بهم گفت اینجایی... **** خودمو مظلوم کردم : لطفا لطفا بزار نگهش دارم. سوهو : چند بار باید بهت بگم نمیشه ها ؟ پاهامو محکم روی زمین کوبیدم : خیلی بدجنسی. سوهو : همش دردسر درست می کنی. کریس : میشه بس کنی ؟ سوهو : تو دخالت نکن. کریس اومد جلوم ایستاد و گفت : تو می تونی اون خرگوش رو پیش خودت نگه داری حالا هم برو تو اتاقت. #واقعا ؟ می تونم نگهش دارم ؟ کریس : زود تر برو تا نظرم عوض نشده...
💖💖💖💖💖💖💖
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
میشه عکس پروفایلت را عوض کنی اخه خیلی شبیه منه😂🤣
باشه😂
داستان عالیههههههه .. خیلی خوب می نویسی..
راستی میخواستم بگم که اجیم میشی
مرسی عزیزم خوش حالم خوشت اومده😊💖
بله چرا که نه
هستی 13
های منم گلی هستم ۱۷ سالمه نمیدونم گفتم یا نه 🤣
رشتممم تجربیه .... که من میشم اونیت 🤣
البته خوب امسال میشه ۱۷
عاجی عالیه...وقتی داستانتو میخونم حس میکنم داستان من واقعن داغونه...):
مرسی قشنگم...چرا همچین فکری می کنی ؟
چون داستانت فوق العادس...خب حس میکنم گند میزنم...البته هنوزم اولین داستانمه...ولی ایده های جدید دارم
عر قشنگ همه چیو حس میکردم عاولی
خوشحالم خوشت اومده😊💖
عررررر خیلی خووبه
پارت بعدووو بزاااارررررر😭😂
مرسی مرسی😀💖
خواهر یکم منطقی باش این تازه رسیده باید خاک بخوره😂
عالییییی بود
میسیی😊💖
خواهش
هعیی مثل عالی
خیلی ممنون عزیزم😊💖
ننننههههههمنمرگگگگ😂🦋🥺
عالییییییییبوددددد🙃🦋🖇♥️
خیدا نکنه😂💖
مرسی مرسی😂💖
وای مامان چه خوب مینویسیییییی😍😯
مرسی عزیزم😊💖
ای بهترین نویسنده جهان 😘😘😘😘😘
اها منم حاج خانوم😂 پروف و اسمم رو عوض کردم😜
چرا هر پارت از پارت قبلی بهتره؟🥵😍
مرسی عزیزم خوش حالم خوشت اومده😀💖
راستی الان دیگه آجی هستیم مگه نه ؟
معلومه هستیم😘
خو بزار خودمو معرفی کنم 😂
هستی 13
منم دخترم 😂
ولی هاروتو 7 روزه 14 سالم شده😁🕸️