
خیلی مهمه خیلی
روز فارغالتحصیلی همین طور میگفتن که فارغالتحصیل شدی داستان از دید ته :چند تا از دوستام صدام کردن رفتم پیششون ولی وقتی برگشتم ات نبود و فقط یه نامه اونجا بود نامه رو باز کردم یه دستبند داشت که یه ماه نیمه بود شروع کردم به خوندن نامه سلام ته عزیز احتمالا الان که اینو میخونی من رفتم نمیتونستم رو در رو بهت بگم یادته اون هودی ست رو گذاشتم تو خونت هم را با اون ساندویچی که دوست داری کلید رو دادم صاحبخونه به کوک بگو من برات هودی ست نخریدم چون داشتم برات خودم درست میکردم بگ دلم براش تنگ میشه دلم برا تو جیمین نامجون و همگی تنگ میشه ته قطره ای اشک از چشاش بیرون اومد که کوک اومد سمتش کوک: هی تیهونگ ات کوک ته نامه رو داد دست کوک و رفت کوک از اونجایی واسه خودش بود خوند نشست رو زمین و آروم آروم گریه میکرد ته به سمت درختی رفت که با ات اونجا بودن رفت و نشست چند دقیقه بعد جیمین اومد جیمین: هی کجا بودی کوک چرا داشت گریه میکردم این حرف هارو کمی با داد میگفت ته پاشد و با داد گفت ات رفته اون رفته و من نتونستم بهش بگم دوستش دارم جیمین : متاسفم تیهونگ و رفت
۳ سال بعد از زبون ات نمیتونستم بهش بگم مجبورم به خاطر پدرم باید مافیا بشم اون مافیایی لعنت باعث جدایی منو ته شد از زبون ته من منی که آزارم به یه مورچه نمیرسید شد بزگترین مافیا جهان فلش بک ( ته رفته بود خونه اما پدرش نبود بجاش وکیلشون اونجا بود وکیل: آقا تسلیت میگم درست شنیدید تیهونگ پدرش رو از دست داده بود اونم امروز وکیل شما میدونید که شعله پدرتون مافیا بوده پس شما باید جای ایشون ریس شید ته پر از عصبانیت بود پس قبول کرد آروم آروم تمام ۶ دوستش رو آورد و مافیایه کیم رو راه انداخت
پایان فلش بک از زبون ات : جلسه امروز لرزه به تنم مینداخت اولین جلسه من لباسم رو پوشیدم (لباس ات ازین کت های خالی بلند بود که رنگ مشکی داشت با دکمه های زیاد طلایی ) قرار بود با بزگترین مافیایه جهان صحبت کنه رفتم وارد سالن شدم و منتظر ریس ریس با ۶ نفر وارد شد اولش قیافش معلوم نبود ولی بعد که یکم جلو اومد فهمیدم اون تیهونگ بود آره دوست صمیمی من بود همه پاشدن حتی من و تعظیم کردیم اون رفت بالا نشست و من اون ته بودم که ته گفت این خانم مافیا ای که از پدرش ارث برده مافیا ای رو کجاست پاشدم وقتی منو دید از چشاش میشد فهمید چقد تعجب کرده و همینطور بقیه کوک با نارحتی و حتی خشم نگام میکرد که گفتم منم اینجام آقا
گفت خوبه و به صحبت ادامه داد جلسه تموم شد رفتم بیرون تو راه بچه گیرم انداختن ولی ته اونجا نبود یا بهتره بگم آقای تیهونگ جیمین: چطور ممکنه چرا چطوری اومدی اینجا کوک: ولش کنید حتما اینجا رو هم مثل ما ترک میکنه ات: کوک به بین من مجبور بودم فکر میکردم چون مافیا م قبولم نمیکنید که حرفم با بغل اعضا نصفه موند کوک هم بغلم کرده بود
کوک قول بده ولم نکنی ات: قول تا ابد تیهونگ: زیاد به قول هاش اعتماد نکنید کوک :اون فکر میکردته:میدونم چی فکر میکر ولی بهتر بود میگفت که اومد سمتم و گفت یادته گفتیم دوستی تا ابد خی اشتباه کردیم و ات تیهونگ باهم گفت دشمن تا ابد و ته رفت کوک : زیاد اهمیت نده بیا بریم خونه ما ات:اما اعضا :اما نداریم
نگاه های سنگین تهونگ عصبیم میکرد و پایان زیاد نوشتم آنچه خواهید خواند من ازت متنفرم اما من با اون یجا نمیمونم باید تحمل کنی چون من گفتم بای بیاد کوک من متاسفم
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
نظرات بازدیدکنندگان (3)