
این پارت اثتثنایی

املی:دو روز از روزی که من لیدی باگ شدم گذشته و کلی اتفاق توی این دو روز افتاده. اتفاق های خوب و بد،الان همشون رو بهتون می گم. من فهمیدم مامانم لیدی باگ قبلی بوده قهرمان زندگی من همون مامانم.ای عالییییی.اون داره به من اموزش میده و من ارطباتم باهاش بهتر شده. توی این مدت من و تیکی هر روز میریم خونه ی آقای مرموز ولی اون نمی دونه من دختر کفشدوزکی هستم.و اینکه آقای مرموز تازگی ها عجیب شده اون می خنده و اینکه حس می کنم اون یه چیزی می دونه ولی به من نمیگه همین طور تیکی از وقتی آقای مرموز رو دیده رفتارش عجیب شده! و اینکه من یه حس عجیبی راجع به گربه سیاه دارم!که نمی دونم چیه ولی خیلی حس خوبی و هر بار که می بینمش هی بیشتر میشه! و اینکه من دیگه راجع به شدو می دونم.می دونم که اون قویه و منم می خوام قوی تر بشم تا شکستش بدم.و یه چیز دیگه چرا مامانم راجع گربه سیاه افسانه ای چیزی به من نمیگه؟

رایان:من و املی افتادیم توی یه کلاس!و این عالی ولی متاسفانه من وقتی میام باهاش حرف بزنم از من فرار میکنه.اوایل فکر می کردم از من بدش میاد ولی بعد از بچه ها شنیدم اون خیلی گوشه گیر و تنهاست،و من می خوام کمکش کنم و اینکه نگهداری از پلگ خیلی سخته اون خیلی شیطون و بازی گوشه ولی دوست خیلی خوبیه!و همین طور دختر کفشدوزکی.

آقای مرموز:از وقتی فهمیدم املی واقعا کیه احساس عجیبی راجع به اون دارم.اون دختر واقعا خیلی شبیه پدرش هست،بامزه،باهوش و مهربون. ولی اگه اون بفهمه من واقعا کی هستم. میخواد چیکار کنه. من بیشتر از عکسالعمل ادرین می ترسم تا اون. ولی نمی خوام از املی دور بشم.

مرینت:املی واقعا برای دختر کفشدوزکی بودن خیلی شو رو شوق داره و من تا حالا اینقدر بهش نزدیک نبودم!و واقعا الان حس اینکه من مادرش هستم رو دارم اون دختر بیشتر از هر کس دیگه لایق کفشدوزک بودن و اینو دارم به تو می گم ادرین دخترمون بزرگ شده یادته پرسیدی برای انتخاب اون مطمئن هستم الان میگم من کاملا مطمئن هستم.

ادرین: خب من می خوام یه اعترافی بکنم من به دخترم سارا خیلی وابسته هستم و از وقتی رفته آلمان هر روز نگرانش می شم و اینکه این چند روزی که اینجاست رفتارش عجیب شده و من دیگه دارم نگران می شم و معلوم نیست داره چیکار میکنه!معلوم یه چیزی رو از ما داره مخفی می کنه و من تصمیم گرفتم از کارش سر در بیارن و عجیب تر اینکه لویی هم داره کمکش می کنه!

سارا:من و لویی به نتیجه ای نرسیدیم ولی من خوشحالم چون تا حالا ندیده بودم لویی برای چیزی اینقدر تلاش کنه و این نشون میده داداش کوچولوی من بزرگ شده اما باید بگم اون مشاور افتضاحی میشه!چون همه ی راه حل هاش دور از منطق انسانیه.

لویی:تا حالا اینقدر احساس مفید بودن نداشتم!کمک کردن حس خوبی دارا مخصوصا اگه طرف مقابلت کسی باشه که همیشه حامیت بوده.هیچ وقت بهت نگفتم سارا ولی تو بودی که به من گفتی معمار بشم و هر چیز که من الان دارم بخاطر توئه. دوست دارم خواهر خوبم.

تیکی:باورم نمیشه املی با اون ارطبات داره.از من خواست که به کسی نگم.منم نمی دونم باید چیکار کنم.و اینکه چطوری بهش بگم که اون مرد مرموز؛پدربزرگش. پلگ:من هیچی برای گفتن ندارم وقت اینکه به من خیلی داره خوش می گذره

خب دوستان امیدوارم خوشتون اومده باشه این پارت آمادگی برای فصل دوم بود. لایک و نظر فراموش نشه!

کپی ممنوع نویسنده:S,e
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
عالی
میشه بگی لیدی باگ و کت نوار
باشه!
ولی فرقی نداره
نمیدونم چرا اذیت میشم
عالی بود 🙂♥
ممنون
هــاے صـویــیـتــے😄
مــاگـروهـ ←𝐒𝐍𝐒𝐃 هـسـتـیـم✿☆
اسـمـ ؋ــنــבومـمـونـ my love هسـتـ פּ رنـگـ ؋ــنــבومــمـونـ ابــے صــورتـے هـسـت 🥺🍭
اعـضـاے گـروهـ جـیـنهو פּ هـیـونـ هـسـتـن↻♬
لـطــ؋ــا بـ ؋ــنــבومـ مـا بـپـیـونــב مـاے لـاو🥺✧
ایــنـ پـیـجـ اـ؋ــشـیـنـالـ مـاسـت لـطــ؋ـا ؋ــالـو کـن چـاگـیا😄🍭