

امیلی تبدیل شد و به سمت انفجار رفت. کت زود تر رسیده بود و داشت مردم رو از ژیژ آوار بیرون می کشید. لیدی باگ رسید و ویرانه های افراد نگاه می کرد وحشتناک بود.سریع به سمت کت رفت و گفت:چه اتفاقی افتاده؟ کت با سراسیگی گفت:گاز توی یکی از این واحد های ساختمون پر شده بوده بعدشم......ادامه نداد چون متوجه لیدی باگ شده بود که با ترس داشت به یه خونه نگاه می کرد!

املی متوجه یه چیز وحشتناک شده بود؛خونه کناری اون آپارتمان خونه ی گابریل بود!! امیلی با وحشت به سمت خرابه های اون خونه دوید با نا امیدی و ترس پدر بزرگش رو صدا می زد. ولی خبری نبود!رو زانو هاش افتاد و شروع به گریه کرد!کت سریع به سمتش دوید و کنارش نشست و گفت:چی شد لیدی باگ اتفاقی افتاده؟لیدی باگ آروم گفت:اینجا خونه ی پ...... یه دفعه.

یه صدای آشنا از پشت سر گفت:خدای من چه اتفاقی افتاده؟ لیدی باگ چرخید!چیزی که می دید رو باور نمی کرد پدربزرگش صحیح و سالم داشت با تعجب به همه جا نگاه می کرد. لیدی باگ خوشحال بلند شد و به طرفش گابریل دوید و پرید بغلش! کت و گابریل تعجب کرده بودن لیدی باگ بازم شروع به گریه کرد و گفت:فکر کردم از دست دادمت فکر کردم...فکر کردم.....

گابریل این بار فهمید(و گربه ی بدبخت بی خبر از همه جا)فهمید که لیدی باگ همون املی کوچولوی خودشه. دستاش رو دو املی حلقه کرد و محکم فشار داد. اونم شروع به گریه کرد. (بیچاره کت). بعد تموم شدن گریه و زاری هاشون . لیدی باگ،کت و گابریل شروع کردن به کمک کردن به دیگران. یه روز بعد اون قضیه بیمه کل پول خسارت دیده ها رو پرداخت کرد و براشون اسکان موقت تهیه کرد. اما......

گابریل این بار فهمید(و گربه ی بدبخت بی خبر از همه جا)فهمید که لیدی باگ همون املی کوچولوی خودشه. دستاش رو دو املی حلقه کرد و محکم فشار داد. اونم شروع به گریه کرد. (بیچاره کت). بعد تموم شدن گریه و زاری هاشون . لیدی باگ،کت و گابریل شروع کردن به کمک کردن به دیگران. یه روز بعد اون قضیه بیمه کل پول خسارت دیده ها رو پرداخت کرد و براشون اسکان موقت تهیه کرد. اما......

املی فکر های دیگه ای توی کلش داشت می خواست پدربزرگش رو بیاره خونه ی خودشون. پس تصمیم گرفت در این باره با مرینت حرف بزنه! مرینت با فکر املی موافقت کرد ولی کنارش هم اضافه کرد: ولی املی خودت می دونی پدرت رابطه ی خوبی با پدرش نداره! - اره ولی شما می تونی راضیش کنی! - خب حالا ببینم چی میشه! املی خودش رو انداخت بغل مادرش و گفت: ممنونم مامان گلم مرسی!

مرینت تصمیم گرفت با ادرین حرف بزنه! پس رفت توی اتاقش و به بهانه ی چایی گفت:چوری پیشی؟ - خوبم باگ بو بانو شما چطوری؟ -منم خوبم، ولی خب می خواستم یه در خواستی ازت بکنم و تو هم باید قول بدی عصبانی نشی! - شده تا حالا شما یه چیزی بگی من عصبانی بشم؟ - کم نه، ولی خب راجع به اون فاجعه! انگار خونه ی پدرت هم.... - اره می دونم، راستش رو بخوای می خواستم یه چیزی بهت بگم،که اگه تو هم بخوای پدرم یه مدت بیاد خونه ی ما راستش اون روز خیلی به حرف هایی که زدی فکر کردم و همون طور که گفتی می خوام گذشته رو فراموش کنم! مرینت با تعجب به ادرین نگاه می کرد بعد هم گفت:این عالیه عزیزم من کاملا موافقم! - پس خوبه دیگه، راستی؟چی میخواستی بگی؟ - هیچی خیلی چیز مهمی نیست! (نه چک زدیم نه چونه دخترتون رو بردیم خونه)

سارا دیگه تصمیم خودش رو گرفته بود بالا خره که باید می گفت. ولی بعد فهمید که قراره مهمون بیاد و همه چیز ریخت بهم! لویی و سارا به این فکر می کردن که این مهمان مرموز کیه؟

خب امیدوارم بعد مدت ها لذت برده باشید!

کپی ممنوع نویسنده Soghete
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
نظرات بازدیدکنندگان (0)