
های لاوا 😻 اینم پارت دو !🤩🤩 مشتاقانه منتظر کامنت ها و حمایت هاتون هستم😘😘😘😘 ❤🧡💛💚💙💜💖
سلاااام 😃🤟💖 از آخر های پارت اول شروع میکنیم و یادتون باشه از زبون لیسا داستان هست : که گوشی جیسو زنگ خورد ... شماره ناشناس بود !! اول فکر کردیم یکی از طرفدار ها دوباره شماره جیسو رو پیدا کرده اما گفت شمارش رو دیروز عوض کرده !! پس جواب دادیم و زدیم روی اسپیکر ( بلندگو ) یه صدای آشنا انگار بود برای لیسا فقط !! جیسو گفت : الو؟؟ هون لحظه یادم اومد صدای اونجا خیلی آشناس !! من وقتی یه دنسر توی تایلند بودم و تازه داشتم میومدم کره یه عده هم من رو گرفته بودن ، ۵ ساله پیش بود .... همون صدای رودخونه ... پس کای درست میگفت !! اون رودخونه یه جایی توی شمال بود چون یادمه خیلی سرد بود هوا ؛ یهو رزی زد بهم که بفهمم چه خبره و توی هَپروت نباشم !! هواسم رو جمع کردم اون صدا ، صدای یه مرد بود گفت ...
گفت : باقی مونده های بلک پینک میدونم دارید صدامو میشنوید!! ما جون کیم جنی رو با شکست وای جی معامله میکنیم !! تماس بعدی، ۶ ساعت دیگه به همین شماره !! بعدشم قطع کرد !!چند ساعت بعد جنی بهمون پیامک زد ، نوشته بود درسته که وای جی خیلی بهمون برای پیشرفت کمک کرده اما جونمون مهم تره !!! اون یارو شنیدم گفت که شما رو هم میخواد بگیره !!! خیلیییییی مراقب باشید !!! من زود گفتم که رودخونه رو پیدا کردیم توی شماله منم یه دور ۵ ساله پیش گرفته بودن سعی کنید اطراف رو ببینید و پیامک کنید !! از کای هم کمک بگیر !!
از زبون رزی : چی ؟! لیسا هم گرفته بودن ؟! بعد لیسا ماجرا رو برامون گفت ... صدای یارو رو توی گوگل سرچ کردیم ، اون یکی از عضو های یه گروه خلاف کار خیلی مشهور هست !! اونا آدم های معروف رو میگیرن و میکشن ، اونا تا حالا با همین روش چند تا از کمپانی هارو بر شکست کردن!! ما الان توی یه شرایط خیلی بد بودیم واقعا!!😵🥺 بین وای جی و خودمون مونده بودیم !! واقعا باید چیکار میکردیم و راه درست کدومه ؟! ....
بعد از کلی فکر کردن به این نتیجه رسیدیم که نه وای جی نه جونمون !! فقط کافی بود جنی رو آزاد کنیم😃 خب الان میدونستیم رودخونه کجاست!! سوار ماشین شدیم و رفتیم اونجا !! بعد به جنی پیامک زدیم که از پنجره چی میبینه ؟؟ بعد چند دقیقه جواب داد اونجا پنجره نداره😐 یهو جیسو گفت : خب خیلی ساده هست فقط بهش بگو جی پی اس موبایلشو روشن کنه ! بقیه اش با من !
به جنی پیامک زدیم اون هم بهمون گفت روشن کردم. بعدش جیسو با یک ترفند محل دقیق اونا رو پیدا کرد !! خب خیلی خوشحال بودیم اما خوشحالمون زیاد طول نکشید !! از زبون لیسا : خب جای دقیق اونا رو میدونستیم ولی چه طوری جنی رو آزاد کنیم؟؟!! بعد تصمیم گرفتیم زنگ بزنیم پلیس اما بعد جیسو گفت ممکنه بلایی سر جنی بیارن . همه مون موافق بودیم . از جنی و کای هم نظر خواستیم بعد یک ربع جنی بهمون پیامک داد که کای یک نقشه داره !! ما نقشه رو خوندیم ! واقعا که حرف نداشت ! ولی خب یکم طول میکشید
🚫🚫توجه : نقشه رو نمیگم را جَو داستان بره بالا🥰🤪😉🚫🚫 ادامه داستان : از زبون لیسا بودیم ؛ رفتیم داروخونه و اونو خریدیم ( جَو داستان یادتون باشه😉) داشتیم کلافه میشدیم . معمولا اینا رو اینترنتی میخریدیم اما الان مردم توی این اوضاع ریخته بودن روی سرمون🥴🤦♀️ زود خریدیم و دَر رفتیم !! بعد از اون چند ساعتی منتظر پیام جنی موندیم . توی اون سرما کنار رودخونه داشتیم قَندیل میبستیم 😬😬 بعد چند ساعت بالاخره جنی پیامک زد ! زود قایم شدیم ، بعد از اینکه اون یارو ها از ساختمون اومدن بیرون پریدیم داخل!! خواستیم بریم توی اتاقی که کای و جنی بودن ولی درش قفل بود😪😔 واقعا نمیدونستیم چیکار کنیم که .....
نمیدونستیم چیکار کنیم که فرشته نجات بزرگمون به دادمون رسید !! ( جیسو رو میگه😜) با یک گیره ی مو قفل رو باز کرد! در عجب بودیم که اونا به این تبهکاری چطوری یه قفل به این ساده گذاشته بودن !!؟؟ خلاصه رفتیم داخل و زود اونو دادیم به جنی و کای و پریدیم بیرون !! ( همون چیزه🤪🤪آخه من چه قدر خوشم میاد حرصتون در بیاد🤪) بقیه اش با جنی و کای بود😪😔خیلی امیدوار بودیم که موفق بشن! 🥺 زود برگشتیم خوابگاه ، بعد از اون صبر طولانی توی یک هوای سر خیلی خسته بودیم همه مون میخواستیم بخوابیم ! اما از نگرانی خوابمون نمی برد!
از زبون جنی : بچه ها محلول رو آورده بودن! منتظر بودیم غذامون رو بیارن ! وقتی یارو اومد گفت اینم غذا ، ولی چرا قفل شکسته؟! گفتیم : نمیدونیم ! رفت . زود محلول رو ریختیم روی غذا ، کل بطری رو خالی کردیم بعد چند ساعت که یارو دوباره اومد پرسید چرا غذا رو نخوردیم؟؟!! من گفتم گشنمون نیست😏 بعدش فکر کنم داشت نقشه مون عملی میشد ، یارو بشقاب رو برداشت و شروع کرد به خوردنش! خودشه !! من داشتم هَوار میکشیدم که یِس ( yes) که...
که کای جلوی دهنم رو گرفت! ** خب حالا همه گی منتظر بودیم تا اون محلول خواب آور عمل کنه. به رزی پیام دادم که محلول رو ریختم روی غذا و اونا هم غذا رو خوردن✌ بعد چند ساعت دیگه صدای خنده هاشون نمیومد ، زود زنگ زدم رزی که بیاد ! نیم ساعت گذشت و دخترا اومدن ولی دیگه دیر شده بود اونا بیدار شده بودن خیلی نگران بودم که الان چی میشه😰 توی اون شرایط فقط به ذهنم رسید که به دخترا زنگ بزنم و بگم که فرار کنن!! داشتم زنگ میزدم که یهو
کیوت ها این پارت تموم شد✌😝 بازم میگم منتظر کامنت ها و حمایت هاتون هستم!😊😊👍 گود بای💖👋👋
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
پارت بعد منتشر شد😍😍😍
بزنید روی پروفایل بخونید آخه هنوز روی صفحه اصلی نیومده
داستانت عالی بود پارت بعدی رو هم بزار
عالی بود آجی💜💜💜
ممنونم❤❤❤
واقعا ممنونم
فدات عشقم💜