
کارم تموم شد اومدم بیرون منتظر بودم تاکسي بیاد... که یکی گفت:میخواي برسونمت؟ .. نگاهي بهش انداختم اون صدا ادرین بود.. در جوابش گفتم: نه ممنون.._بیا دیگه خودتو لوس نکنننننن _😒 _باشه بابا ببخشید _من بابات نیستممممم 😌😂 _😐 حالا میاي یا نه؟ _نه _باشه... یهو اومد سمتم و منو گرفت برد تو ماشین😳 خودشم نشست تو ماشین و گفت: کجا میري؟... _********* ....._رسیدیم همینجا نگه دار _چشم _خدافظ _فردا میبینمت .. کلید انداختم و وارد شدم... _سلاممم میااااااا _سلام مامانیییییییییی _خوبی دخترم؟ خاله ملو(دختر خاله مری) کجاست؟ _سلام مرینت جونم خوبی؟_سلام ملو مرسی میا اذیتت نکرد؟ _نه بابا اتفاقا خیلی هم خوش گذشت😍 _باشه .. راستی میا _بله مامان؟ _برات سوپرایز دارم _جدییییی؟ چه سوپرایزی؟ _میخوام شام برات سالاد ماکارونی با لازانیا درست کنم😍 _هوراااااااا میشه منم کمک کنم؟ _البته ملو: عههههههه منم میخوام کمک کنم _خیلی خب با هم درست میکنیم
با همدیگه شامو خوردیم و خوابیدیم🥱😴 (فردا تو شرکت😈) تو دفترم رو صندلی پشت به در نشسته بودم که با صداي در زدن برگشتم گفتم: بیاید تو.. کلارا اومد تو.._سلام مری _سلام _مری به رئيس بگو که طرح ها امادن منم برم که کلــــــی کار ریخته رو سرم🥴 _باشه برو.... رفتم سمت دفتر ادرین... بدون در زدن وارد شدم... یه دختره نشسته بود رو صندلی پیش میز ادرین...لایلا(بلهههه لایلا وارد میشود😐😂): بهت یاد ندادن در بزنی؟ شاید منو ادرین کار خصوصی داشته باشیم😒 ادرین: لایلا اون زنمه و میتونه هر وقت که بخواد بیاد تو چه با در زدن چه بدون در زدن... مرینت: اومدم تا...ادرین: کلر میشه بري بیرون؟ _چرا؟ (چرا و زهر مار برو بیرون دیگه😐💔) _منو مرینت کار خصوصی داریم.._باشه😒😤.. کلرا رفت بیرون..._خب چیکار داشتی؟ _هیچی فقط خواستم بگم که کلارا گفت طرح ها امادن.._باشه _اون دختره کی بود؟ _دختر عموم _واقعا؟ چه زشت بود اصلا چرا انقدر به تو نزدیک بود؟😤 _الان.. به لایلا حسودیت شد؟ 😐💔 _معلومه که نه😒 _باشه ناراحت نشو دیگههه _خیلی خب.. داشتم از اتاق میرفتم بیرون دستمو بردم سمت دستگیره تا بازش که ادرین گفت:شب از اینجا با هم دیگه شام بربم رستوران؟ _از اینجا؟ با این لباسا؟ معلومه که نه._نه لباس ور کلارا درست کرده _از کجا اندازمو میدونه؟ _دیگه دیگه😁😜 _خیلی خب
ـــــــــــــــــــــــــــــــ کارم که تموم شد رفتم لباسی که ادرین گفته بود رو پوشیدم... چه لباس قشنگی هم بود... به پیراهن سفید تا یه انگشت بالای زانوم بود...(اسلاید) پوشیدم رفتم جلوی در شرکت که ادرینم اومد.. از حق نگذریم خیلی خوشگل شده بود 😍...(در رستوران) _خب واسه چی گفتی بیاییم رستوران؟ _میخوام باهات راجب یه موضوع جدی صحبت کنم.._خب میشنوم _نمیخوای بگی که من بچه دارم یا نه؟ ... نمیدونستم چی بگم برای همین گفتم: میفهمی... _کِی؟ _همین امشب
شام رو اوردن و خوردیم.... سوار ماشین شدیم به ملو پیام دادم موقعی که زنگ خونه رو زدیم بره بیرون از خونه میخوام میا رو به ادرین نشون بدم... اونم نوشت: باشه.. اومدم برگردم سمت ادرین که دیدم صورتشو اورده نزدیک و داره چت منو و ملو رو میخونه. 😳... انقدر نزدیک بود که بینی هامون بهم چسبیده بود.. (😜😂) کم کم لبشو اورد نزدبک و.....(خودتون میدونید😜😂😐) که با نوری به خودمون اومدیم.. فلش دوربین بود و اونی که عکس گرفته بود چی الیاااااا ؟؟؟!!!! 😐😳 _سلام به دو عاشقان افسانه ای 😂 _زهر ماررررر اون عکسو پاک کننننننننننننننن _راست میگه الیا پاک کن ورگرنه مری اینجا هم کله من هم کله تو رو میکنه.. الیا: باشه بزار پستش کنم تو اینیستا😜 _الیاااااااااااا نکنننننننن ادرینننننننن تو یه چیزی بگووووووو خداااااا ادرین: چی بگم اخهه........... خلاصه بعد کلی بحث با الیا راه افتادیم سمت خونه الیا هم باهامون اومد... رسیدیم جاوی در خونه... ملو سریع دست الیا رو کشبد و برد....وارد خونه شدیم میا رو صدا زدم... از اتاقش اومد بیرون... رو زانوهام نشیتم و رو بهش کردم و گفتم: میا یادته میگفتی چرا من بابا ندارم؟_اره یادمه _خب این کله زرد پدرته😂 از زبان ادرین (برای اولیننننننن بارررر😐💔): میا که تث سک بود سریع اومد بغلم کرد منم بغلش کردم(اه اه چـــــــــــــقـــــــــــــــدر حــــــالم بهم میخوره از این چندش بازیا😝🤮برای همین میریم بعد اشنایی:///)مرینت مشسته بود کنارم میا هم سرش رو پام خوابش برده بود
رفتم میا رو گذاشتم سر جاش رو تختش..... رفتم پیش مری جونم(به قول مری داستان اجی لیانا:اي کوفت مرینت جان😂💔نمیدونم چرا یادش افتادم😐) دیدم تو گوشیه گوشی رو از دستش گرفتم و پرت کردم اونطرف (کدوم طرف؟😐 _اونطرف دیگه😑 _اونطرف کدوم طرف میشه اخهههههه😐💔) _هییییییییییییییییییییییییییییییییی گوشیممممممممممممممم _مهم نیست یکی دیگه واست مدل جدید میخرم😌 _محض اطلاعت اون گوشی که پرتاب کردي اخرین مدل بود😐😤 _عه ببخشید ولی الان از گوشی مهم تر یه چیز دیگست _اره افریننننننن شام نخوردیم _امممم نه _اههههههههه الیا و ملووووووووو _نه _امممممم دیگه هیچی به ذهنم نمیرسه _عشقممم من اینجا هویجم؟ پس من چی؟ من مهم نیستم؟ _نخیرر😜 _💔😭 _زهر مار😐💔 ... دیم مری اصن اهمیت نمیده کشیدمش تو بغلم از زبان مرینت: ادرین بغلم کرد منم واکنشی نشون ندادم... ازم پرسید: مرینت دوست داری واسه میا یه خواهر برادر بیاریم؟
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
میخوام از دست این الیا سرم رو به دیوار بکوبم 🤯🤯🤯🤯
حرف نداشت
مرسی
ابا تازه 3 لایک خورده😐
حداقلش 7،8 تا لایک بخوره😐💔
:هفتا لایک خورد
بزار ریاضیم تموم شه میزارم❤
ساعت 7 میزارم
هورااا
ساعت هفت میرم تو برسیم تستا
منظورت اینه که مینویسی یا میزاری برسی
مینویسم
بعدي رو گذاشتم
میگم مری با ادرین اشتیه
اره😜
به به 😁
میا که تث سک منظورت از این چی بود 🤣
من داستان رو تو دفتر نوشتم دختر عموم که تو ساختمون ما زندگی میکنن میاد برام وارد میکنه و اشتباه تایپی بوده
در اصل میخواست بنویسه (تو شک بود)
بله متوجه شدم منظورم این بود که این کلمه رو چی قرار بود بنویسی
اها
زود بعدی گذاشتی رو کامنتم ریپ کن ببینم
باشه ولی فعلا نمیزارم شاید شب، فردا، پس. فردا نمد
هرچه زودتر بهتر
عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالیییییییییی بود وای خدا بازم بزار لطفا لطفااااااااا 😍 ب
ممنون.
کبعدی موخوام 😭😭💔🥺
بابا تازه 3 لایک خورده😐
حداقلش 7،8 تا لایک بخوره😐💔
عالی بود ❤
مرسی
لطفا بعدی رو زود بزار 🤍🤍🤍🤍