خاب خاب... 😐 اینم پارت جدید، بروید بخوانید فرزندانم😐✋🏻😂
ساعت 11:00 شب... §[خب اینم از این، کجایی هیونا که من دارم میاممم] ا/ت ماشینو تو پارکینگ پارک میکنه و میره سوار اسانسور میشه و دکمه طبقه شو میزنه، وقتی میرسه از اسانسور پیاده میشه و میره سمت در خونه و خیلی اروم درو باز میکنه و میبنده، وقتی میره تو خونه هیونا رو میبینه که پا ی گاز وایساده و در حال درست کردن غذاس، ا/ت اروم اروم میره نزدیکش{کاتتتتت😂✋🏻 هیچ دلیل کات کردن خاصی نداشتم فقط خواستم بگم من خیر سرم فردا امتحان نوبت اول علوم از شیش تا درس دارمو کتابم لاشم باز نکردم اونوقت دارم داستان مینویسم😐 حالا جالبیش اینجاس که حوصلم نمیشه حتی کتابمو باز کنم😶واقعا انسان تا این حد گشاد دیده بودین؟ 😐😂 خب وراجی بسه :/ادامه داستان👈🏻}و یهو §[سلام هیونن😂]
4 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
4 لایک
نه ادامههه بدههههههه
داستان یکی از دوستای منم کلا سه نفر میخونن ولی الان پارت ۲۷
ادامه بده دیگههههه
داستانت خیلی خوبه قطعا به مرور طرفدار پیدا میکنه❤️
من خودمم به چند تا از دوستام هم داستانتو معرفی میکنم✨✨✨
اوکی ادامش میدمم
مرسیی نفسس✋🏻🌸🌸
عالییییی یودددددددددد😍😍😍😍
پارت بعدیو زود بزاررر
مرسی💜
پارت بعدو گذاشتم ✨
ولی دیگه ادامه نمیدم چون واقعا حمایت نمیشه