سلام بچه ها ممنون از نظر دادید لطفا نظر بدهید بریم ادامه ی داستان
صدای باز شدن در اومد.و اون تهیونگ بود اومد تو اتاق ، من گفتم:اینجا چی کار میکنی؟گفت:هیچی بیبی 🥰 گفتم:به من نگو بیبی . خیلی ترسیده بودم 😨😨تهیونگ من را به طرف خودش کشید و آروم آروم لب ش را به لب م نزدیک کرد و بوسم کرد . گفتم:ولم کن 😥😥 اما تهیونگ ولم نمی کرد . پام را محکم زدم روی پای تهیونگ که ولم کنه و ولم کرد بعد دویدم سمت در اتاق کوکی😥😥انگار جایی که میتونستم بدم اونجا و پناه بگیرم اونجا بود رفتم تو اتاق گفتم:کوکی (با ناراحتی اینجا را گفتم و بغض کرده بودم) تند دویدم بغل کوکی .
از زبان کوکی:دیدم نازنین پرید بغلم و تا بغلش کردم شروع کرد به گریه کردن.
بعد از ۵ دقیقه بعد گفتم :میخوای بریم بیرون؟ گفتش:آره. آماده شدیم و رفتیم بیرون
10 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
1 لایک
عالییی
جالب بوددد
راستی اسم خودت چیه؟؟
تست های منم بخون لطفا