
سلام دوستان راستش من همش داستانو مینویسم نمیومد برا همین کم کم پارت میزارم کع باز مشکل پیش نیاد
همیشه تو ذهنم این بود که ادمایی که تو رمانن جزو خیالن و امکان ندارع اتفاق بیوفتهبرای همین رمان خونی برام فقطو فقط سرگرمی بود تا اینکه یه روز برای پایان نامم باید از کشور خارج میشدم شاید باورتون نشه اما از شانس خوب من تنها یه ادم این بیماری رو داشت که اونم تو کره جنوبی ساکن بود من برای اینکه بتونم دکترامو کامل کنم نیاز داشتم تا باهاش کار کنم واقعا سخته که تو شروف ۲۴سالگی باشیو برای یه مدرک بخوای بری با مریضی که درمامی نداره . (بزارین خودمو معرفی کنم من نیزلا هستم ۲۴ سالمه و برای دریافت مدرک دکترا باید بیماری رو که بیماریش پارانوییدیرو درمان کنم خدارو شکر داداشام تو کره هستن تنها فردی که مونده ایران فقط منم مادر و پدرمم که عمرشونو دادن به شما ) خوب پروندش ایناهاش کسی تنونسته درمانش کنه خوب چون درمانی نداره ولی من ابله قبول کردم تا شانسی شاید داشته باشم ولی خوب نیس خوب معرفیش چیه ایناهاشش پارک جیمین ....بیماری:پارانوعید......سن:۲۵ سال و چهار ساله به این بیماری دچار شده چییییییی فقط همینا بود یعنی بیستا مشاور دیگش چیکار میکردن نمیدونم رین رینگ ....صدای زنگ تلفن ×نیزلا کی هواپیمات میشینه سئول ؟ _فکر کنم فردا چون الان برسم قطر بعد باید برم یمن بعد برم پاکستان که تا نه شب طول میکشه یه شب تو هتل پاکستان میمونم فرداش ساعت هفت صبح به سمت سئول بیایم میشه پنج بعد از ظهر ×یواش تر بابا نفست نره خیله خوب فردا ساعت ۵ تو فرودگاه سئول منتظرم +اولند من بابات نیستم دومندشم باشه منتظرم راستی شایان ×هومممم... +میگم دوقلوها خوبن به نظرت با من کنار میان اخه میدونی که.. × اره بابا اتفاقا مشتاقا +اوک فعلا خوب خداروشکر راستش قضیه اینه که ما باهم ناتنی هستیم چطوری خوب اینطوری که بابای شایان هست بیستو سه سال پیش میمیره و مادرشون با بابای من که مادرمم تو همون روز مرده میمیره ازدواج میکنه اخه مادر پدرمون همکار بودن که تو سر تحقیق تو هواپیما که سقوط میکنه میمیرن حاضل ازدواج مامان شایان و بابای من میشن این دوتا شیطونه که امسال تازه ۲۳سالشون میشه منم که ۲۴ سالمه شایانم ۲۵ سالشه درواقع اون دوتا باهام زیاد گرم نیستن یعنی چون شیطونن من اعصابم نمیگرفت که خداروشکر درست شد خودم بدتر از همه شدم. /دوروز بعد/ ×یااااااااابوووووووولللللللففففصضضصضللللللل (داد شایان🤌😑😂) *چته هاپو کمار؟؟؟ ×ببند رایان که از دستت عصبیم کدوم ادمی تو خوات تو شلوارم یخ انداخته؟ ^به خدا کار من نبود داداش کار نیزلا بود +تا تو باشی منو برسونی حالا پاشو که میخوام این بیمارمونو ببینم
محل کار/ تق تق... +بفرمایین دیدم هفتا پسره خوشگل اومد تو وایسا بینم این که همون جیمینس از منم سرحال تره که😑🤌با دوستاش جیمین:£بهتره بدونی دست از سر من ورداری یا اینکه برای درمان بیماریم از خودت استفاده کنم(با لحن تحدیدی) بقیشونم با پوز خند نگام میکردن که گفتم: +اولندش سلام دومندش اگه انگشتت بهم بخوره میوفتی هلفتونی سومندشم بشین سر جات تا ندادم سلاخیت نکردن شاسگول چهارمندش سگ کی باشی تو یه پارانوییدی بیش نیستی که فک میکنم بهتره بگم بهت خون اشام یا دراکولا(چون پارانوییدی ها وقتی خون ببینن اروم میشن که میتونین از ادمایی مثل کسایی که راک هستند هم نام برد چون اونا اربابی هنوز زندگی میکنن و دخترارو به بردگی میگیرن و دست خودشونم نیست اینا از اول این طوری نبودن یعنی هنوز بروز نداده بود وقتی خیانت یا مثلا اتفاق ناگوار بیوفته بروز میکنه درمانشم هنوز یافت نشده!!اما اینجا درمان الکی مثلا به کار میبریم😐😑🤌) پنجمنشم برو کسیو تحدید کن که این بلا رو سرت اورده فهمیدی ای کیو؟ همشون با چشای گرد نگام میکردن که جیمین پوز خند زدو موهامو کشید من نمیدونم این موهای من مگه افسار اسبهههه؟ جیمین:حرف دهنتو بفهم وگرنه... +وگرنه توی اوشگول هیچ قلطی نمیتونی بکنی(از ارمیا عضر میخوام ولی خودمم ارمیم و برای هیجانش اینطوری مینویسم) جیمین:میخوای نشونت بدم پوز خندی زدمو با یه حرکت کله پاش کردم بله من دان ۱۰ دارم☺🤌 +بهتره بچه خوبی باشی کوچولو جیمین:ببین ابر پشت ماه نمیمونه بالاخره میفهمم تو چرا خودتو مشاور من کردی همه با تعجب نگاش میکردیم که لپشو کشیدمو گفتم +تا کلاس چندم درس خوندی کوچولو بعد زدم زیر خنده🤣که با گفت چیی سا کت شدم +هیچی خوب من چند تا تمرین میدم انجام بده ببینم اثر داره یا یه کار دیگه انجام بدم گفت.......
اسم:نیزلا رشته تحصیلی:مشاور سن:۲۴سال اخلاق:۹۹٪فرشته اما امان از اون یه درصد دارای سه برادر که ناتنین و توضیح داده شد و اینکه اون دونفرم مردن عمرشونو دادن به شما

اسم:شایان رشته تحصیلی:مدریت کمپانی سن:۲۵سال اخلاق:مثل اجیزش۹۹٪فرشته اما امان از اون ۱٪
رایانو برایانو بعد معرفی میکنم زمانی که نقششون پر رنگ تر شد موفق باشید چون تازه کارم به ۱۰لایک و کامنتا ۵ تا شد پارت بعدیو میزارم

این پستر این رمان هست و از این به بعد اول اینو قرار میدهم
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
های کیوتم رفت تو لیست رمانایی که میخونم توی پیجم گذاشتم .عالییی💜🍊
به منم سر بزن❤😊
چشم حتما عزیزمم
❤💜
عالیههه این یه موضوع جدیده😍🍡تا الان هر داستانی خوندم یا مدرسه ای بوده یا مافیایی🙄😐
خوشحالم خوست اومده گلم
🦋💙
فالویی بفالو😐💔
دستت درد نمیگیره این قد میتایپی؟😐💔
😂😂😂از بیکاری بهتره