
😐 😐 😐 😐 😐
باید بگم الان تو یکی از خجالت آور ترین لحظات زندگیم...بعله الان تافی شیشه شیر گرفته که بنده بلومبونم زن چوب بر نیز بالا سرش هی داره فریاد میزنه هواست باشه هوا نره تو معدش و بعد عذاب الهی و باد گیری بالاخره این لحظه خجالت آور تموم شد😑 تافی تغییر قیافه داد رفتیم سمت کلبش هواش عالی بود اگه از این تافی و بچه بودن بگذریم باید بگم خیلی خوبه هوا عالیه برعکس شهر که فقط دودو چیزای دیگس رسیدیم به کلبه تافی بنده رو روی مبل گذاشته و خودش رفت که این تغییر قیافه مضحک را در بیاورد حوصلم سر رفت رو مبل دراز کشیدم و یاد بزرگ ترین سوالم افتادم...خوردن انگشت پا چه حسی داره؟(بزرگ ترین سوال تاریخ😐☕👌)
انگشتمو بالا آوردم تا بمکمش ولی یه چیزی کف کف پام دیدم پامو بیشتر بالا آوردم و کفشو نگاه کردم زیرش عدد 2 به رنگ قرمز بود...عحیب بود خب چرا 2 فک کنم قبلا یه چیزایی راجب ماه گرفتگی شنیدم فکر کنم همون باشه بی خیال مک زدن پام شدم گوشه مبلو گرفتم و اومدم پایین و البته افتادم رو زمین چی نکنه انتظار داری راه برم؟ دستمو صاف رو زمین گذاشتم و رو زانو هام نشستم و هر جور بود با کلی لرزش یه جوری خودمو نگه داشتم دست راست پای چپ دست چپ پای راست لرزون لرزون چهار دست و پا میرفتم ذوق کردم بالاخره بعد از اون همه مدت بی تحرکی...شروع به جیغ جیغ کردم تافی کلافه از اتاق با ضاحر عادیش اومد بیرون یه نگاه به من کرد بعد خشکش زد..تافی:تو..الان...بعله درسته من چهار دست پا راه رفتم. تافی:تو الان راه رفتی؟ اومد نزدیک تر و دوباره از زیر بغلم گرفت و بلندم کرد و جلوی صورتش گرفت تافی:تو الان راه رفتی. مگه کوری خب خودت میبینی. تافی:تو الان راه رفتی توراه رفتی. قیافش طوری بود که انگار ذوق کرده یه لبخند کم رنگ زد و به خودش اومد و دوباره گذاشتم رو مبل. تافی:خب شاید بخاطر این یه چیزی داشته باشم. جان یعنی چی تافی دوباره اون تغییر قیافه رو پوشید و رفت بیرون هوی کجا اصلا کار درستی نیست که به بچه رو تو خونه تنها بزاری هویییی ولی خب آقا گوشش به دهکار نبود رفت و درو پست سرش بست خونه به نظر سرد اومد حس کردم یه نفر داره نگام میکنه از مبل اومدم پایین و به در زدم ولی کسی نیومد انگار یه نفر منو میپاید سعی کردم بگم کی اونجاس ولی نتونستم انقد ترسیدم که از هوش رفتم
یه خواب عجیب دیدم توی یه جای تاریک بیدار شدم دورو برمو نگاه کردم کاملا تاریک زمین از یه ماده سیاه چسبناک درست شده بود نور کوچیکی از دور دیدم نا خدا گاه سمتش دویدم نزدیک شدم یک تیکه آیینه شکسته بود جلوی صورتم گرفتم ولی چهره ی که دیدم چهره من نبود...یه دختر با موهای طلایی و چتری هایی که به دو سمت زده و گونه هایی که طرح قلب داره اون استار باترفلای بود ولی یعنی چی تصویر عوض شد یه زن با صورت نسبتا شبیه نوجوون ها و موهای بنفش و کلاه عجیب مینا بود مینا لاو بری تصویر عوض شد طرح به ستاره بود با بال های پروانه که روش عدد 2 حک شده بود همون لحظه اینه تبدیل به همون ماده سیاه شد و از دستم سر خورد
از خواب پریدم ترسیده بودم اولین چیزی که جلو رومو دیدم بغل کردم داشتم سکته میکردم و به خودم اومدم دیدم این چیزی که بغل کردم تافیه😐. تافی:چی شده؟چرا میلرزی خواب دیدی؟. فکر کنم یه چیز بیشتر از خواب بود حالا بیخیال کجا رفته بودی به معنای واقعی مردم و زنده شدم. تافی یه عروسک هشت پا اخمو با رنگ سبز آدامسی جلوم گذاشت بابا این چیه میزاری جلو بچه بعد روی اخمو رو داد داخل و عروسکو چرخوند و روی خوشحال با صورتی کمرنگ اومد بیرون خیلی ناز بود هر چقد بگم کمه عروسک رو گرفتم پرزش خیلی نرمو لطیف بود بود مالیدمش به صورتم حس خوبی میداد بغلش کردم البته خب یکم برام بزرگ بود ولی خیلی خوشگل و دوست داشتنی بود...وایسا تافی این کارو کرد؟ تافیییی این کارو کرد آقا در فهمم نمیگنجه این همچین کاری کنه
(یک ماه بعد) امروز سومین روز پاییزه البته این چیزیه که تافی گفته قرار شده ببرتم بیرون تا جنگل پاییزی رو ببینم..کمکم کرد کاپشن لیمویی رو بپوشم و خودشم باز با همون کت و شلوار پاشد اومد بغلم کرد و گذاشتم رو کولش هر موقع این بالام احساس میکنم چیزای رو زمین فقط یک مشت حشره نا چیزن و منم یه هیول قدرت مند از کلبه زدیم بیرون زمین کاملا نارنجی شده بود و درختا رنگی رنگی خیلی خوشگل بود تو فیلم این جنگل از نظر همه ترسناک بود ولی اصلا اینجوری به نظر نمیاد هوا سرد گونمو نوازش کرد و آفتاب پوست خنک شدمو گرم کرد حواسم جمع فضا بود که دیدم یک تیکه برگ نشسته رو صورتم از رو صورتم برش داشتم کاملا صاف بود و رنگ نارنجی دلپذیری داشت به تافی نشونش دادم تافی:خوشگه نه؟اگه بخوای میتونیم نگهش داریم
هیچ نمیدونید نویسنده تون چقد رابطه دختر پدری این دو رو که قراره شکل بگیره دوست دارد😐👌💜خب ناظر جان به تایید تستچی به منتشر😐☕
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
تافی بابا بودن بش میاد😐🍵🗞
فرزندم پارت بعدو بنویس😐🍵🗞
خیلی بهش میاد😐☕👌
ولی جدی اصلا نمیدونی بخاطر این پدر دختر چقدر ذوق میکنم😐☕
داستان خیلی کیوتیه
الان کیوته بزار بره جلو بعد بگو کیوته😐☕
اصلا راجب عدد 2 فکر کردی که اینو میگی؟😐☕