
سلام،اینم یه داستان مرتبط با داستانم،اگه میخواید بدونید بیل چجور برگشت حتما اینو بخونید.نظر بدید خوشحال میشم.راستی بگید فصل دوم و سوم رو بنویسم یانه😉
بیل:اکسولاتل زمان سوختنم فرا رسیده،نیروهای باستانی را فرا میخوانم.استن بایک مشت او را نابود میکند،نفس نفس میزد،به سمت عکس دیپر میبل رفت،آنرا برداشت و گفت:هه،بالاخره یه کار خوب تو زندگیم انجام دادم.و استن تمام خاطراتش پاک شد.(اگه دیالوگش این نبود تو نظرات بگید).
ده ماه بعد.بیل چشمانش را باز کرد و خود را در جای زیبایی دید که آبشار سرازیر بود و درخت ها پر از آبنبات بود.بیل:بنظر مردم.اکسولاتل:نه نمردی،تو الان توی لونه من هستی.بیل:سلام اکسولاتل،میدونستم که اون تیکه از من بالاخره به دردی میخوره.(اگه میخواید بدونید ماجرای اون تیکه چیه بفرمایید صفحه بعد👈)
نه میلیارد سال قبل،اولین باری که بیل با اکسولاتل آشنا شد.اکسولاتل داشت لانه اش را درست میکرد که ناگهان نوری آمد و ده علامت نابودی روی آسمان پیدا شد.بیل :هاهاهاها،سلام موجود...چیز... تو چی هستی؟اکسولاتل:سلام من اکسولاتلم،اسم تو چیه؟بیل:من بیل سایفرم،ولی میتونی منو بیل صدا کنی.
اکسولاتل:تو یه سایفری و سایفر مادر تو رو خلق کرده،اگه اشتباه نکنم چهارده میلیون سال پیش به دنیا اومدی.بیل:وای پسر،اینو از کجا میدونی؟!اکسولاتل:همونطور که تو تو این و اون سر میکنی.هردو باهم خندیدند.
بیل قسمتی از خودش را کند و به اکسولاتل داد.اکسولاتل:چرا خودتو تیکه تیکه میکنی😶.بیل:هاهاها،اینو پیش خودت نگهدار،شاید به دردی خورد،بزودی جاش درست میشه.دور بیل ده علامت نابودی درست شد.بیل:خدانگهدار،امیدوارم دوباره همدیگه رو ببینیم،الان باید برم پیش مامانم.اکسولاتل:خداحافظ.حالا برگردیم به زمان حال.
بیل و اکسولاتل روی صندلی نشسته بودند.اکسولاتل:از اولین باری که دیدمت دیگه ندیدمت،چی شد؟بیل:خوب دویست میلیون سال بعد از اون موقع،من به خاطر طمع جهانمو نابود کردم.مادر،آبجی داداشام و من از اونجا فرار کردیم.مامانم بخاطر این کار منو تبعید کرد و از اون موقع تابحال اونارو ندیدم.
بیل یک آبنبات ها رو از درخت کند و ادامه داد:بعد از اینکه توسط مادرم تبعید شدم به آبشار جاذبه،چون داخل محوطه اونجا یه سفینه فضایی مانع این شد که بیام بیرون،هر از گاهی ویل به من سر میزد،کم کم پای سایفر های دیگه به آبشار جاذبه باز شد.تمدنی که ما رو دید و متوجه ما شد،ایزد خطابمون میکرد.
اکسولاتل:خیلی ممنون از شفاف سازیت،ولی من فقط خواستم بپرسم که جهانت در چه حاله.بیل:ببخشید رفتم تو حس😅،من دیگه باید برم چون نیرو های باستانی من رو فرا میخونن.بیل روی هوا معلق شد و ده علامت نابودیش پدیدار شد.اکسولاتل:کجا با این عجله؟میموندی خب.بیل:من میرم تا تمام تکه های وجودم رو از جاهای مختلف بیارم،یکی درون استنه و یه قسمت دیگه داخل جسم سنگ شدم،یه بخش از وجودم تو دست مادرمه،حتما اون رشد کرده ولی اون مال منه.
اکسولاتل:میخوای برگردی آبشار؟بیل:مگه دیوونه ام؟میرم جایی که دیگه محدودیت نداشته باشم.دنیای اصلی مارول مرکز فتوحاتم خواهم بود.سپس بیل ناپدید شد.اکسولاتل:در عجبم که چرا بیل اصلا عوض نمیشه😬.
ممنون از اینکه خوندید.نظر بدین🌹.عکس بالا بچگی های بیله☝.
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
چرا عکس نذاشتی
دیالوگش این بود که بالاخره برمیگردم
فوق العاده
بیل چه گوگولیه
چرا پارت ۳ نمیاد
ممنون
منم منتظرم
محشر بود دانیال.اصلا من زیاد خوب بلد نیستم از آبشار جاذبه بنویسم اما دوست دارم بنویسم.
خیلی ممنون که نظر دادین😆🌹
یه چیزی:اگه میخواین یه داستان محشر درست کنین،حتما از قبل داستانتونو تو ذهن تصور کنین تا داستان بهتری داشته باشین.
دوستانی که چیزی نفهمیدن یا میخوان بقیه داستان رو بفهمن،برن بقیه تست هارو بخونن.🌹
عالیی
ممنون که نظر دادین☺
عالی
ممنون