6 اسلاید صحیح/غلط توسط: روانشناس انتشار: 3 سال پیش 21 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
ایده ی ناب😐☕
داشتم قسمت آخر استار علیه نیرو های شیطانی رو میدیم که اون وسط یهو نت قطع شد. من:واااااتتتت داااااا....من آرومم من خیلی آرومم بابا چه اتفاقی افتاد پدر فلان بهمان(من آرومم به شرط اینکه جای حساس نت قطع نشه) بابا تینا چیشد استار چیشد اون مارکوی فلان فلان شده چی شد تام چیشد اقاااااا چرا الان باید نت قطع میشد. به هر زحمتی بود از رو تخت بلند شدم و خودمو به مودم رسوندم و به این نتیجه رسیدم که کلا برقا رفته. من:اه ای بابا عجب گیری کردما. رفتم دراز کشیدم رو تخت و پتو رو کشیدم رو خودم و قبل اینکه بفهمم خوابم برد
( درون خواب بنده:سلام بچه جون. من:تو کدوم خری هستی. ازراعیل:خر به الاغ ماده میگن بگذریم. من:چیچیو بگذریم تو داخل خواب کوفتیه من چیکار میکنی من معمولا خوابای چرت میبینم مثلا یه بار خواب دیدم رومیا منو گرفتم بعد مجبورم کردن با یه پسر 6 ساله بجنگم. ازراعیل:*چند دقیقه پوکر فیس نگا کردن*در این هنگام نیز نمیتوانی جدی باشی نه فرزندم. من:ببین گلم من خواب دیدم زیر یه سنگ له شدم یه بارم خواب دیدم قاتل سفید برفی شدم این چیزا برام عادیه. ازراعیل:ببین گل خنگ زشتم من اومدم تورو بکشم. من:من زشت نیستم. ازراعیل:الان از تو جملم تنها چیزی که نظرتو جلب کرد همین بود؟. من:مگه دیگه باید چی باشه. ازراعیل:اصلا کنجکاو نشدی دنیای بعد مرگ چیه. من:به هر حال این یه خوابه پس چه اهمیتی داره. ازراعیل:آقا یه خدای مرگ دیگرو میفرستادند چرا من بد بخت. جبرعیل:چی میزنی گلم فقط تویی. ازراعیل:خودت بیا ببرش گیرایی این پایینه. من:ببخشید صحبت دوست داشتنی تونو بهم میزنم ولی الان چی شد. *جبرعیل میاید* جبرعیل:ببین تو قراره بمیری ولی تو بدن یه شخص دیگه تناسخ پیدا کنی اوکی. من:وایسا پس زندگیم چی دوستام. جبرعیل:تو دیگه میشه گفت مردی. من:ولی چرا. جبرعیل:دست سر نوشت تا بوده همین بوده و ما قراره تورو توی یه بدن دیگه بفرستیم. من:خب چه جایی چه کسی. ازراعیل:جهان های مختلفی وجود داره و ت به یکیشون فرستاده میشی. من:ولی چه جایی از کجا بفهمم چیکار کنم. ازراعیل:میفهمی) از خواب پریدم و چشم هام رو باز کردم اولین چیزی که دیدم درخت های کشیده و بلند و مکانی سر سبز هوا سرد بود و تنم رو به لرزه می انداخت همه چی برام عجیب بود نا خدا گاه زدم زیر گریه آنقدر گریه کردم تا اینکه گلوم به سوزش افتاد همون لحظه یه نفر در کلبه رو باز کرد و هوار کشید:بسهه دییگههههه. با صورتش نگاه کردم دم دراز پوزه و رنگ آبی خاکستری و کت و شلوار اون اووووونننننن تافی بود ازش متنفرم آخه چرا باید وقتی به این جهان اومدم تافی رو ببینم لاقل اکیلپسا یا ماه آخه چرا تافی
ساکت شدم و با بغض به تافی نگاه کردم چونم شروع به لرزیدن کرد تافر رفت داخل و درو محکم بست مرتیکه عوضی آخه چرا از سر لجم که شده بلند تر گریه کردم انقد بلند که فکر کنم کره ماه همخبر دار شد تافی درو باز کرد و به من نگاه کرد. تافی:بسه دیگه مامان بابات کجان بیان ببرنت. از زیر بغلم گرفت و بلندم کرد حاجی من 50 کیلوعم چطوری. تافی:جواب نمیدی. دادا اگه میتونستم بدم که الان اینجا نبودم. تافی:خب حالا من باتو چیکار کنم؟ اگه بیرون بزارم باز دوباره مخمو میخوری😑. همونطور که ناجور از زیر بغلم گرفته بود نزدیک بود گردنم پاره شه همونطور که اون مدلی بودم گذاشتم رو مبل و رفت یه گوشه دیگه دور از چشم من به دستام نگاه کردم. چ چرا دستام انقد کوچیکه نه نه واقعیت نداره. خواستم از زمین بلند شم ولی نتونستم آخه چرا باید تو بدن یه بچه باشم
آخه چرا باید یه بچه باشم......وایسا تافی از میومن ها متنفر بود میومن ها هم انسان بودن که این یعنی ممکنه تافی بخواد منو بکشه یا شکنجه یا حتی شایدم بد تر حالا چه گلی به سرم بمالم اگه خودمو تو دلش جا کنم چی نه غیر ممکنه هیچکس از بچه ها خوشش نمیاد ولی اگه بچه پر دردسری نباشم ممکنه که بشه چیکار کنم خدایا زمین منو بخور ازراعیل منو میکشی به جای اینکه منو بفرستی اینجا خب آروم باش نفس عمیق بکش عمیق هنوز که زندم پس ممکنه شانس زنده موندنو داشته باشم فقط باید سعی کنم از من متنفر نشه هوف خب همون موقع که داشتم با خودم کلنجار میرفتم تافی سروکلش پیدا شد یه کتاب هم تو دستش بود یه صندلی کشید جلوی میزش که دقیقا کنار مبل بود و شروع به خوندن کرد خب فرست خوبیه ولی باورم نمیشه که میخوام اینکارو بکنم برای زنده موندن مجبورم اه بدن مارمولک حتما خیلی لزجه به هر زحمتی بود دستامو ستم دراز کردم و وانمود کردم که بغل میخوام تافی از گوشه چشمش یه نگاهی بهم انداخت و پرسید:نکنه غذا میخوای. دخلم اومده این هیچی از بچه داری بارش نیس دستامو دوباره به ستش دراز کردم و تکون دادم تافی همونطور که کتاب دستش بود اومد و درست بغلم کرد و جالب اینجاس بدنش اصلا لیزو لزج و بد بو نبود خیلیم خشک و خوش بو بود فکر کنم ایشون بهداشتو رعایت میکنه بعد اینکه منو زد بغلش رفت نشست رو صندلی و به خوندن کتاب ادامه داد و من هم که از گریه خسته شده بودم اصلا نفهمیدم چطوری خوابم برد
از خواب بیدار شدم دقیقا رو مبل بودم و یه پتو هم روم کشیده شده بود و تافی هم داشت کتاب میخوند حس معده درد کردم گشنم شده بود آخه به غیر از گریه چطوری بهش بگم ماشالا راه رفتنم بلد نیستم از سر گشنگی انگشتمو گذاشتم تو دهنم و شروع به مکیدنش کردم و زیر لب همش غر غر میکردم تافی دوباره نظرش به من جلب شد و پرسید:باز چی میخوای. به جای انگشتم شروع به خوردن کل دستم کردم یعنی واقعا معلوم نیست تافی:الان تو میگی من شیر از کجا برا تو بیارم ببینم شیر گاو میشه داد. بابا تو همت کن برو میتونی یچی جور کن دیگه وایسا ببینم هیولاها به میونی راه ندارن پس حالا چیکار کنم از گشنگی بمیرم. تافی:اگه فقط میتونستم برم میونی....خودشه. چی خودشه تافی دوباره منو زد بغلش و رفت تو جنگل هواس تازه و خنک به صورتم خورد و حس خوبی داد به اندازه قبل ترسناک نیست تافی گفت:هوی تو. دیدم طرف صحبتش با یه چوب بره بد بخته. چوب بر:ه ه ه هیولااا ب به من رحم کنید من زنو بچه دارم تورو خدا بزار برم. تافی:ببینم میدونی چطور باید به بچه غذا داد. چوب بر:جان. تافی:چطوری باید به این بچه غذا بدم و به من اشاره کرد. چوب بر:میخوای اون بچرو بخوری. تافی:نه میگم میخوان بهش غذا بدم. چوب بر:آخه چرا هر جور حساب میکنم جور در نمیاد. تافی:فقط بگو چطوری و چه غذایی بهش بدم. چوب بر:ببین من نمیدونم زنم میتونه بهت یاد بده که در این صورت باید بیای شهر که خب منم نمیتونم یه هیولا بیارم شهر. تافی:بگو چقد میخوای. چوب بر:خب میتونیم باهم کنار بیایم. پسر مرد کلاه حصیریشو داد تافی شال گردنش هم همینطور تافی هم رفت از تو خونه یه شنل پوشید و کلا یک قیافه چرتی پیدا کرد نگم براتون. چوب بر:خوبه دیگه ننتم نمیشناستت بیا بریم
کسی از رو ایدم کپی کنه خودشو مرده بدونه😐☕کپی کاران اولین شخصی که پدرش تافی هستو من خلق کردم کپی کنید کپی تون میکنم😐☕چه گفتم خب بگذریم نظرتان را بگید نگید حلالتان نمیکنم😐☕ دادا به خدا دنیا به آخر نمیرسه اگه اون لایکو بزنی
6 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
5 لایک
استپ یعنی.....
تو اینجا یه نی نی هستی؟👼
اوخخخخخییییی😍
من نی نی دوستتتتت😍😍😍😍
ولی فکر نکنم تافی نی نی دوست باشه😐☕
یعنی ممکنه تافی بخواد منو بکشه یا شکنجه یا حتی شایدم بد تر حالا چه گلی به سرم بمالم
من جای تو بودم انقد خوشال میشدم میخواد منو شکنجه بده😐
من خود ازارم توجه نکینن😐🪓
زودتر پارت بعدو بنویس تا نیام تو خوابت😐🍵
من هم داستان باز گشت هم داستان دریچه به جهان رنگی پارت دادم تستچی منتشر نمیکنه
و در ظمن😐☕
*با لگد در شکم الکس و قاپیدن چای*
فقط یه روانشناس سایت حق چای خوردن داره کپی کار😑 ☕
باش من برم ببینم با اونیکی اکم میتونم منتشر کنم😐
فرزندم نزن این دمنوشه چایی نیست😐🍵
صلام صویتمح☁
خوفیح❔
دنبال یه کمپانی کیوت میگردیح؟؟؟☁🍓
میخوای ایدل بشی؟؟☁🍉
کمپانی خوب پیدا نمیکنیح؟😓
خب چرا غصه میخورریح؟😉
بیا تو کمپانی منح☁🥑
درسته تازه تاسیس شدهح
ولی اگه ایدل بشی هم کنسرت و هم فنساین داریم☁🍉🍓
یه جای مهیج و جالب ☁🥳
خب معطل چی هستی بیا اودیشن بدهح🥺
اینطوری منم خوشحال میکنیح😊
بهت قول میدم اگه ایدل کمپانیم بشی پشیمون نمیشیح🥺
ممنونم☁❤
واقعا شمایی که کامنت تبلیغاتی میدید بدم میاد😑
خودم تأییدش کردمممممم ب امید معروف شدنشششششششششش
ممنونم از اینکه تاییدش کردی😐☕💗💗💗
فقط میشه داستان دریچه به جهان رنگی و بازگشتو تایید کنی😐؟
ار کیه منتظرم منتشر شن😐☕
اینجور نی سرچ کنی،بیاد