سیلام ببخشید من این پارت رو خلاصه مینویسم چونکه پارت سه رو یکی گذارش داده ولی چون کسی ندیده بودش دوباره مینویسم
از ماشین پیاده شدیم . اون پسره دوتا بادیگارد صدا زد تا وسایلام و ببرن تو اتاقم بعد ماهم رفتیم توی عمارت (واای هی ع.و.ض.ی این خونه سلیقه ی توعه) ته(به من نگو ع.و.ض.ی وگرنه بد میبینی . به نظرت سلیقه باباعه توعه) من( چکار میخواهی بکنی هااا؟ بی.ا.د.ب) بعدش دستم و عین و.ح.ش.ی ها دستم رو کشید و برد توی اتاق سرد انداخت و گفت(یکم بستنی بخور شاید عقلت اومد سرجاش) من از جای در بسته میترسم و همچنین تاریکی و گفتم(هیییی! این در ل.ع.ن.ت.ی رو باز کن من از اینجا ) نذاشت حرفم کامل شه گفت(ساکت باش تا هر وقت دوس دارم هم اینجا میمونی دختر جون .اه اسمت رو نمیدونم اسمت چیه؟) من باترس(ت.ت.تو ن.نمیتونی نم.م.میگم اسمم .ر.رو ) ته(الان بیشتر اونجا بمون ) من خیلی ترسیده بودم رفتم یه گوشه و زانو هام رو بغل کردم همه جا تاریک بود و اتاق کوچیکی بود من ترسم بیشتر و بیشتر میشد از ترس بدنم میلرزید چشام سیاهی رفت دیگه هیچی نفهمیدم از دید ته دختره رو توی اتاقک گذاشتم شاید یه ذره عقلش بیاد سره جاش رفتم پیش بقیه بچه ها (منظورش اعضا) داشتن نقشه میکشیدن برای فردا من خیلی خسته بودم رفتم خوابیدم صبح شد صبحونه خوردم رفتم در اتاق رو باز کردم دختره زانو هاش رو بغل کرده بود و سرش رو گذاشته بود رو زانوهاش با باز شدن در هیچ واکنشی نشون نداد هر چی صداش زدم انگار نه انگار رفتم سمتش تکونش دادم بازم نه سرش رو از روی زانو هاش برداشتم با چیزی که دیدم وحشت کردم
صورتش کاملا سفید شده بود معلوم میشد از ترس اینجوری شده سریع ب.غ.ل.ش کردم و بردم سمت اتاقم پسرا اونجا بودن با دیدن دخترک از جاشون پریدن و با تعجب بهم نگاه میکردن من به جیهوپ گفتم سریع بره و دکتر رو خبر کنه دکتر اومد و گفت(ارباب ایشون از شدت ترس بیهوش شدن و رنگ صورتشون پریده جای نگرانی نیست ولی اگه دوباره به همین شدت بترسن باعث سکته میشه و الان بهشون سرم زدم و نیازی به دارو نیست چونکه داخل سرم مواد خواب اور تزریق کردم تا صبح بی هوش هستن. ) ته(خیلی ممنون از اینکه خودتون رو سریع رسوندین و بهم همچین خبری دادین. الان هم میتونین برید) دکتر(خدانگهدار ارباب)
اون شب تا صبح روی کاناپه خوابیدم صبح بیدار شدم اون هنوز بی هوش بود یه دوش گرفتم و اماده شدم یهو در اتاق باز شد دیدم تا پسرا اومدن سلام کردن و با دیدن دختره روی تختم چشاشون دوتا بودن هشتا شدن نامجون(ر.رئیس شما که میخواستین انتقام بگیرین) ته(اره ولی نمیدونستم این دختره از شدت ترس به مرگم میرسه) شوگا(هااا؟!) همه ماجرا رو براشون تعریف کردم جیمین(رئیس این دختر خیلی گناه داره چرا با برادرش انتقام خانواده تون رو نمیگیرین) ته(نه این دختره برای انتقامم بهتره چون پدرش بیشتر دوستش داره ) پسرا حرفی نزدن و سرشون رو پایین کردن و رفتن برای شب اماده بشن
از دید آیسول چشام رو اروم باز کردم ولی نور اذیتم میکرد تار میدیدم نمیدونم چرا ولی خیلی تسنه بودم چون چشام تار میدیدم تا خواستم لیوان رو بردارم لیوان افتاد شکست که دیدم یه نفر اومد بالا سرم نمیدونستم کیه چون چشمام تار میدید من(تو کی هستی) ته(.....) من(هوی با تو ام گوشات نمیشنون) از دید ته نشسته بودم سر کاناپه صدای شکسته شدن لیوان ا مد دیدم دختره اب میخواست برداره اما لیوان افتاد و شکست رفتم سمتش انگار فراموشی گرفته بود منو نمیشناخت دکتر رو صدا زدم دکتر بهم گفت بخاطر سرم چشماش تا یک ساعت تار میبینه بعد فهمیدم که این دختره نمیدیده مگه میشه منو فراموش چون خیلی سوال میپرسید دکتر رو گفتم بی هوشش کنه اون بی هوش شد رفتم بالا سرش خیلی بامزه خوابیده بود یک ساعت بعد دختره چشاش رو باز کرد تا منو دید از ترس از روی تخت افتاد و بلند شد از روی زمین پاشد و رفت عقب و همش مسگفت از من دور شو ع.ب.ل.ی.س ته(دختر جون ببین من به ت کاری ندارم بیا مثل یه دختر خوب استراحت کن) اون(نه تا تو اینجا باشی استراحت نمیکنم) از دید آیسول ته(من نمیرم) من(برو) ته(نمیرم) (این بحس ادامه پیدا میکند) بعد چند دقیقه اخر نرفت پسره ی لجباز چون حوصلم سر رفته بود میخواستم بازی کنم واسه همین اون سر کاناپه نشسته بود رفتم و زدم پسه کلش از دید ته بعد از هزار تا بحس دختره بالاخره راضی شد که استراحت کنه رفتم سر کاناپه نشستم داشتم با لپ تابم ور میرفتم که یکی اومد زد پسه کلم برگشتم دیدم که اون دختره ست گفتم(هی ا.ح.م.ق چکار کردی) ایسول(اگه میخوای انتقام بگیری باید منو بگیری) افتادم دنبالش تمام اتاق رو دنبالش کردم عجب دختره زیرکی بود هر چی میخواستم بگیرم نمیتونستم چون وسایل توی اتاق اجازه نمیداد نه تنها این دختره ج.س.ه کوچیکی داشت از زیر میرا میرفت خسته شد رفتم گرفتمش گفتم (چکار کردی) ایسول(هوف حوصله م سر رفت اومدم بازی کنم که کردم) ته(مگه تو بچه ای ) ایسول(چه ربطی داره میدونی وقتی بازی میکردی خیلی کیوت شده بودی) و لپم رو کشید ته(پس که کیوت شدم قلقلکی؟) ایسول(اره چرا میپرسی) و شروع کردم به قلقلک دادن اون میخندید خیلی بامزه شد نمیدونم چرو ولی قلبم تند تند میتپید به خودم اومدم که هنوز دارم بیچارت رو قلقلک میدم ولش کردم هنوز داشت میخندید با خودم گفتم(این دیگه چجور دختریه چرا وقتی میبینمش قلبم تند تند میزنه این دیگه چه حسیه نکنه حسه جدید انتقامه؟)
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
حس جدید انتقام؟😂😂😂😂
بیشتر شبیه عشقه
عالی بود
😂😂
راست میگم😂😂😂😂😂
بعدی🙌🏻
بعدی🤧
بعدی😂
بعدی😐
پارت بعدی
عالییییییییییی پارت بعد لطفااااااااااا
ابجی میشی
اره عزیزم
ممنون ابجی
داستانت قشنگ بود میشه پارت بعد زود بزاری
باشه😊
عااااااللللیییی بود پارت بعد