تموم شود😭
پارت هفتم عشق پنهان(پارت آخر)
کلارا🍭چون ممکن بود که با دونستن هویت هم اتفاقی براشون بیوفته حالا صبح شد🍭بلند شدم دیدم ساعت 8 پاشدم رفتم دست و صورت خودمو شستم و رفتم مدرسه پدر گفت گوریل (البته گوریل نه 😁😂) همراهش برو منمفتم باداد اه اه اه خدای من تو کی باید ما رو ول کنی که بریم سر زندگی خودمون من دوست ندارم که دیگه کسی پشتم باشه و همراهم باشه ولم کنید لطفا پدر😭😭😭یک چیز دیگه من امروز به خونه بر نمیگردم حتی آدرین😔😔رفتم انقدر اعصابم خورد شده بود که داشتم با خودم کلنجار میرفتم که یهو آدرین رو دبدم گفتم مدرست تموم شد اتفاقا میخواستم بیام ببرمت 🐾چی تو منو ببری پدر عمرا بزاره بادیگاردم میاد دنبالم 🍭بهت میگم با من بیاااااا🐾باشه باشه اعصاب.... یهو دیدم که از هوش رفت نمیدونستم چرا ولی سریع زنگ زدم آمبولانس اومد در مدرسه بردنش نزاشتن که سوار بشم برا همون خودم رفتم دنبالش توی راه انقدر گریه کردم که وقتی رسیدم بیمارستان چشام قرمز شده بود یهو دیدم مرینت اومد و گفت چه اتفاقی افتاده گفتم م م م مری نت 😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭خواهرم 🐞آدرین خواهرت چی شده 🐾دکترا بهم گفتن مه وقتی آوردنش نبضش نمیزده🐞نگران نباش خوب میشه🐾میدونی اگه اتفاقی براش بیوفته من میمیرم من بدون خواهرم زنده نمیمونم🐞یهو داشت حرف میزد که دکتر اومد و گفت یک خبر خوب و یک خبر بد باز گفت کدومو بگم إدرین گفت خبر خوب دکتر گفت حال خواهرتون خوبه ولی تا چند روز راه رفت براش سخته
7 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
0 لایک
عععععاااااااااااللللللللییییییییی بببببببببوووووووودددددد
خوایش❤️😂
خیلی زیبا و جالب بود برای همین تایید کردمش
مرسی❤️
میشه شما هم به داستان من شر بزنی