
آنچه گذشت👈مرینت:وای تیکی اصلا حالم خوب نیست😣تیکی:استراحت کن مرینت یک ساعت بعد..... تیکی:مرینت خوابش برده بود منم کم کم داشتم میخوابیدم که یک صدایی از پشت بوم شنیدم رفتم ببینم کیه که دیدم اون........ بریم سراغ بقیه اش👇
تیکی:دیدم اون پلکه گفتم :پلک اینجا چیکار میکنی؟ الان صاحبت میفهمه تو نیستی 😡 پلک:سلام حبه قند 😄من اومدم بگم آدرین بعد از اینکه لیدی باگ مریض شده همش داره خیال های بد میکنه و اصلا حواسش به هیچی نیست 😟(راستی بچه ها تیکی و پلک میدانند لیدی باگ و کت نوار چه کسانی هستن) از زبان تیکی:وای نه آخه تو یکم دلداریش نمیدی 😡برو و یکم آرومش کن پلک:باشه حبه قند😄 قیافه تیکی:🙄
مرینت:با صدای تیکی از خواب بیدار شدم تیکی گفت :مرینت ساعت ١٢ ظهر بیدار شو دیگه مرینت:باشه... بیدار شدمو رفتم صبحانه خوردم حالم یکم بهتر بود بعد از اینکه صبحانه تمام شد رفتم رو پشت بوم تبدیل به لیدی باگ شدم تا برم بازم هوا بخورم امروز هوا عالی بود وقتی داشتم میرفتم یک پیام از کت نوار اومد نوشته بود:سلام لیدی باگ میتونم رو برج ایفل ببینمت 😊منم رفتم رو برج ایفل 🗼
رفتم رو برج ایفل کت نوار اونجا بود رفتم پیشش نشستم و گفتم:سلام کت نوار:سلام بانوی من😊لیدی باگ:چیکار داشتی کت نوار؟ کت نوار :راستش میخواستم جواب اون سوالم رو بدی 😁گفتم :کدوم سوال🤨 گفت : میخواستی بگی اون کسی که عاشقشی کیه😊 گفتم:من نمیتونم 😔 کت نوار :خواهش میکنم میخوام بدونم اینکه باعث کشف هویت نمیشه بانوی من😁 گفتم :باشه.. 😔اون.....
لیدی باگ :اون آدرینه... آدرین آگراست 😔 کت نوار:خشکم زده بود با خوشحالی گفتم :وااااای خدارو شکر بعد به خودم اومدم و گفتم:یعنی خدارو شکر که نه.. 😅😅خب اصلا ولش کن دوباره نقش بازی کردم و با ناراحتی گفتم:😔خب ممنون که گفتی امید وارم با هم خوش باشین😁لیدی باگ :م.. م. ممنون کت نوار بعد دوباره سرفه کردم🤧گفتم :راستی تو چرا خوشحال میشی؟ 🤨کت نوار:نه من خوشحال نشدم 😅گفتم :خب باشه🤔
بعد هر دومون رفتیم خونه... مرینت:تکی چرا کت نوار خوشحال شد 🤔 تیکی:خب م... م. من نمیدونم😅 از زبان آدرین:تبدیل به خودم شدمو دراز کشیدم رو تخت و با خوشحالی گفتم :وای پلک لیدی باگ عاشق منه 😄😄❤️❤️از خوشحالی اشک شوق میریختم 😁😄😄😄
مرینت: مادرم اومد تو اتاقم و دست گذاشت رو پیشونیم و گفت:خوبه حالت بهتر شده عزیزم منم گفتم: به لطف شما و بابا😊❤️ممنون از ظهماتتون 🌹مامانم گفت:کاری نکردیم که و رفت😊بعد تیکی اومد بیرون و گفت راستی مرینت میخوام یک چیزی بهت بگم گفتم :چی؟ 😊 گفت......
تیکی:دیشب پلک اومد رو پشت بوم اتاقت و گفت کت نوار بعد از اینکه تو مریض شدی همش داره خیال های بد میکنه و اصلا حواسش به هیچی نیست 😟گفتم:وای نه 😟باید امشب باهاش حرف بزنم تبدیل به لیدی باگ شدم و به کت نوار پیام دادم که امشب رو برج ممپارناس باهات کار دارم
آدرین:ناتالی اومد تو اتاقم و گفت:امروز کلاس شمشیر بازی داری دقیقا ٢٢ و نیم دقیقه دیگه گفتم :آره ممنون که یاد آوری کردی😄ناتالی:خوبه آدرین امروز خوشحالی🙂 آدرین:آره بازم ممنون😄وقتی رفت گفتم :بهتره قبل از کلاس شمشیر بازی برم یه هوایی بخورم پلک پنجه ها بیرون🐾پلک:وای نههههههههخ😩 وقتی تبدیل شدم دیدم لیدی باگ بهم پیام داده نوشته:امشب ساعت ٧ رو برج ممپارناس منتظرتم 🙂قیافم اینجوری بود😃 نوشتم :حتما میام بانوی من😃
رفتم یه هوایی خوردم بعد رفتم کلاس شمشیر بازی... وقتی برگشتم دیدم ساعت ۶ هست تبدیل شدم و رفتم برج ممپارناس رو گل بارون کردم و چند تا شمع گذاشتم 😄🌹 ساعت ٧ شد.....
ممنون که خوندین کامنت هم بزارید لطفا ❤️❤️پارت بعد هم در راهه😘😘
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
عالییییی
عالی بود راستی داستا منم بخونید تازه گذاشتم خیلی طول میکشه تا بیاد اسمش مسافر زمان مسافر مکان هست
چشم پارت بعد یکم دیگه مونده که ثبت شه 😊❤️
عالی هست پارت بعد کی می یاد
عالییییئییییییییییییی
پارت بعد کی میاد؟