
های گایز این تک پارتیع ☁️

دوباره یروز دیگه...تو یه زندگی خسته کننده!...ولی خب...من بهش عادت کردم..از رخت خواب بیدار و شدم و به سمت دستشویی رفتم.تو اینه دستشویی به خودم نگاه کردم، شلوار مشکی، هودی مشکی، و موهای قهوه ای ژولیده پولیده!با دیدن خودم لبخندی زدم و دست صورتمو شستم و مسواک زدم.به سمت میزم رفتم و گوشیمو از شارژ در اوردم و هنذفریو بهش زدم و تو گوشم گذاشتم...اهنگ مورد علاقم...نگاهی به پنجره اتاقم و اسمون کردم...احتمالا بارون میاد...نگاهمو ازش گرفتم و از خونه زدم بیرون...همینجوری راه میرفتم و پایینو نگاه میکردم.تا رسیدم به کافه مورد علاقم.رفتم نشستم و خدمتکاری که دویست بار دیدمش اومد و ازم پرسید چی میخوام...مثل همیشه یه ایس کافی سفارش دادم، با یه کوکی شکلاتی.تا اون موقع رفتم تو گوشیم.که دیدم اورند.وقتی خوردم حساب کردم و از کافه زدم بیرون و به سمت خونه حرکت کردم.وقتی رسیدم یه چیپس اوردم و رفتم تلوزیونو روشن کردم. داشت سریال مورد علاقمو نشون میداد.

بعد اینکه سریال تموم شد باید میرفتم دانشگاه.کیفمو اماده کردم و کتابامو گذاشتم توش.به سمت دانشگاه حرکت کردم.وقتی رسیدم سرم پایین بود تا با یکی برخورد کردم .از کفشاش فهمیدم چا جینوو عه، قلدر دانشگاه. (علامت ا.ت _/علامت جینوو ÷) _تو..تو از جونم چی میخوای؟ ÷مامان بابات یادت ندادن سلام کنی؟عووههه منو ببخش یادم نبود اونا دیگه الان زیر خاک دفن شدن.بقیه هم خندشون گرفت. _حرف دهنتو بفهم عوضی.و از اونجا دور شدم.حرفاشون ب کتفمم نبود. دنبال کلاسم ینی کلاس 12/y(نمد وجود خارجی دره یا ن)بودم ک پیداش کردم .رفتم توش.بعدش معلم اومد و گف دانش اموز انتقالی دریم...دانش اموز انتقالی اومد...نمیدونم اسمش چیه اما...خیلی کیوته!ناخوداگاه لبخند رو لبام اومد.(علامت معلم ؛ علامت دانش اموز انتقالی =) ؛ خب بچه ها امروز دانش اموز انتقالی داریم.خودت رو معرفی کن عزیزم. =سلام، من جئون جونگ کوک هستم.امیدوارم دوستای خوبی باهم بشیم. جئون جونگ کوک! اسمشم مثل خودش کیوته. ؛ خب جونگ کوک به کلاسمون خوش اومدی، برو پیش ا.ت بشین. دستمو بالا بردم تا بفهمه ک کی ا.ت هست.اومد پیشن نشست و بهم سلام کرد منم بهش سلام کردم. معلم درس رو شروع کرد. ؛خب حالا این رو با این ضرب میکنیم و ... تا کلاس تموم شد. به سمت خونه حرکت کردم.تو طول کلاس یه نگاهی رو خودم احساس میکردم.

وقتی به خونه رسیدم به سمت یخچال رفتم چون خیلی گشنم بود.خب یه بسته دوکبوکی و نودل و کیمباپ داریم.همین بسمه. رفتم نودلو با دوکبوکی گزاشتم پختن بعد به دوکبوکی سسش و به نودل عصارشو زدم.کیمباپ هم گزاشتم توی ظرف و حدود ده دقیقه بعد دوکبوکی و نودل هم اماده شد.خوردم و رفتم رو مبل نشستم و رفتم تو اینستا و یوتوب بعد رفتم درسامو نوشتم و رفتم ب دوصت صمیمیم ک اسمش یوهیون بود زنگ زدم و با هم حرف زدیم، تا ساعت 19:07 داشتیم حرف میزدیم و قرار شد امشب اون بیاد خونه من و بعضی از دوستامونو بیاره تا پارتی بگیریم.

بچه ها حدود ساعت 19:30 رسیدن( اسم دوصتاشون: جیا، میونجا و یوکی ) وقتی رسیدن رفتیم غذا سفارش دادیم و تا بیارن رفتیم فیلم دیدیم( میتونین فیلم مورد علاقتونو تصور کنین ) و اوردن غذا رو و خوردیم و تصمیم گرفتیم بریم بخابیم. (گایز بچه ها امشب تصمیم گرفتم خونه ا.ت بمونن) رفتپ برای بقیه پتو و بالشت اوردم.وقتی مطمئن شدم همه بچه ها خوابن رفتم اب بخورم.رفتم تو اشپز خونه و برای خدم اب ریختم.همونجوری که مشغول اب خوردن بودم صدایی شنیدم ک صدام میزد.یوهیون بود.ترسیدم و اب پرید گلوم و سرفم گرفت ولی خفش کردم. (علامت یوهیون & علامت ا.ت ^) &دختر خوبی؟ ببخشید ترسوندمت^عا اره اره خوبم ببخشید سرفم گرفت &اشکال نداره برو بخاب منم اومدم اب بخورم. ^ اوم باشه باشه حتما. وقتی ابمو خوردم از اونجا دور شدم و رفتم سمت تختم.

^فردا صب^ وقتی بیدار شدیم از هم خدافظی کردیم و بچه ها رفتن خونشون. وقتی رفتن منم رفتم یه قهوه درس کردم خوردم و بعدش رفتم دانشگاه.وقتی رسیدم رفتم سر کلاس.امروز یه مهمون ویژه داریم و قراره بیاد برامون سخنرانی کنه.وقتی مهمون رفت دفتر و کتابمو جمع کردم و به سمت خونه حرکت کردم.امروز تصمیم گرفتم برم ناهار تو رستورانی ک یوهیون توش کار میکرد و اونجا ناهار بخورم.وقتی رفتم یوهیون در حال حساب و کتاب بود ( علامت یوهیون& علامت ا.ت ^ ) &سلام خوش اومدید چی میل...ک با دیدن من حرفش نصفه موند.&اوه سلام ا.ت، اینجا چیکار میکنی؟ ^سلام یوهیونی اومدم ناهارو اینجا بخورم. & پس مهمون منی! و خندید.منم خنده ریزی کردم.

وقتی ناهارو خوردم رفتم خونه.اون روز هم با کارای همیشگیم گذشت. از زبون جونگ کوک :خب من تازه اومدم این دانشگاه و خب اتفاق جالبی افتاد.من عاشق شدم!اره عاشق ا.ت!اون واقن دختر باهوش و جذاب و خوشگلیه... امروزم وقتی دانشگاه تمدم شد تعقیبش کردم.الان دیگه تقریبا راه خونشو حفظم.وقتی به خونه رسیدم کیفمو پرت کردم و افتادم رو مبل.بعدش دیگه هیچی نفهمیدم چون خوابم برد.. از زبون ا.ت : *یماه بعد* از وقتی که جونگ کوک به دانشگاه اومده یماه میگذره و من عاشقش شدم و دوصش دارم...نمیدونم اون عم دوصم داره یا ن.صب بود رفتم یه چیزی خوردم و به سمت دانشگاه حرکت کردم.وقتی کلاسا تموم شد جونگ کوک ازم پرسید : ا.ت شی میتونی امروز بیای به پارک...(هر اسمی که میخاین تصور کنین) (علامت ا.ت* علامت جونگ کوک $ *اهوم، چطور؟کاری باهام داری؟ $اهوم میخوام یچیزیو بهت بگم. *اهوم باشه ساعت چند $ساعت 17:00 *حتما از زبون جونگ کوک : امروز میخام تو پارک بهش اعتراف کنم.اما استرس دارم! از رد شدن میترسم!چون واقعن دوصش دارم. از زبون ا.ت :رسیدم خونه ساعت 16:15 بود. رفتم یه دوش گرفتم و لباس پوشیدم و رفتم پارک.دقیقا به موقع! ساعت 17:00 با صدا شدن اسمم به خودم اومدم! جونگ کوک بود. رفتم پیشش و یکم نشستیم حرف بزنیم.یکم بعد حرف زدن گفت: ا.ت شی...من از همون اولین روز که اومدم به دانشگاه عاشقت شدم! الان ازت میخام بپرسم، میزاری کسی باشم ک سرش رو نوازش میکنی؟میزاری کسی باشم که تو همه جا توی همه دردا تباهات باشه؟و در اخر، میزاری که دوصت پصرت باشم و عشقمو بهت نشون بدم؟ واقعا ا.ت میتونست با این اعتراف کیوتش و عشقش ردش کنه؟خب، قطعا نه! توی اون لحظه، توی اون ثانیه، تنها کلمه ای که میتونست از لب های ا.ت خارج بشه، " بله " بود...
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
نظرات بازدیدکنندگان (0)