☄️قلب یخی ( بکهیون) ☄️

( هلیا + ) ( رها _) میخواسیم بریم فرودگاه که _ هلیااااااااااااا + چته _ من هنوز از دوستام خداحافظی نکردم + ببین گلم الان دیگه دیره بعدم این ساعت ۱۲ شبی میخوای بری کجا _ باشه:( سوار هواپیما شدیم هنوز هواپیما بلند نشده بود رها روسری در آورد و گرفت خوابید ...

باید حدودا ساعت های ۸ و اینا می‌رسیدم کره پس من قبلا با برادرم هماهنگ کردم وقتی رسیدیم با هزار بدبختی رها رو بیدار کردم از هواپیما پیاده شدم که یهو...

(از زبان بکهیون ) بلاخره بعد از کلی تمرین کشنده رقص رو یاد گرفتیم بومگیو : خب بچه ها خسته نباشید تموم شد چانیول : خب من که خیلی گرسنمه کی میاد بریم یکم غذا بخوریم؟ چن : من باید برم خونم 😂 شیومین : من پایم سوهو : منم کار دارم شما برید ولی هیونگ حواست باشه خراب کاری نکنن به خصوص کای شیو : اوکی کای : یا هیونگگگ

بومگیو : من نمیتونم بیام 😆 من : چرا؟ بومگیو : آخه خواهرم حدود ۱ ساعت دیگه میرسه باید برم فرودگاه سهون: من دلم میخواد خواهرت رو ببینم از اونجایی هم که قراره استایلست ما بشه بهتره باهامون بیشتر صمیمی بشه کای : درسته بیا بریم غذا بخوریم از اون ور میریم فرودگاه ما هم میایم ، اجازه هیونگ؟🥺 شیو : اجازه دادم 🙄

( از زبان بومگیو ) بعد از غذا باهم رفتیم فرودگاه اعضا ماسک زده بودن برای همین شناخته نمی‌شدن😌 با چشمام دنبال هلیا بودم خیلی دلم براش تنگ شده بود 😊 دیدمش با رها بودن منم تا دیدمش سری و یهویی از دشت ب*غ*ل*ش کردم 🤭 و....

بچه‌ها انتظار انرژی و کامنت ، فالو و لایک دارم 😍 توی کامنتا بگید داستانم چجوریه؟ دوسش دارید ؟ ادامه بدم؟