عشق سلطنتی پارت ¹⁰

مرینت:رفتم تو اتاقم خیلی از دست اون دختره عصبی بودم تیکی اومد تیکی:مرینت نیاز نیست که همش عصبی باشی مرینت:اصلا بیا بریم یک دوری بزنیم تیکی خال ها روشن از پنجره رفتم بیرون (بچه ها از اینجا به بعد به جای مرینت لیدی باگ )لیدی باگ:رفتم روی برج یکی از بلند ترین ساختمان های پاریس🏢 به گربه پیام دادم بیاد این جا بیاد

آدرین:بالخره تمام شد پلک:وای چه روز خسته کننده‌ای فقط پنیر که می چسبه (این پلگهیچ وقت عوض نمی شه )آدرین:ولی برای من آزادی پلک پنجه ها بیرون پلک:نههه‍ههه‍ گربه سیاه:وای لیدی پیغام گذاشته گوشش کردم و رفتم اونجا وقتی رسیدم لیدی اونجا نشسته بود گفتم:سلام مای لیدی لیدی باگ:تو هیچ وقت عوض نمی شی کت نوار:نه خوب لیدی برای چی گفتی بیام اینجا

لیدی باگ:خب دیشب یک خواب عجیب دیدم انگار باید هویت همدیگر را بفهمیم کت:وقتی این را گفت داشتم از خوشحالی پر میزدم گفتم خوب شروع کنیم لیدی باگ:باشه چشمامون را بستیم گفتم تیکی خال ها خاموش کت:پلک پنجه ها بیرون وقتی چشمام را باز کردم دیدم

خوب تمام لطفاً لایک و کامنت بزارید