
سلام دوستان عزیزم .😍😍اینم پارت 8 این پارت یکم کم هست چون پارت های بعد خیلی هیجانی هست خودم که دل تو دلم نیست .از این پارت به بعد میریم به چند سال بعد 😄😄امروز امتحان های میان ترممون تموم شد .اخیش 😮😮🥳🥳🥳برای همین زود تر پارت ها رو منتشر میکنم 😊کامنت فراموش نشه 😁😁بریم شروع کنیم 😀👈
دو سال بعد 👈😄: از زبان هلن :هی سلام خوبین بچه ها؟🤩 S:بله عالی هستیم 😁هلن : تو باز اومدی .یکم از دستت راحت شده بودم باز اومده 😤😤😤S:خب حالا جوش نیار .جوش میزنیا 😂می خوایی دهنت رو با نخ و سوزن بدوزم که هر دوتامون راحت شیم 😌😌😌(دیالوگ ری توی غول توکیو 🤣🤣🤣)هلن : نه شما برو دهن خودت رو بدوز راحت شیم. باید برم کلی کار سرم ریخته 🤦♀️S:مثلا ؟؟هلن : بزار توضیح بدم میفهمی .نمیزاری که . نخود همه اشیه 😑S:میشه یه سوال بپرسم بعد برم؟هلن :بپ ... S: از برایان چه خبر .هنوز دوستش داری ؟🧐🧐هلن :😐😐😐ببین سارینا میام یه مشت حروم میکنما 👊👊S:باشه باشه من رفتم 🥴🥴👋👋👋هلن : رفتی درم ببند 😠😠.خب کجا بودیم اها 😉توی این دوسال اتفاق های زیادی افتاده 👈
من دارم برای پیدا کردن خانوادم خواننده میشم 🤩🤩خب حالا میگین چرا ؟ چون اگر من معروف بشم امکان پیدا کردن خانوادم از 10٪ به 90٪ بیشتر میشه . فعلا دارم آموزش میبینم حدود سه ماه دیگه فارق تحصیل میشم و باید به یه دبیرستان برم امسال سال آخر باشگاه تنیس هست و ما هفته دیگه داریم به یه مسابقه بزرگ میریم 😀😀😄😁دارم زبان فرانسوی. آلمانی. اسپانیایی رو یاد میگیرم برای سفر پیدا کردن خانوادم چون فرانسه و آلمان و اسپانیا جاهایی بودن که خانوادم قبلا زندگی میکردن .😃😃
من می خوام برای دوره جدید دبیرستان به باشگاه فوتبال برم .درسته که من یه دخترم ولی چون فوتبالم رو قوی کردم الان خیلی حرفه ای شدم برای همین می خوام به باشگاه فوتبال برم 😆😆😆موهام خیلی بلند شده حدودا تا زانوم هست .یه چیز جدید رو هم کشف کردم مطمئنم که پسر داییم و داییم توی ژاپن هستن ولی آخه کجای ژاپن 😔🥴🥴🥴.راستی قد برایان اینقدر بلند شده که نگو 😂😂😂قدش الان تقریبا 180 هست 😂منم 167 هستم .باران هم که با کورودا هست هر روز از توکیو میره شیبویا پیشش 😐😐🤦♀️🤣.امشب با همه خانواده دعوتیم به مهمونی بابا توی امریکا 😐راستی من الان توی هواپیما هستم 😐😐🤣🤣🤣🤣
عمو و زن عمو قبل از ما رفتن .من و باران برایان .کورودا .کروسا و کای هم داریم با جت شخصی میریم 😐من الان 15 سالم هست و برایان هم 16 سالش هفته پیش تولدش بود بچم 😂😂😂برایان: هلن داری چی کار میکنی یه دقیقه اون گوشی رو بزار زمین .منم به عشق و عاطفه نیاز دارم عشقم 🥺🥺😍😍😍من : بیا این از گوشی گذاشتمش زمین .چیه 😐برایان : اون ور رو ببین 👈🥴من : کجا ؟؟ اها وای چه زوج کیوتی (باران و کورودا )😍😍😍🥺برایان : ولی نه به کیوتی ما 😎😎😍
من : بله عشقم درسته 😍😍😍و پریدم بغلش 🤗🤗همون جا توی بغلش خوابم برد 🤤🤤😴😴😴از زبان برایان : دیدم هلن هیچی نمیگه یا خدا نکنه چیزش شده باشه نکنه سکته کرده باشه خدایا 🤕🤕🤕نگاهش کردم 😲خوابه ؟؟!!!😐😂عزیزم 😍😍منم سرم رو گذاشتم روی سرش و خوابم برد 🤤🤤🤤😴
با صدای جیغ هلن از خواب بیدار شد .وای خدا چی شده 🥴🥴🥴هلن خوبی؟ هلن : برایان نگاه نگاه داریم میرسیم میامی(یه شهر لوکس توی آمریکا 😎🤣) .بریم دریا دریا چقدر بود دریا ندیده بودم 😃😃این دو هفته چه حالی بده .مسابقه هم که همینجاست همه با هم .هو هو هو هو مگه نه باران 💃💃💃💃🥳🥳🥳🥴🥴باران : اره چه حالی بده .دارم منفجر میشم 😃😃💃💃🥳🥳🥳.من و کورودا با هم : حالا نترکین بیوفتیم روی دستمون.اگر بگیرین چه کنیم 🤣🤣🤣هلن : خب لامصب یه خدا نکنه یه چیزی 😑😶😒من شما دوتا رو بگیرم زندتون نمیزارم 😐😐😐من و کورودا هم هر چی توان داشتیم رو جمع کردیم و الفرار از دست اون دوتا رفتیم زیر تخت هواپیما قایم شدیم 😮😮😮من : اینجا عمرا بتونن پیرامون کنن 😏😏کورودا : اره .که یهو 🥴
که یهو تخت جمع شد 😳دیدم یه کنترل دست هلن هست و یه لنگه از کفش هاشون دستشون و دارن بهمون نیشخند میزنن 🥴🥴🥴😏😏😏آروم آروم اومدن جلو ما هم آروم پاشدیم رفتیم اون ور .توی گوش کورودا یه چیزی گفتم و اونم تایید کرد 😆😎یهو پریدیم رو دخترا و ب.و.س.ی.د.م.ش. از زبان هلن : وقتی برایان این کار رو کرد از خجالت دلم می خواست زمین دهن باز کنه من برم توش 😐😬اخه جلوی اون دوت .....که دیدم باران و کورودا خودشون دارن همین کار رو میکنن 😑😐😂بلاخره هواپیما فرود اومد .سوار ماشین شدیم و رفتیم خونه همون طور که بابا گفته بود خونه هم بزرگ تر و هم خوشگل تر شده بود .بابا و عمو و زن عمو بالای پله ها وایساده بودن .دویدم و بغلش کردم. بعد از کلی بغل و بوس و ماچ و از این جور چرت و پرتا 🤣🤣🤣🤣رفتیم داخل .بابا به اتاق هامون رو بهمون نشون داد. اتاق من و باران به اصرار خودمون یکی بود یه اتاق بزرگ تا وارد شدیم ولو شدیم روی تخت 🤤🤤🤤
یکم با گوشی هامون ور رفتیم وسایل هامون رو چیدیم و از این خل بازیا 😂😂😂بابا گفت بریم پیشش . رفتیم پایین.بابا : خب خب برای امشب من کلی تدارکات دیدم و کلی از دوست هام رو هم دعوت کردم و امشب و یه مراسم رقص هم داریم .من : ها چچچیی 😐😐😐؟ مراسم ؟ رقص؟ رقص چی ؟ بابا یه تبلت گذاشت توی دستم و گفت : این رقص. من : هاااا این رقص این که رقص باله هست اونم دو نفره 🥴🥴🥴بابا : بله با اجازتون 😑😑😑من : اجازه ما هم دست شماست😂😂 ولی چرا 🤕🤕🤕چرا رقص؟ بابا: چون مهمونی هست. شما هم که همه بلدین😶😶😶من :ولی بابا ما با کی برقصیم 😮😮😟بابا : امشب کلی پسر و دختر جذاب و خوشگل اونجا هستن دختر من و برادر زاده عزیزم هم که از همه خوشگل تر وارد مهمونی نشدین در خواست رقص بهتون میدن 😏🤤😎من : بابا مگه مهمانی پادشاهی که رقص بخواد. اونم رقص چی باله !!!!آخه من دارم زیر این حجم از محبت له میشم😑😑😑😑🤐😐بابا : حالا هر چی من بهتون گفتم .برای امشب آماده باشید 😌😁من که رفتم 👋👋😁و رفت 😐😐رفتیم بالا توی اتاق تا لباس انتخاب کنیم .تقریبا ساعت 5 عصر بود مهمونی ساعت 7 شروع میشه برای همین من و باران شروع کردیم به آماده شد🙆♀️🙆♀️🧏♀️😂😂لباس من یه دامن تا بالای زانو مشکی و یه لباس استین پفی سفید با گردنبند مشکی موهام رو هم دو گش بالا بستم .باران یه لباس زرد با یه دامن سفید تا پایین زانو پوشید بود یکم آرایش کردیم البته خیلی کم و نگاه ساعت کردیم 6 بود بابا گفت 6:30 اونجا باشیم .رفتیم پایین دیدیم بعله پسرا رفتن بیرون خوشگذرونی 😠😠😠رفتیم دم در برایان با یه حالت شلخته دم در بود رفتم جلوش یهو چشماش گرد شد 😳😳😳😍😍
( عکس همین پارت ) گفتم : بدو بدو آماده شو باید بریم شلخته خان 😂😆و با باران رفتیم سوار ماشین شدیم .بعد از 10 دقیقه پسرا اومدن (چه سریع 😂😂😂) من : کجایین دیرمون شد حالا نگاه کن توی ده دی ..... حرفم رو خوردم اخه خیلی خوش تیپ و جذاب شده بودن 😍😍🤩برایان : خب حالا عروسک خوشگلم چطور شدم ؟😎من : عالی شدی 🤤🤤🤤من چطور شدم ؟ برایان : من که اولش شک داشتم که تو عروسکی یا انسان 😍😍😍 برایان وقتی اومد سوار بشه اومد ل.ب.م.رو .ب.و.س.ی.د. و رفت 😳😆شده بودم گوجه 🍅😝باران و کورودا هم داشتن قربون صدقه هم دیگه میرفتن🤣🤣🤣سوار شدیم حرکت کردیم رسیدیم به تالار .Wowچه بزرگه 🤩🤩🤩کروسا : از خونه که بزرگ تر نیست 😆😂من : اینو راست میگی 😄😄کروسا : من کی دروغ گفتم که بار دومم باشه ؟من : غلط کردم بیا بریم داداشی 😄😆😁رفتیم داخل .همه اومده بودن 😐😐😐الان اگر بابا کلمون رو نکنه غنیمته 😂😂😐داشتم جمعیت رو نگاه میکردم که یهو...... 😨😨😨
ببخشید اگر کم بود البته از حد انتظارم بیشتر شد 😆😆😆ببخشید جای هیجانی کات کردم .آخه پارت های بعد خیلی باحاله خودم که بیصبرانه منتظرشم ولی حیف که درس ها زیاده وگرنه هر روز براتون میزاشتم 🤩🤩🤩🤣🤣خب برین بعدی و به سوالم پاسخ بدین 🤗🤗🧐
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
عالی بود به تست من هم ببینید
خوب بود
به نظرم باباشو کنار یه زن دیگه دیده😐 البت فکر کنم شایدم اون یارو باشه که اتیش سوزی راه انداخت😐 بعدیو زود بزار😐
گذاشتم 😂😄
داستانات واقعا حرف نداره.
خیلییییییی خوب بود عاشقه داستانتم 🥰❤🥰❤🥰❤
خب جواب چالش:فکر کنم باباش باشه یا یه پسره خوشگل ولی به احتماله زیاد باباشه 🥰😍💕
فوقمعرکه بود😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍
♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️
چالش:عمش من چه میدونم😅😅😅
مرسی عزیزم 😍
حالا غیر از شوخی عمشه🤔🤔
No😄
🤦🏻♀️🤦🏻♀️🤦🏻♀️
عالی بود یک سری به داستان های من بزنید 😍
خوب اسم داستانت چیه
حتما
شاید مامانشو دیده داستانت عالیه حرف نداره😍داستان منم بخون لطفا
عالییییی بود مثل همیشه
بسلامتی کا امتحانات تموم شد
مرسی گلی
داستانت فوقالاده عالی بود خیلیییی قشنگ بود واقن حرف نداشت❤❤💖💖💕💕👭
لطفا خواهش میکنم داستان من رو بخون اگه خوشت اومد نظر بزار💗👯
حتما روح دیده هلن 🤣🤣🤣🤣🤣
🤣