
) منم یواشکی بی سر و صدا رفتم پایین پیش چمدون ها و عکس گرفتم که (آماده ام 😄 ) وقتی اومدم بالا خواستم یکم باهاش شوخی کنم عکس از جزوه ها گرفتم و نوشتم ( برای اینا هم آماده ای 😂 ) نوشت ( شک دارم که آماده باشم 🤣 ) به هم شب بخیر گفتیم و خوابیدم ؛ امشب راحت ترین خواب عمرم رو داشتم صبح بیدار شدم و شنگول منگول وار رفتم مدرسه ، طبق قوانین همه امتحانا باید ی چند دقیقه ای رو بهمون وقت بدن که بخونیم . منم که دیگه خواستم از فرصت استفاده کنم رفتم پیش آدرین نشستم و بعد از حال و احوال پرسی ، با هم خوندیم و رفتیم سراغ امتحان . خلاصه که امتحان رو دادیم و بعد از امتحان من و آدرین به تمام بچه های کلاس قضیه رو گفتیم و با بادیگاردش رفتیم به سمت خونه ی ما که چمدون رو برداریم ؛
خب اول بگم که قسمت بعد ۱۰ لایک کمه به خدا و........ دوم ::؛:سلام ، دوستان خواستم درباره رمان یک نکته ای رو بگم ، من زیاد اهل دیدن فیلم نیستم ولی چند وقت پیش به گفته معلم زبانم نشستم و یک فیلمی رو دیدم ، فیلم قشنگی بود ولی اسمش یادم نیست ، بعضی قسمت از رمان برگرفته از اون فیلمه ، تیکه های رمان رو لو نمیدم تا بعدا خودتون ببینید 😉
از پدر و مادرم خداحافظی کردم و سوار ماشین شدیم و راه افتادیم و تا یکم رفتیم جلو ماشین پنچر شد . کلی هم طول کشید تا درستش کنه ولی بالاخره راه افتادیم . تو راه خیلی چیز های جذاب دیدیم و برای هم خاطره تعریف کردیم . همین که از شهر پاریس خارج شدیم ،
ه چیز دیگه نظر هاتون لطفا بگید و به داستان های قبلیم سر بزنید
دو نفری از پنجره ی پشتی نگاه کردیم و گفتم : + میدونی ، تنهایی برای ما تو این سن دردناکه ، تنها نبودن ، برای مثال داشتن کلی دوست ، یا داشتن بهترین دوست یا داشتن کسی که زندگیت رو باهاش تقسیم کنی ؛ گمون کنم تو و کاگامی هم ...... تو و کاگامی هم اوقات خوبی رو سپری کردید. یهو قیافهاش اینجوری شد (😳) و گفت : _ میدونستی شوخی هات خیلی جالبن ؛ آخه من با کاگامی ؟ + آخه میدونی شما دو تا باهم میرید کلاس ، بستنی میخورید و اون روز هم که با هم رفتید اسکیت خب این یکم فراتر از دو تا دوست بودن هستش _ هیییی! میدونی ، این هم یکی دیگه از مشکلات زندگیمه من به اجبار پدرم با اون بودم که رابطه ی کاری پدرم با مامان کاگامی بهم نخوره ، و چند وقت پیش متوجه این شدم که اگر به چیزی علاقه داشته باشه و بعدش از اون چیز یک اشکالی ببینه سریع از اون دور میشه ، راستیتش من هم همیشه فکر میکردم که تو و لوکا با همید . منم از اونا شدم (😳) + نکنه به خاطر اون روز که رفتیم پاتیناژ ؟ _ پس یعنی ازش خوشت نمیاد ؟
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
اما داستانت خیلی عالیه من عاشق داستانتم.بقیه ی داستان هات رو هم میخونم.عالیه
داستانت عالبیه اما.چرا توش داری چیز های اشتباه مینویسی ادرین با اسرار پدرش با کاگامی نیست و دوسش داره مرینت هم لوکارو دوست داره اما ادرین رو بیشتر از لوکا دوست داره
عالیییییییییییییییییی 😍
مممنووووووووونن
عالی بود😁💐☘
😍
عالی
مــــر ـصی