شیام کیوتام اینم پارت بعد توی پارت قبلی گفتم که بابای ایسول میخواد با کیم تهیونگ که بزرگترین رئیس باند مافیایی است شریک بشه
من که از ترس نمیدونستم چکار کنم هیچی نگفتم و نگاش کردم و اون گفت(آفرین چه دختر عاقلی هستی باید برام یه کاری کنی همین الان) من(چه کاری) گفت(پدرت رو بکش همین الان اگه نکشیش تو رو میکشم) من از جام پریدم و گفتم(چیییی توی خواب ببینی چرا باید بابام رو بکشم هان؟) اون یه پوزخند زد و گفت(فک کردی من نمیفهمم که تو و پدرت میخوایت پولای منو بالا بکشین ) من باترس گفتم(بخداا من هیچی نمیدونم کاری نداشته باش هر کاری بگی برات انجام میدم به جز کشتن بابام قول میدم) با یه پوزخند زد و گفت(هرکاری که اینطور خیلی خوب یه کاری دارم برات فقط بشین و نگاه کن) نذاشت حرفی بزنم از اتاقم زد خیلی ترسیده بودم بع با خودم گفتم(الان اگه نرم پایین مامان و بابا شک میکنن ) خودم رو جمع و جور کردم رفتم پایین بابام گفت بشین دخترم بعد چند دقه ی کسل کننده اون و بابام رفتن تو اتاق منم باخودم فک میکردم(یعنی چی بهم میگن) یهو از اتاق اومدن بیرون و بابام بهم گفت(دخترم باید یه کاری برام یعنی برای ما دوتا انجام بدی)من(چه کاری بابا) بابام(آقای کیم خواسته اند که تو باهاش ازدواج کنی بعدش شریک بشیم آیا قبول میکنی)من که خشکم زده بود با صدای خیلی بلند گفتم(نه من با این ع.و.ض.ی ازدواج نمیکنم)بابام(درست حرف بزن این چه طرز حرف زدنه) من(همینه که هست بخاطر شریک شدنت با این میخوای من به یه آ.ش.غ.ا.ل ازدواج کنم) نذاشتم حرفی بزنن بدو بدو رفتم سمت اتاقم یه دفعه یادم اومد که چرا نه اوردم حتما دیگه من و بابام رو میکشه که یهو سوزی وارد شد اومد کنارم نشست و گفت میدونی بابات بهم گفت بگم که(اگه باهاش ازدواج نکنی تو رو به عقد لوهان(لوهان پسر دوست صمیمی باباشه که ایسول ازش متنفره) در میاره از من میپرسی قبول آقای کیم خیلی جذابه (معلومه که جذابه خدمتکارش و برم چشم چرون) میخوای چکار کنی میدونم به من ربطی نداره ولی به عنوان خواهرت بهت گفتم(ایسول سوزی رو عین خواهوش میدونه) منتظر جوابتم) من(واقعاااا؟یعنی بابام میخواد بخاطر اینکه با یه ع.وض.ی شریک بشه دخترشو باورم نمیشه نمیدونم ولی بخاطر بابام مجبورم قبلو کنم)سوزی(خیلی خوب پس من فعلا میرم به بابات بگم)من(برو بهش بگو فقط بخاطر تو با یه ع.و.ض.ی ازدواج میکنم)
اد دید بابای ایسول به سوزی گفتم بره با آیسول حرف بزنه بعد چند دقه اومد و گفت که قبول کرده ببخشید دخترم ولی مجبورم تو رو به عقد اون در بیارم میدونم که امکان داره تو رو ش.ک.ن.جه بده باید تحمل کنی من نمیدونستم که این پسر پسره اون خانواده ای بود که من چند سال پیش فرستادم اون دنیا اول باید تحقیق میکردم الان که شریک شدیم من رو تحدید به مرگ داداشت کرد ببخشید واقعا نمیدونستم چکار کنم و گفتم که تو رو به ازدواجش در میارم
از دید آیسول یعنی بابام واقعا میخواد منو به اون ع.و.ض.ی بده امکان نداره بابام که انقد بد نیستش اه چرا دارم فک میکنم به اینجور چیزا رفتم یه دوش گرفتم و لبسا خوابم رو پوشیدم(همونی که تو عکسه)
صبح شد بیدار شدم یه دوش گرفتم و لباسم رو پوشیدم(همون عکسه) رفتم پایین عین همیشه روی میز صبحونه خوری منتظرمه رفتم و نشستم شروع به خوردن صبحونه کردم که بابام گفت(امروز میاد دنبالت که بری خونش پس وسایل هات رو جمع کن) من با ناراحتی گفتم(باشه)
بعد خوردن صبحونه رفتم بالا لباسام رو توی چمدونم چیدم و کم کم اشک میریختم یهو سوزی اومد و گفت(خانم آقای کیم اومده ان و منتظر شما هستن ) من(باشه الان میام ) رفت منم که بغض داشتم رفتم پایین سلام کردم و گفت بریم من به سوزی گفتم چمدونم رو بیاره چمدونم رو اورد گذاشتن تو ماشین حتی نذاشت با خانواده م خدافظی کنم سوار ماشین شدیم هیچ حرفی نزدیم بهم گفت(گوشیتو بده) من(نمیدم ) گفت(میگم بده (باداد) ) منم ترسیدم و گوشیم رو دادم بهش
گوشیم و از پنجره ی ماشین پرت کرد پایین چشام اندازه چشای اهو در اومد و گفتم(هی د.ی.و.و.نه داری چکار میکنی گوشیییم) گفت(از این به بعد بی گوشی چون خوشم نمیاد گوشی داشته باشی ) من(وااااات اصلا تو کی هستی که به من دستور بدی تو از یه آ.ش.غ.ا.ل بیشتر نیستی) گفت(درست صحبت کن وگرنه باهات کاری میکنم که به پام بیوفتی ) من(چه کاری مثلا هاااا؟) گفت(بشین و ببین ) رسیدیم به یه عمارت بزرگ (عکس عمارت)
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
پارت بعدی پیلیز
منتشر شده برو بخونش😚
چشم😮😮🙃
پارت ست بالاخره منتشر شد💃
تازه با رمانت اشنا شدم
چقد باحالههههه
مرسییییی عزیزم😘
منممم
خیلی خوبححح
بچه ها من پارت بعد رو گذاشتم اما همش رد میشه😔
عالییییییی ❤
خیلی خوب بود منتظر پارت بعد هستم
تا شب میزارم
باشه خیلی ممنون
عالی بود لطفا پارت بعدی رو زود تر بزار
مرسی تا شب میزارم منتظر باشین دو تا پارت دیگه رو تا شب میزارم
عالیییییییی
😘😘
❤
پارت بعد پلیز