
ناظر تورو خدا منتشر کن هیچی نداره بخدا🥺❤
صندلی جلوش رو کشید و روش نشست...آنا هنوز سرش رو بلند نکرده بود! مثل اینکه خواب بود! موهاش که بالا بسته بود روی صورتش ریخته بود و صحنه ی زیبایی رو درست کرده بود...ولی حیف که باید خراب میشد! از زیر میز زد به پاش! تهیونگ: هی آنا...! اینجا جای خواب نیستا... اومی گفت سرش رو دوباره روی میز گذاشت!دقیقا مثل گربه ها شده بود اما تهیونگ کرمش گرفت بود تا بیدارش کنه.. 𝙰𝚗𝚊 دیشب تا دیر وقت داشت مشقایی که عقب افتاده بود رو مینوشت و تا 3 بیدار بود و بعد 5 بیدار شد/: واقعا داشت میمرد اولش خواست نره مدرسه ولی با یاد اینکه مدرسه قبلیش نیس و روز دوم نمیتونه غیبت کنه منصرف شد! وقتی رسید مدرسه با خالی بودن کلاس لبخندی روی لبش نشست سریع روی صندلیش نشست و به خواب رفت... با صدایی که بالا سرم داشت صدام میکرد چشماش رو به سختی باز کرد و قوصی به خودش داد... تهیونگ: ساعت خواب ل*ی*ت*ل... با دیدن تهیونگ دستش رو روی قلبش گذاشت و زیر لب بهش ف*ح*ش*ی داد آنا: اینطوری اعلام حضور میکنی نمیگی من س*ک*ت*ه میکنم؟!
تهیونگ: ببخشید که وسط خوابت مزاحمتون شدم... آنا: نمیشه انقد دورو بر من نباشی؟! تهیونگ: نمیشه تازه داره ازت خوشم میاد! آنا: لطفا از من خوشت نیاد ابرویی بالا انداخت.. تهیونگ: اوه ساری ب*ی*ب کاریه که شده... با دوستت حرف زدی؟! با یاد مایا و ری اکشنش دوباره بغضش گرفت و سری تکون دادم.. تهیونگ: چیشد زبون سه متریت کو؟! وسط بغضش کوتاه خندید و تازه متوجه موقعیتشون شد... فقط خودش و تهیونگ دوتا توی کلاس بودن نگاهی به ساعت موچیش انداخت ساعت یه ربع 8 بود باید تا الان بچها میومدن... شاید کلاس رو اشتباهی اومده! تهیونگ: چیشد؟! آنا: کسیو توی کلاس نمیبینم الاناس که شروع بشه... خونسرد پاهاش رو روی هم انداخت و دستاش رو توی جیبش کرد تهیونگ: ارع چون انداختمشون بیرون... ابروهاش بالا پریدند.. آنا: انداختیشون بیرون؟! برای چی؟! تهیونگ: چون خودم میخواستم بیدارت کنم... خیلی حرصش گرفته بود! آنا: مریضی مگه؟ تو میدونی دیشب تا کی بیدار بودم؟! رسما فقط دوساعت خوابیده بودم... اخماش توی هم رفت... تهیونگ: برای چی دوساعت خوابیدی..؟! خیلی دوست داشت شرش رو از سرش کم کنه... آنا: داشتم با د*و*س*پ*س*ر*م چت میکردم
آنا به وضوح گشاد شدن چشماش رو دید..و بعد رگه های عصبانیت تو صورتش... اگهمیگفت نترسیده غلط اضافه خورده بود تهیونگ: د*و*س*پ*س*ر داری؟! با وجود ترسی که داشت خودش رو جمع کردمو محکم سری تکون داد... جوری از جاش بلند شد که صندلیش برگشت..انقد اومد جلو تا به دو قدمی آنا رسید!چون روی صندلی نشسته بود نمیتونستم کاری بکنه فقط تونست خودش رو ببره عقب!صورت تهیونگ توی دو سانتی متری صورتش بود رسما از چشماش خون میچکید!دلیل این رفتارش رو نمیفهمید! نه حسی بهش داشت نه حسی بهم داشت! صورتش داشت نزدیک تر میشد! مطمئن بود کاری که توی ذهنش بود رو میخواد بکنه یکم مونده بود که ل*ب*ا*ی تهیونگ روی ل*ب*ا*ش بشینه که زنگ خورد و آنا سریع خودش رو کشید عقب که صندلیم برگشت و روی زمین افتاد!بچها یکی یکی وارد کلاس شدن و ماتو مبهوت بهشون نگاه کردن! تهیونگ خواست بلندش کنه که نگاهش به کسایی که داشتن نگاهشون میکردن افتاد..چنگی توی موهاش زد که آخر روی یکی از زانو هاش نشست بلندش کرد و آروم دم گوشش گفت: تهیونگ:حرفت رو بعد جبران میکنم آنا... 𝚃𝚊𝚎𝚑𝚢𝚞𝚗𝚐 کل کلاس رو هیچی نفهمید! فقط منتظر بود اون زنگ ل*ع*ن*ت*ی بخوره تا بره حساب آنارو رو برسه! میدونست باهاش چیکار کنه... استاد: حواستون به منه آقای کیم؟! همینو کم داشت.. پوف کلافه ای کشید تهیونگ: بله... سری تکون داد و مشغول درس دادنش شد! بالاخره اون زنگ ل*ع*ن*ت*ی تموم شد و تهیونگ مثل پرنده ای بود که از قفس آزاد شده... گوشیش رو درآورد و برای آنا پیامی فرستاد (تهیونگ: تا پنج دقیقه ی دیگه پشت مدرسه باش فک کنم منو شناخته باشی اگه نیای جلوی همه میام میبرمت)
𝙰𝚗𝚊 وقتی از روی صندلی افتاده بود کمرش به تیزی صندلی پشتش خورده بود و داشت نصف میشد! ل*ع*ن*ت بهت تهیونگ داشت به سمت سلف میرفت که صدای پیام گوشیش بلند شد..از جیبش درآوردش..چیمیشد این پسره دست از سرش برمیداشت؟! نباید میگفت د*و*س*ت*پ*س*ر داره از حرفش مثل سگ پشیمون بودم تازه بد تر شد! ترسید بخواد حرفش رو عملی کنه پس سریع به سمت پشت مدرسه رفت! این ساعتا معمولا کسی نمیرفت اونجا خدا به دادش برسه! داشتم دور ورش رو میدیدم تا تهیونگ رو پیدا کنم که کسی از پشت کوبیدش به دیوار و آخی از بین ل*ب*ا*ش خارج شد... چشماش رو باز کردم و با دیدن تهیونگ نفس آسوده ای کشید خب لاقل میشناختش...بین خودش و دیوار قفلش کرد و بهش چ*س*ب*ی*د... تلاش کرد به عقب هولش بده ولی تهیونگ یک سانتی مترم تکون نخورد! آنا: یاا کیم تهیونگ برو عقب.... اما در عوض تو چشماش زل زدو گفت تهیونگ: پسره کیه؟ خوب میدونست منظورش کیه ولی خودش رو به اون راه زد... انا: کیو میگی؟! از گ*ر*د*ن*ش گاز محکمی گرفت که اشک توی چشماش جمع شد و ج*ی*غ*ی کشید.... انا: وحشی! تهیونگ دوباره حرفش رو تکرار کرد! تهیونگ: پرسیدم پسره کیه...؟! پوفی کشید...این بحث زیادی مسخره بود! داشتن درمورد کسی حرف میزدن که اصلا وجود خارجی نداشت!تصمیم گرفت تا بازم بلایی سرش نیورده راستش رو بگه... آنا: دوست پسری وجود نداره از خودم گفتم فکر کردم با این کار دست از سرم برمیداری تهیونگ: ناباور سرش رو عقب آورد...
تهیونگ: یعنی من برای یه چیز الکی کل زنگو داشتم حرص میخوردم؟ باورش نمیشد تهیونگ کل زنگ رو داشت حرص میخورد؟! آخه برای چی؟! آنا: بر فرض که د*و*س*پ*س*ر داشته باشم تو برای چی باید حرص بخوری؟!چیزی که بین ما نیست که.. د*و*س*ت*د*خ*ت*ر*ت*م که نیستم.. فاصله ای که بینشون بود رو دوباره پر کرد...ب*و*س*ه *ا*ی به همونجایی که گاز گرفته بود زد و زیر ل*ب به زودی میشی ای زمزمه کرد و آنا فقط تونست خودش رو به نشنیدن بزنه.. 𝚃𝚊𝚎𝚑𝚢𝚞𝚗𝚐 حالا که خیالش راحت شده بود ازش فاصله گرفت...نفسش رو بی صدا بیرون داد و به ساعتش نگاهی انداخت... با دیدن اینکه ده دقیقه از زنگ تفریح گذشته ابروهاش بالا پریدند! تهیونگ: ده دقیقه دیگه کلاست شروع میشه برو یه چیزی بخور! و با همون حس خوبی که از وقتی فهمیده بودم د*و*س*پ*س*ر نداره گرفته بود به سمت مدرسه حرکت کرد! ********************** دورادور حواسش بهش بود! مثلا حواسش پیش دخترای دور ورش بود ولی نگاهش همش روی اون زوم بود! روی صندلی نشسته بود ساندویچ میخورد! با حس ل*م*س کسی روی گ*و*ن*ش سرش رو برگردوند و با لیزا رو به رو شد! لیزا همه ی دخترارو کنار زد، و روی پای تهیونگ نشست...دستاش رو دور گ*ر*د*ن تهیونگ حلقه کرد.... لیزا: تو که سمت من نمیای اما من اومدم برای آشتی.... پوزخندی زد...واقعا فکر میکرد تهیونگ بره نازشو بکشه؟! با اینکه حوصلش رو نداشت سری تکون داد و هومی گفت لیزا: میخوام چند دقیقه با ته ته تنها باشم اینجا نباشید خب؟... اخمی بهش کرد! زیادی داشت جلب توجه میکرد! به هرحال کاریش نمیتونست بکنخ چون با صدای جیغش کل مدرسه رو میزاشت روی سرش! همیشه همین طور بود! وقتی همشون دور شدن صورتش رو جلو آورد و ل*ب*ا*ی*ی که روشون یه کیلو رژ بود رو غنچه کرد! تهیونگ قصدش رو فهمید و خودش پیشقدم شد!خب برای پر کردن وقتم خوب بود نه؟ مشغول بودیم که با صدای هین کسی تهیونگ ازش جدا شد و از روی پاش بلندش کردش! از اونجایی که شانسم خوبه اون شخص آنا بود! تنها کسی که نباید این صحنه رو میدید...
بنظرتون انا با ته چیکار میکنه؟! 🙂🥑 تو کامنتا بگید بهم لایکم یادتون نره کیوتام❤🥺
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
ج چ : خاکش رو میکنه 😂💔
عالی بود 😎♥️
تروخدا پارت بعد
گذاشتم🥺❤
بی محلی میکنه آنا جان ولی از تو حرس میخوره
😁