بهم گفت : ببین پسرم من تمام مدت یک چیز ی رو از تو پنهان کردم...... که یهو از خواب پریدم ولی هیچ نفهمیدم که چی می خواست بگه ، کل روز رو میره جلوی عکس مادرم و اجازه نمیده هیچکس حتی برای نشستن به اتاقش بره جز ناتالی ، خب اگر فقط داره قاب عکس مادرم رو نگاه میکنه چرا نمیشه پیشش بود ، پس نتیجه میگیرم که فقط به تابلو نگاه نمی کنه و تو اون اتاق اتفاق هایی داره می افته . احساس میکنم که بودنم توی این خونه هیچ فایده ای نداره . + درک می کنم ، مشکلات دنبال همه ی ماست .
4 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
21 لایک
دورت بگردم با این دستان های قشنگت
عالی
لایک کنین
خدا قوت پهلوان چطور میتونی این همه داستان بنویسی ایول داری.
به داستان منم یه سری بزن
😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂 تابستان بیکار بودم سر اون گوشیم بودن چند روز پیش روشنش کردم دیدم هنو پاک نشدنه
تو امتحان ها کسی اعصابه نوشتن داره
داستان تو روتازه امروز خوندم😁 همین نیم ساعت پیش تمومش کردم
🤣🤣🤣
حالا خوبه مغزت می کشید🤣🤣
داستان من رو خوندی؟
اگه خوندی نظر بده ممنون می شم
خواهرم نظری ندارم ولی لایک کردم 😅
اجی میشی؟ 💛
باشع
عالییییییییییییییی بوددددددددددددد ♥♥