
بهم گفت : ببین پسرم من تمام مدت یک چیز ی رو از تو پنهان کردم...... که یهو از خواب پریدم ولی هیچ نفهمیدم که چی می خواست بگه ، کل روز رو میره جلوی عکس مادرم و اجازه نمیده هیچکس حتی برای نشستن به اتاقش بره جز ناتالی ، خب اگر فقط داره قاب عکس مادرم رو نگاه میکنه چرا نمیشه پیشش بود ، پس نتیجه میگیرم که فقط به تابلو نگاه نمی کنه و تو اون اتاق اتفاق هایی داره می افته . احساس میکنم که بودنم توی این خونه هیچ فایده ای نداره . + درک می کنم ، مشکلات دنبال همه ی ماست .
میدونی ، ی ایده ای به ذهنم رسید ! _ چه ایده ای ؟ + شش روز دیگه تابستونه درسته ؟ _ آره + خب شاید حالا موافق نباشی ولی حالا من این پیشنهاد رو میدم _ بگو ، می شنوم + اگر بابات قبول کنه برای اینکه یکم از این فضا و جوّ پاریس خارج بشیم به روستای کنار پاریس بریم و حدود یک ماه اونجا با هم باشیم ، هم میتونی استراحت کنی ، هم به پاریس نزدیکی و هم اینکه با مسائل سخت زندگیت کنار بیایی ، البته اگر ، بازم میگم اگر دوست داشتی میتونم باهات بیام ولی اگر حالا ، تنهایی رو ترجیح دادی میتونی خودت بری
پیشنهادت عالیه مرینت نمیدونم چجوری ازت تشکر کنم ، تازه خیلی هم خوشحال میشم ی مدت با کسی مثل تو همخونه بشم . همین که این رو گفت لپام گل انداخت ؛ ی چند دقیقه با هم حرف زدیم و بعدش که قطع کرد ، به سرعت نور به آلیا زنگ زدم و گفتم : + حقوحویحدفهدنقوخقدتفوخ۰ق۱۴زدخوقحقوحقدخقوحقوخجیثرن۷خاقحاقخقل ثتجصتجصن۰صصث۹تقجافخرقخقدخق _ چی میگی دختر ، حالت خوبه ؟ + آره آلیا مگه نفهمیدی چی گفتم ؟ _
فکر نکنم اونقدر که تند گفتی خودت هم نفهمیدی ، حالا درست حرف بزن ببینم چی میگی ؟ + قضیه از اونجا شروع شد که ......................... و اون هم قبول کرد که یک ماه با هم بریم توی ی روستا کنار پاریس زندگی کنیم و اون از مشکلات دور بشه _ وای مرینت باور نمی کنم که این حرفا از دهن تو بیرون اومده باشه ؛ بابا تو دیگه کی هستی طی چند ساعت از انقدر تغییر کردی ! دیدی گفتم فقط ی هول کوچولو لازم بود . که هر جفتمون زدیم زیر خنده و بعد خداحافظی کردیم و در شُرُف خواب قرار گرفتم. خوابیدم و یک خواب بد دیدم ، باورم نمی شد ؛ بابای آدرین بود اومده بود جلوی شیرینی پزیمون و بهم گفت که : دیشب میخواستم یک حقیقتی رو به آدرین بگم و نشد ، صلاح دونستم که به تو بگم .همون لحظه بود که از ترس از خواب پریدم . سر و وضعم رو درست کردم و بعد از خوردن صبحونه ( قسمت بعد ۶ لایک
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
دورت بگردم با این دستان های قشنگت
عالی
لایک کنین
خدا قوت پهلوان چطور میتونی این همه داستان بنویسی ایول داری.
به داستان منم یه سری بزن
😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂 تابستان بیکار بودم سر اون گوشیم بودن چند روز پیش روشنش کردم دیدم هنو پاک نشدنه
تو امتحان ها کسی اعصابه نوشتن داره
داستان تو روتازه امروز خوندم😁 همین نیم ساعت پیش تمومش کردم
🤣🤣🤣
حالا خوبه مغزت می کشید🤣🤣
داستان من رو خوندی؟
اگه خوندی نظر بده ممنون می شم
خواهرم نظری ندارم ولی لایک کردم 😅
اجی میشی؟ 💛
باشع
عالییییییییییییییی بوددددددددددددد ♥♥