
سلام بچه ها اومدیم که جبران کنیم این هم پارت ششم
راوی: مرینت با دوتا 🥰🥰 به لوکا نشون دادکه واقعا اون رو بخشیده و لوکا با دو تا 😘😘 جواب مرینت رو داد وگفت لوکا: مرینت فردا میای بریم پیش اندره بستنی بگیریم و با هم بخوریم؟ مرینت: باشه فردا ساعت ۶ و نیم خوبه لوکا: عالیه اسن هر زمانی که بخوای من میام مرینت: 🥰🥰🥰 باشه
بعد از اینکه قرار گذاشتن برن بستنی بخورن لوکا: مرینت مرینت: بله؟ جانم؟ لوکا: میخواستم یه چیزی رو بپرسم ک خیلی خیلی مهمه مرینت: بگو میشنوم لوکا: واقعا بپرسم؟ مرینت: اره بپرس دیگه لوکا : بستنی چ مدلی بخوریم کاکائویی یا توت فرنگی؟ مرینت: باز منو اسکل کردی خب دیوونه فردا میریم اونجا انتخاب میکنیم دیگه عه لوکا: باش باش غلط کردم مرینت « میخوای بلاکت کنم؟ لوکا نه نه غلط کردم ببخش مرینت: باش
راوی: فردا توی مدرسه: مرینت مثل همیشه دیر رسید ولی این دفعه از ذوق قرار ۵ دیقه دیر کرد و الیا اشاره کرد که مرینت بره پیشش بشینه ولی مرینت که عشق کورش کرده بود رفت و کنار لوکا نشست و بقل دستی لوکا رو بلند کرد و نشست جای بقل دستی لوکا و همه اینتوری بودن 😯😯😯 و با این صحنه مواجه شدن مرینت: هان چیه (با عصبانیت گفت) چتونه مگه تا حالا ادم ندیدید
مرینت: میخواید بلند شم بزنم همتونو شل و پل کنم؟ بقیه: نههه نه نه مرینت: تعارف نکنین اگه میخواید شل و پل شید بگیدا خجالت نکشید بقیه: ن بابا چ تارفی ما همینجوری راحتیم 🥵🥵🥵🥵 لوکا: چیه حثودیتون میشه؟ بقیه : حثود خودتی بی تربیت لوکا: مرینت بلند شو دوتایی باهم بزنیم شل و پلشون کنیم بقیه: الفراررررررررر راوی: بله بقیه از دست مرینت و لوکا فرار کردن و اون دوتا هم همینجوری دنبالشون میدویدن
لوکا: مرینت بسه دیگه حساب کار دستشون اومد دیگه کار باهامون ندارن مرینت: باشه ولی اگه باز اعصاب من رو خورد کردن تو چیکار میکنی لوکا: خودم تنهای شل و پلشون میکنم مرینت: دوست دارم لوکا (🤨🤨) لوکا: منم همینطور عزیزم (🤨🤨) راوی: مرینت و لوکا بقیه ی کلاس رو ول کردن و رفتن سر جاشون نشتستن و به اونا اخطار دادن که اگر دوباره تکرار بشه بدجوری شل و پل میشن
مرینت: باشه حالا ساعت چنده؟ لوکا خودت ک ساعت داری ک از من میپرسی مرینت: خب ببین من این ساعتو زدم برا خوشگلی چون ب تیپم میاد لوکا: خب بگو ساعت چنده من ساعت ندارم مرینت: یچیزی بگم نخند بم لوکا: بگو نمیخندم 😂😂 مرینت: از همین اول داری میخندی که 😐😐🙄
لوکا: خب حالا بگو مرینت: ساعتم چند ماهه خوابه میخوامم برم باتری بندازم روش ولی یادم میره 😂😂😂😅😅😅😅😅 لوکا: ووووایییی خداا 😂😂😂😂😂😂🤣🤣🤣🤣🤣🤣 گیر کیافتادم من مرینت: بله؟ چی گفتی؟ یه بار دیگه تکرار کن لوکا: اممم گفتم گیر چه دختر خوبی افتادم من مرینت حالا شد لوکا: ای بابا اخرش ساعت چنده؟
مرینت خب اسکل اینجه مدرسس مدرسه ها هم اکثرشون ساعت دیواری دارن لوکا: اهااااا راس میگی خب ساعت الان پنج و نیمه مرینت: اسکل بدو بریم بستنی فروشی تا 6 برسیم لوکا: قرار مون اونجا بود الان داریم باهم میریم چ بهتر مرینت: باشه حالا بدو بریم راوب: بعله اونا رفتن بستنی فروشی و مرینت بستنی توت فرنگی و لوکا بستنیه کاکائویی انتخاب کردند و خوردند
ممنون که خوندید اگه خوشتون اومد حتما توی کامنت ها بنویسید ممنون 😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥
روز یا شب یا عصر (😐) یا ظهر (😐) خوش ( وات د فاز) 😂😂😂 خدا نگهدار
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
سلام🖐️
داستانتون واقعا خوب بود 🥰ولی زهرا خانوم راست میگه از کلمات زشت استفاده نکنید ولی به هر حال خوب بود و راستی حسود اینطوریه نه اینطوری👈🏻حثود 🙂🙂و به تست های منم سر بزنید😉😉
خیلیییییییییییییی ممنونم داستانتون خیلی قشنگ هست ولی دو تا اشکال داره
1_غلط املایی زیاد داره
2_بعضی از کلماتش واقعا زشت هستند بهتر که دیگه از این کلمات استفاده نکنی.
روم نمیشه
صفحه ی دوم خط هفتم