
سلام دوستان من اومدم با پارت ۶ از داستان میراکلس
از زبان لایلا : آفرین کار همگی خوب بود اگه مرینت زنده بمونه حافظش رو از دست میده کلویی گفت اره بعد دیگه ادرین رو از دست میده هاهاها همه کاگامی گفت مرینت برای همیشه ممکنه تو کما بمونه اون وقت دیگه نوبت ماست هاهاها بعد من گفتم کار همگی خوب بود حالا بریم بیمارستان تا کسی به ما شک نکنه که یک هو سابرینا گفت باشه ولی توی اون کوچه دوربین نبود ؟ کاگامی گفت خیر هیچ دوربینی نبود بعد همه باهم رفتیم بیمارستان از زبان الیا : مرینت چشما تو باز کن تو قهرمانی هنوز جوونی تازه به ادرین رسیدی تو بهترین دوست منی تو به همه کمک می کنی تو نباید شکست بخوری هیچ وقت لیدی باگ شکست نمی خوره دیدم دوباره مرینت مثل دفعه قبل شد دکترا اومدن شک دادن بهش نزدیک بود ولی به خیر گذشت دکتر گفت مثل اینکه خانم دوپن چنگ بد جور ل.گ.د. و م.ش.ت. خورده چون به زور نفس می کشیدن اما بعید که فقط ل.گ.د. و م.ش.ت باشه احتمالا چ.ا.ق.و هم باشه چون جای چاقو رو بدنشونه ادرین گفت چی وایی مرینت منم ادرین من رو ببین بعد دکتر گفت ۱۰۰ در صد اگر زنده بمونن حافظشون رو از دست میدن بعد همه ناراحت شدیم و گریه کردیم ادرین از همه بیشتر بعد ۳ ساعت دیدم مادر و پدر مرینت اومدن و گفتن :
مرینت کو چش شده بعد ادرین همه چی رو توضیح داد ولی نگفت که اون لیدی باگه بعد مادرش گفت مرینت بیدار شو لطفا می خوام بهت بگم که تو یک خواهر و برادر داری شما ۳ قلو هستید خواهش میکنم بعد من گفتم خواهر و برادر مادرش گفت اره تو بچه بودی اونها رو مادرم برد چین و بهش درس داد و قرار شد بیاد پاریس مرینت لطفا بیدار شو بعد زد زیر گریه و گفت الان مریک (برادر مرینت ) و ماریسا (خواهر مرینت) میان پیشت نمی خای ببینشون بعد من گفتم :
اونا کی میان لندن گفت من بهشون گفتم فردا صبح میان. از زبان ادرین: گفتم الان شبه من پیش مرینت میمونم شما برید بزور تونستم راضی شون کنم که برن بعد رفتم پیش مرینت و گفتم من ع.ا.ش.ق.ت.م. مرینت و ب.و.س.ی.د.م.ش و پیشش خوابیدم. فردا صبح از زبان ادرین : بلند شدم دیدم صبح شده و مرینت هنوز بیهوشه از اتاق رفتم بیرون و دیدم ۲ نفر که خیلی شبیه مرینت بودن اومدن گفتن مرینت کو خواهرمون کو ؟گفتم:
مرینت کو چش شده بعد ادرین همه چی رو توضیح داد ولی نگفت که اون لیدی باگه بعد مادرش گفت مرینت بیدار شو لطفا می خوام بهت بگم که تو یک خواهر و برادر داری شما ۳ قلو هستید خواهش میکنم بعد من گفتم خواهر و برادر مادرش گفت اره تو بچه بودی اونها رو مادرم برد چین و بهش درس داد و قرار شد بیاد پاریس مرینت لطفا بیدار شو بعد زد زیر گریه و گفت الان مریک (برادر مرینت ) و ماریسا (خواهر مرینت) میان پیشت نمی خای ببینشون بعد من گفتم :
اونا کی میان لندن گفت من بهشون گفتم فردا صبح میان. از زبان ادرین: گفتم الان شبه من پیش مرینت میمونم شما برید بزور تونستم راضی شون کنم که برن بعد رفتم پیش مرینت و گفتم من ع.ا.ش.ق.ت.م. مرینت و ب.و.س.ی.د.م.ش و پیشش خوابیدم. فردا صبح از زبان ادرین : بلند شدم دیدم صبح شده و مرینت هنوز بیهوشه از اتاق رفتم بیرون و دیدم ۲ نفر که خیلی شبیه مرینت بودن اومدن گفتن مرینت کو خواهرمون کو ؟گفتم:
شما مریک و ماریسا هستید ؟ گفتند اره گفتم مرینت اینجاست و اومدن پیشش و گفتن خواهر قشنگم بیدار شو ما اومدیم بالاخره بعد گریه کردن . (دوستان میریم ۳ روز جلو تر ) از زبان ادرین : بابام گفته فردا باید برگردم پاریس ولی مرینت هنوز به هوش نیومده یک دفعه دیدم دست مرینت تکون خورد به پرستار گفتم اومد و گفت خانم دوپن چنگ بهوش اومدن میتونید باهاشون صحبت کنید گفتم واقعا ممنون و اول من رفتم و مرینت گفت تو کی هستی من چرا اینجا هستم من واسش همه چی رو توضیح دادم تیکی هم باهاش حرف زد و بقیه هم همینطور ولی می گفت چیزی یادم نمیاد دکتر گفت می تونید فردا ببریدشون حالشون خوب شده ولی حافظشو از دست داده ولی اگه یاد اوری کنید خاطرات تشو شاید حافظشون برگرده ما از دکتر تشکر کردیم و
فردا صبح مرینت مرخص شد و باهم رفتیم پاریس من رفتم خونه و به پدرم همه چیز رو گفتم به جز لیدی باگ بودنش و ماریسا و مریک هم پیشش موندن
۲ ماه بعد از زبان ادرین: تو حیاط مدرسه بودم که مرینت هم اومد با خودم فکر کردم اگر حافظه مرینت نیاد چی الان ۲ ماه هست که معجزه گر لیدی باگ وست منه ولی امید وارم زود تر حافظش برگرده رفتم پیش مرینت که یکهو مرینت بیهوش شد و افتاد سریع بردیمش بیمارستان و دکتر گفت چیزی نیست الان به هوش اومدن می تو نید برید به دیدنشون رفتم پیش مرینت مرینت گفت چی شده من چرا اینجا هستم ادرین اینجا لندنه گوش وارد هام کو گفتم مرینت حافظت برگشته !؟ گفت چی حافظم آخرین چیزی که یادم میاد چند نفر منو زدن و دیگه هیچی یادم نمیاد از خوشحالی پریدم هوا الیا و نینو رو صدا کردم همه چیز رو توضیح دادم و الیا گفت مرینت واقعا تو تو این مدت لیدی باگ بودی گفت اره الیا گفت پس چرا نگفتی بعد از اینکه گوشواره هاشو دادم به مرینت تیکی اومد و گفت چون قرار بود این یک راز باشه بعد من گفتم پلگ ....
ببخشید بچه ها جای حساس کات کردم ببخشید که این ۲ پارت خراب شده نمی دونم چرا ولی ببخشید معذرت می خوام سعی می کنم پارت بعد اینجوری نشه باز هم ببخشید و خیلی ممنون که داستنمو می خوانید لطفا نظر بدید متشکر از همه ی دوستان عزیز تا پارت بعد خدانگهدار
لطفا نظر بدید و باز هم برای چند مین بار از ته قلبم عذر می خوام خدا حافظ
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
چرا پارت ۷ نمیاد
ولی داستانت عالی بود
عالیه ولی پارت بعدی چرا هنوز نیومده
سلام به همه دوستان واقعا ازتون ممنونم که حمایت کردید و باید بگم که اگر قسمت های قبلی یا بعدی که هنوز نیومده را میخواهید بخوانید باید روس اسم من بزنید همین جا که اسم من هست بزنید و بخوانید و باید بگم من تا پارت ۱۳ وارد کردم و الان سرم شلوغه و نمیتونم زیاد بنویسم
سلام اصلا خوب نبود بلکه عالی بود 💖💖💖💖💖💖💖💖💖💖💖💖💖💖💖💖💖💖💖💖💖💖💖💖💖💖💚💚💜💙💖💖💕💞💓
خیلیییییییییییییی خوب بود به داستان من هم سر بزن
عالی بود یک سری به داستان های من بزنید 😍
عالیییییی بود
عالی بود اگه یه دلستان غمگین اما در عین حال زیبا میخوای به داستان من سر بزن پشیمون نمیشی 😉
😍😍😍