
های 😁 اینم پارت پنج ❤ راستی برا قسمت شش 21 تا نظر موخوام 😀😄😄 چون حال ندارم صحیح غلطش میکنم
از زبان کای : صبح بیدار شدم البته بگم ظهر چون ساعت 11 بود 😅 دست و صورتمو شستم و صبحونه خوردم . دل تو دلم نیست که الیسیا رو ببینم 😄😇 لباسامو پوشیدم و راه افتادم که برم پیش عروسکم 😇 زنگ در رو زدم . خدمتکار : سلام آقای کای خوبین . من : سلام ممنون الیسیا خونس . خدمتکار : بله خونس فقط.... من : فقط چی 😨 خدمتکار : فقط ایشون خوابن ( 😂😂😂😂 ) با این حرف خدمتکار جا خوردم یه نگا به ساعتم کردم ببینم ساعتم اشتباه شده ولی ساعت ۱۲ بود 😤 خواستم برم ک آقای مانک اومد و شروع کرد به احوال پرسی و تعارف کردن که بیا خونه . واقعا باورم نمیشه ک این همون مرد اخمو و بد اخلاق باشه . ( رویا : خوب آدما فرق میکنن . کای : رویا خانم میشه شما یه دوساعتی تو داستان من و عروسکم 😍 نباشی . رویا : 😠😠😡😡😤 ) با اسرار آقای مانک باهم رفتیم تو
یکم حرف زدیم و خدمتکارا ناهار رو اوردن 🍲🍛🍗🍜🍝 خوردیم و دوباره آقای مانک رفت بیرون 😐 ساعت یک و چهل بود . حوصله ام سر رفت ( رویا : همش بزن سر نره 😂😂 . کای : 😠😠 خب یه کاری کن دیگ اها بیا اینجا یکم برقص 😆 . رویا : 😡 مگه من ملیجکم که بیام برات عربی برقصم من خودم شوهر دارم 😂😆😆 بعدم دو دقه دندون رو جیگر بزار الان بیدار میشه ) با دیدن الیسیا که خمیازه کشون از پله ها پایین میومد چشام برق زد 😇 زود رفتم ی جا که الیسیا منو نبینه . دوبارع شیطونی ام گل کرده 😈 به خدمتکار گفت ک غذاشو بیاره و شروع کرد تند تند غذا خوردن ک تو دو دقه غذاش تموم شد 😐 لیوان آبم رو برداشتم و رفتم جلوش و شروع کردم به خوردن تا منو دید جاخورد و دست از غذا خوردن برداشت . الیسیا : تو.....تو.......تو اینجا چی کار میکنی 😨
از زبان الیسیا = من : تو تو تو اینجا چی کار میکنی . کای : اومدم خانومم رو ببینم عیبی داره 😉😁 . من : نه عیب نداره ولی دیگ نه اینجوری داشتم سکته میکردم . کای : الهی ببخشید از این به بعد قول میدم که قبل اومدنم خبرت کنم . من : 😉😉😉 . لیوان آبم رو پر کردم از آب کردم و یه نفس خوردم . پاشدم اومدم برم که کای صدام کرد . برگشم یهو
یهو پرید بغلم 😲😲بوسه ای روی گردنم زد وگفت لباساتو بپوش بریم خرید . من : باز برای چی ؟! . کای : خرید حلقه و لباس و لوازم آرایش برای شما ووووو. من : میش برای فردا 😩😩 . کای : نچ نچ نچ کار امروز رو نزار برای فردا . سرمو به نشونه قهر کج کردم . کای : 😂😂 قربون قهر کردنت بشم بعدازظهر خوبه . من : اره اره خیلی خوبه هاااااااااااااااا من برم بخوابم . اومدم برم که یه دستی لباسمو کشید و نتونستم برم . من : کای اذیت نکن موخوام برم بخوابم . کای : تا من اینجام خواب بی خواب . ( رویا : کای بزار بره بخوابه گناه داره بچم 😡 . کای : مگ نگفتم دو ساعت حرف نزن 😠 . الیسیا : کای چیکارش داری نویسنده داستانه ها اونوقت یه کاری میکنه که تو با من ازدواج نکنی . رویا : ببین الیسیاهم طرفدار منه 😋 . کای : رویا خانم من بعدا حسابتو میرسم 😏 . رویا : 😱😱😱😵😨😨 ) به زور کای نتونستم بخوابم و میگفت حتما باید فردا عقد کنیم 😣 لباسامو پوشیدم که بربم خرید 😀
سوار ماشین شدیم و رسیدیم به حلقه فروشی 😍 کای برای من ی حلقه گرفت که روش الماس بود برای منم یه حلقه برای کای برداشتم ک مثل مال من بود 😍😍لباس و لوازم آرایشم گرفتیم . ساعت رو نگاه کردم 😱😱 ساعت ۵ بعدازظهر بود 😩😩 از دست این کای . یهو دلم ضعف رفت . من : کای کای .... کای : جونم 💙 . دستم روی دلم گذاشتم و گفتم : بدجور گشنمه . کای : 😁 بیا بریم اینجا ی دوست دارم پیراشکی میفروشه خیلی هم خوشمزه اس پیراشکی هاش 🍞🍞 . من : اخجون پس پیش به سوی پیراشکی 😄😄 . کاری از رفتارم خندید و رفتیم توی مغازه دوست کای . چندتا مدل پیراشکی سفارش دادم : پیراشکی ک وسطتش کاکائو هست ، پیراشکی قندی ، پیراشکی مخصوص و پیراشکی خالی 😄😅😆 . کای که تعجب کرد پپیراشکی مخصوص فقط سفارش داد 😐
سفارش های من : پیراشکی قندی ، پیراشکی کاکائویی ، پیراشکی 😂 . کای همونجور داشت منو نگاه میکرد 😐 اونم سفارشش رو داد . سفارش هارو اوردن 😄 و خوردیم 😋 . کای منو رسوند خونه . وقتی رسیدم خونه ساعت ۸ بود . رفتم تو اتاقم . لباسام رو عوض کردم و خسته ولو شدم رو تختم 😩😩 بابام اومد تو اتاق از رو تخت بلند شدم . بابا : سلام کجا بودی . من : سلام ببخشید با کای بیرون بودم . تا اسم کای رو اوردم چشماش برق زد 😇 و گونه مو بوسید و رفت 😐 بابام خیلی فرق کرده بود . آقاااااااااا چرا امروز همه منو بوس میکنن انگار عروسکم 😑😐 . از بس که خوابم میومد دیگ حال فکر کردن نداشتم و ولو شدم رو تخت و خوابیدم 😩😴😴😴 .
......کجا بودیم یادم نمیاد 😐..... سفارشارو دادیم و اوردن و شروع کردم به خوردن 😋😋 . کای منو رسوند خونه و ازش خداحافظی کردم . تا حالا کسی انقدر بهم محبت نکرده بود تا حالا کسی اینجوری دوسم نداشته بود 😇 . رفتم بالا لباسم رو عوض کردم . اومدم بخوابم ک بابام اومد نشستم رو تخت ☺ اونم همینطور پرسید : کجا بودی 😞 . من : اممم با کای بیرون بودم . تا اسم کای رو اوردم رو اوردم چشاش برق زد 😇 و شروع کرد که کای پسر خوبیه و ردش نکن و این چیزا . باورم نمیشد این همون پدریه که فقط اخم میکرد و هیچ وقت باهام حرف نمیزد الان کلا زیر و رو شده . پس بابا با این ازدواج مخالف که نیس هیچ موافقم هست
....... حال تایپ ندارم ....... بابا رفت و منم رو تختم ولو شدم 😪 باورم نمیشد فردا دیگ تو این خونه نیستم 😣 فردا دیگ میشم خانم شانهای 😥 یهو ی اضطراب بدی اوند تو وجودم بازم خیالات قبلی 😣 ( الیسیا : رویا جون میگم واقعا کای دوسم داره 😕 . رویا : اره بابا دوست داره . الیسیا : مطمئن باشم من میترسم رویا جون . رویا : از چی گلم شوهر به این خوبی 😁 کاشکی منم یکی رو مث کای داشتم 😧😧 . الیسیا : عه قرار شد دیگ یادش نیفتی 😡 . رویا : باشه بریم سراغ داستان ::::
از زبان کای :: آقای مانک میگ الیسیا ی هفته دیگ تولدشه 😍 سوپرایز دارم براش 😍 وای ک من بدون الیسیا نمیتونم نفس بکشم 😍 باید حتما ببرمش پیش مامان . ( کای : رویاااااااااااااا . رویا : هاااااااااا چیه خوابم میاد بزار بخوابم حال ندارم . کای : میگم چرا مامان الیسیا نیس ندیدمش . رویا : چون.......
بگید چون چی ........ هااااااااااا ( خمیازه ) خوب من برم بخوابم فعلا نظر بده ندی ناراحت میشم 👋👋👋
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
یکتا
فکد کنم اسم پسر باشه
خداجونم بلاخره یه پسر پیدا کردم
یکتا اسم دختره 😂
ولی خدایی فقط چن نفرن ک اینحا پسرن و بقیه دختر جالب نیس 😂
سلام رونیا جون منم از اشنایت خوشبختم گفته بودیم همو معرفی کنیم من سحر هستم از آشنایت خوشبختم♥♥♥
همچنین نپصم 😘
حتما گلم خوشبختم
صلام نپصا خوووبین
من اومدم
رویام ها
رونیا رفت من ی چند روزی محروم بودم از گوشی گرفتن 😅😅
خب دیع انتظار ها ب پایان میرسه
پارت شش : ی هفته در بررسی
پارت هفت : ۱ ساعت در بررسی
یکم دیگ صبوری کنید 😘😍
سلام کی پارت بعدیو مینویسی؟
یک هفته در بررسی هست
صبور باشین
سلام ❤❤
من تازه پیدا کردم داستانتو ولی بی نهایت به نظرم جالبه پارت بعدی رو زود تر بزار😊😊😊😍😘
ممنون از نظرت 💟
پارت بعد تو راهه 😉
کی میزاری ؟؟؟؟؟؟؟
من خیلی وقته که منتظرم 🥺🥺🥺
امشب مینویسمش
انشالله تا چند روز دیگه منتشر میشه 😉
من داستان رو ادامه میدم از این به بعد
اول اینو تموم میکنم بعد
♥ادرینت♥
و بعد دختری به نام ژیلا
امیدوارم خوشتون بیاد 💜
سلام رونیا هستم
از آشنایی باهاتون خوشبختم
ممنون میشم شما هم خودتون رو معرفی کنید
تا بتونیم لحظه های خوبی رو کنار هم داشته باشیم
العان دقیقا با کی هستی ؟؟؟
با هر کی ک این پیامو میخونه
اوکی
میشه من معرفی نکنم آخه من خیلی خجالتی هستم ☺️
باش عزیزم
فقط اسمت رو بگو برای داستان میخام 😉
چشم 😘
اسمم یکتا هست ☺️
۲۱شد بزار دیگه
پارت بعدی = ۲۱ نظر 😈😈
ببینین من چقد ظالمم 😈😂😂😂😈
..............
با این میشه 18 تا نظر هورا🥳🥳🥳
سه تا دیگه بفرسم شده بیستون یکی مجبور میشی بزاری🥳🥳🥳🥳🥳🥳😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂
...........
با این میشه 19 تا نظر هورا 🥳🥳🥳😂😂😂
دوتا دیگه بفرسم مجبور میشی پارت بعدی رو بزاری 😂😂😂
درزم باید این نقطه هارو قبول کنی 🥺
آخه من خیلی وقته که منتظرم 🥺🥺🥺
سلام با این یکی دیگه میشه 22 نظر و باید بگم یه سوتی دادی
تو پارت دو از 👅 آلیسیا گفتی با کمک مامانم لباسامو پوشیدم ولی تو پارت چهار
از 👅 آلیسیا گفتی که من هیچ وقت مامانمو ندیدن
گل من پس چه جوری با کمک مامانش لباس پوشید وقتی که اصلاً اونو ندیده
یکم دقت کن 😉 قصد توهین نداشتم فقط گفتم که حواستو جمع کنی 😁😉
راستی دیگه باید پارت بعدی رو بزاری چون شد 22 نظر به جای 21 نظر🥳🥳🥳🥳🥳🥳🥳🥳🥳🥳🥳🥳🥳🥳🥳🥳🥳🥳🥳❤️❤️❤️❤️❤️
الاهی یکی از ناظران عدم تایید شده عیب ندارد این جا اون نظری که عدم تایید شده
اونجا اشتباه شده بود عزیزم
باید مینوشتم خدمتکار