
انچه گذشت 🍭 عصر از زبون تهیونگ (راستی علامت تهیونگم اینه💚)💚دلم پر پر بود از همه کس از همه چیز از کل دنیا میخواستم خودمو خالی کنم و با یکی درد و دل کنم پس به جونگ کوک زنگ زدم (بچه ها هر کدوم از اعضا علامتش هم با رنگ میکروفونشون نشون میدم)مکالمه ی جونگ کوک و تهیونگ 💚الو سلام جونگ کوک خوبی ؟💜سلام ممنونم تو خوبی 💚خوبم میگم میتونی بیای خونه ی من تا باهم حرف بزنیم ؟💜نه راستش نمیتونم تو بیا اینجا 💚اهان اوکی پس یه یک ساعت دیگه اونجام 👋🏻بای 💜بای 💚تصمیم گرفتم پیاده برم تو راه بودم که یهو .......
فعلا کرم درونم فعلا نمیگم یهو چیشید🤭😁خوب فلش بک به ساعت ۳ ظهر از زبان ات تو شرکت :داشتم یه سری پرونده رو چک میکردم که جونگ سوک زنگ زد گفت که بریم قدم بزنیم .منم که حوصله شرکت رو نداشتم قبول کردم . داشتیم تو خیابون قدم میزدیم که یهو جونگ سوک گفت بریم تو کوچع .❤️وا برای چی خوب 😐🤍بیا بریم دیگه🤭❤️باشه .رفتیم تو کوچع که جونگ سوک یهو ل::::::::ب::::م و غاپید اولش من همراهی نمکردم اما بعدش همراهیش کردم

خوب میریم سراغ تهیونگ .داشتم میرفتم که یهو با چیزی که دیدم داشتم شاخ در میاوردی .😳دیدم ات داره یکی رو میبوسه ( بچع ها تهیونگ برای اینکه شناخته نشه از کوچه پس کوچه ها داشته میرفته و اینم گفتم که پیاده داشت میرفت)عصبی شدم جوری که رگ گردنم زد بالا 😡😠🤯🤯و به سوی اون پسره حمله ور شدم .(همون جونگ سوک )تا میخورد زدمش ات هی جیغ میزد و میگفتتت ولش کن احمقققق ولش کننننننننننن ولش کن😭😭😭😭(اینجا ات نشست به گریه کردن )💚یهو دیدم ات داره گریه میکنه برای همین پسره رو ول کردم بعد که دقت کردم فهمیدم اون اون............
اون جونگ سوک بود .امکان نداره 😯😣.فلش بک در رو باز کردم دیدم تهیونگ هست تهیونگ:گردنبند🤨من : اه بله اینه ها 😅تهیونگ: خوبه مثل خودشه پس تو واقعا از اون خانواده ای باشه من:می..میشه گردنبند رو بدید تهیونگ:نخیر این گردنبند تا زمانی که اینجا باشی این جا میمونه .😌من:اماا اما من به برادرم قول دادم که براش ببرم 😰تهیونگ: همین که گفتم این گردنبند پیش من میمونه مگه برادرت به تو اعتماد نداره🤨من:چرا ولی ....خوب من بای تهیونگ:همین که گفتم .من تو دلم : هاه اینم که گیر داده ولی حالا اشکال نداره برای شغلم هم که شده باید به حرفش گوش کنم با این خونه ای که من دیدم حالا به خاطر یه گردنبند فقیر نمیشن 😒من :باشه پیشتون بمونه
خوب بریم ادامه ی ماجرا :🤍شما اینجا چه کار میکنیدد😳💚من این سوار رو باید از تو بپرسم 😡🤍من که با دوست دخترم داشتم قدم میزدم.💚هاع دوست دختر🧐ات تو دوست دخترشی؟🥺❤️اره .میشه بپرسم که شما همون کسی نیستید که به من زنگ زده بودید ؟💚اره اره من خودمم .مگه تو منو نمیشناسی😨❤️نه مگه باید بشناسم 💚من دوست پسرت بودم و قرار بود ازدواج کنیم اما مادربزرگت مرد 😞و تو تا سه ماه جواب تلفنم را نمیدادی بعدم که زنگ زدم اونجوری جوابم رو دادی
ادامش تو نتیجه
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
پارت بعدددد
احتمالا یکشنبه بزارم
پارت بعد راستی من داستانت رو تازه خوندم اجی میشی خیلی خوشم اومد؟
سلام خوشحالم که خوشت اومد
حتما من نازنینم و ۱۳ سالمه و شما؟
منم نگار هستم ۱۳
اینو من بررسی کردم ، جالبه داستان .
ممنونم 😍🤩
خواهش میکنم ، من میرم از اول داستانت رو میخونم، اگه بازم پارت بعدش رو نوشتی بررسی میکنم .