
. . ⇠┊sunoo and jungwon
سر امتحان ریاضی جونگوون تمام تلاششو کرد که به سونو تقلب برسونه اما نتونست و معلم مچشو گرفت نه تنها نتونست امتحان بده و صفر شد بلکه کلی ام از انضباطش کم شد و اونقدر از دست سونو عصبانی بود که در همون لحظه توانایی قاتل شدن داشت و میتونست سونو رو بکشه زنگ تفریح که خورد جونگوون رفت تو حیاط تا سونو رو پیدا کنه و توی کافه تریا پیداش کرد ( لطفا اینو بدونید همیشه میتونید سونو رو جایی که غذا هست پیدا کنید ) جونگوون : هی تو ببین چه بلایی سرم آوردی این ترم میوفتم . سونو به چهره ی قرمز و پر از عصبانی سونو نگاه کرد نمیدونست این قرمزی به خاطر عصبانیته یا به خاطر سرما آخه جونگوون هروقت سردش میشد لپاش گل مینداخت و سونو عاشق این بود که لپاش قرمز و کیوت بشه اما مثل اینکه ایندفعه به خاطر عصبانیت قرمز شده بود سونو سعی کرد بحث عوض کنه تا شاید دیرتر توسط جونگوون جر بخوره
سونو : شبیه لبو شدی😂 . سونو میخندید اما جونگوون همچنان جدی بود . سونو : اهم اهم خب چیشده مگه؟ . جونگوون : هیچی . سونو : خب بگو جیشده دیگه. جونگوون : میدونی چیشده من نمره نگرفتم این ترم گند زدم انضباطم کم شده و یه ساعت به حرفای مدیر مدرسه و نصیحت های پدر روحانی کلیسا گوش دادم میفهمی یعنی چی . جونگوون اینقدر همه این حرفارو تند گفته بود که سونو به زور متوجه شد چیمیگه . سونو : خیلی خب حالا چیزی نشده. جونگوون : چیزی نشده اگه چیزی نشده الان میام پدرتو در میارم. سونو تا متوجه خطر شد سریع در رفت ، رفت تیو حیاط و جونگوون دنبالش رفتم توی راه روها و محکم خوردن به یه تابلوی نقاشی که گوشه ی سالن بود هردوشون از اون بچه های شیطون مدرسه بود و چون سابقه شون زیاد بود تنبیه شدن یه هفته اخراج موقت
داشتن برمیگشتن خونه و اصلا باهم حرف نمیزدن تنها خوش شانسی شون این بود که پدر و مادر هاشون رفته بودن بوسان و اونا تنها بودن البته اگه مدیر مدرسه زنگ نزنه بهشون و همه چیو لو نده این هفته به خیر خوشی میگذشت سونو داشت ساندویچ قارچ و پنیر میخورد جونگوونم همینطور هردو ساندویچ هاشونو بدون اینکه حرف بزنن میخوردن خیابون خیلی خلوت بود روز قبل برف و بارون اومده بود و همه جا خیس بود اما حتی پرنده هم پر نمیزد فقط سونو و جونگوون اونجا بودن سونو این سکوت سنگین بینشونو شکست . سونو : جونگوون . جونگوون : خفه شو . سونو : انگار تقصیر منه خودت افتادی دنبالم . جونگوون : خیلی پرویی . سونو : میگم میشه امشب بیای خونه ی ما باهم باشیم
جونگوون : نه نمیخوام حوصله تو ندارم . سونو : حوصله ی من من که اینقدر دوست دارم من که میمیرم برات دوستم نداری؟ . جونگوون : بیخیال . سونو بلاخره جونگوون راضی کرد که شب بیاد خونشون و خب اون دوتا دست پا چلفتی نبودن اما یه کوچولو گیج میزدن البته فقط تو آشپزی کردن توی قسمت بعدی نمونه ای از گند های اون شبشون براتون میگم
ممنون که خوندید یلداتون مبارک🍉❤
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
پارت بعدی رو بزاررررر فضولیم گل کرده😅😂
تو بررسیه😊☁️🌷
اها میسی 💗
آجی میشی؟؟♡
هوم
رها ۱۳ سالمه ☁️
منم ملیکام یه ماه دیگه 15 سالم میشه میتونی پیشی صدام کنی بایستم تو انهایپن سونو..!
خوشبختم آجی رها ♥️♥️♥️
منم خوشبختم اونی ملیکا بایس من سونوونه ( سونو و جونگوون )
میتونی پیشی صدام کنی♥️♥️
منم خوشبختم💜❤💞👑
حیح من تا داستانات رو نخونم نمیخابم والا😂
اصن معتاد شدم ب داستانات😂
ادامح بده عالی هصدی👍
مرصی 🥺❤
قربونت امیدوار شدم😃
عاجی میشی؟
¹⁴ سالمه اصمم سانمی هصد حیح انجینم هصدم بایصم سونوونه🥺✋(خدت میدونی دیگ سدنو و جونگوونه)
منم که گفتم رها ۱۳ سالمه
منم بایسم سونوون عع ☁️
\(^o^)/ \(^o^)/ \(^o^)/ \(^o^)/ \(^o^)/
❤
عالییییی بود پارت بعدیییییییی💜 💗💗💎🍭
یادم رف😅
یلدای توهم مفالککک 💎🍉🍰🍻♥️♥️
مرصی عزیزم
یلدای شمام مبارک🍉❤