
بریم
این دقیقا همون علامتیه ک توی کتاب عاشقان افسانه ای (اژدها و دیو سیاه و نگهبان های افسانه ای) بود بعد از سمت ماه یه نور خیلی قوی به سمتم نشانه گیری شد ک کل بدنم سست شد و افتادم زمین احساس میکردم بدنم بیش از حد قوی شده تا حدی ک میتونستم با یه مشت کل خونه رو تخریب کتم قدرتم لحظه به لحظه بیشتر میشد انگار یه چیزی داشت منو کنترل میکرد و قدرت های فراوانی بهم تزریق می کرد بعد چند دقیقه راحت شدم انگار اون چیزی ک منو کنترل میکرد دیگه رفته بود از رو زمین بلند شدم سوزش عجیبی تو کل بدنم مخصوصا پشتم داشتم شدیدا احساس قوی بودن میکردم طوری ک میتونستم کل کره زمین رو با دستام خرد کنم رفتم اتاقم و از آیینه به خودم نگا کردم با چیزی ک روبرو دیدم شکه شدم این.... چطور ممکنه... این.... این امکان نداره
من کلا تغییر کرده بودم چشمام ب طرز عجیبی داشت میدرخشید لباسام کلا تغییر کرده بود یه لباس سیاه با الماس های بنفش و یه شنل مشکی ک از پر یه پرنده افسانه ای ساخته شده بود و بال های مشکی ک به طرز عجیبی داشت میدرخشید انگار ک روش هزاران کیلو سنگ ریزه های الماس ریخته باشن و یه کریستال بزرگ وسط سینه ام به رنگ بنفش ک مثل ماه داشت میدرخشید همین جوری با شک داشتم به خودم نگا میکردم ک دیدم کریستال داره صدا میده آروم دستم رو گذاشتم روش ک صحنه هایی اومد جلو چشمام یه دختر تنها ک حدود هم سن و سال خودم بود تو ی جای متروکه در حال دویدن بود و 4 مرد غول پیکر دنبالش بودن تا اینکه اون دختر به دیوار برخورد کرد و دیگه راه فراری نداشت و اون 4 نفر داشتن بهش نزدیک میشدن یکی شون هم چاقو ب دست بود و اون دختر هم داشت گریه میکرد و جیغ و داد میکشید بعد همه اون صحنه ها تموم شد و ب خودم اومدم نمیدونستم باید چ کار کنم ولی این کریستال منو مجبور میکرد به دختره کمک کنم منم رفتم سمت بالکن و رو لبه دیوار وایسادم ارتفاعش خیلی زیاد بود و میترسیدم بپرم ولی دلم میگفت چیزی نمیشه بعد چند ثانیه پریدم پایین ک داشتم ب زمین برخورد میکردم برا همین دستم رو گذاشتم رو کریستال و گفتم لطفا پرواز کن بعد یهو بال هام شروع به حرکت کردن باورم نمیشد من داشتم پرواز میکردم بعد چند دقیقه به مکان متروکه رسیدم آروم رفتم جلو دیدم اون دختره هنوز هم داره گریه میکنه دستم رو گذاشتم رو کریستال چشمام رو بستم و تو دلم گفتم لطفا بال هام رو ببر داخل وقتی چشمام رو باز کردم بال هام نبود با قدم های آروم رفتم جلو تا حالا تو عمرم کسی رو نزده بودم و دست اون مردی ک چاقو داشت رو گرفتم و ی مشت خیلی آروم زدم تو صورتش ک شکه شدم اون مرد با هون مشت آروم 80 متر پرت شد اون طرف و زود بیهوش شد و اون سه نفر رو هم زدم و رفتم سمت دختره ک زانو شو بغل کرده بود و داشت گریه میکرد
آروم پیشش نشستم و موهاش رو نوازش کردم ک سرش رو با ترس آورد بالا ت. ن : نترس من بهت آسیب نمیزنم بهت قول میدم اون دختر با گریه پرید بغلم معلوم بود خیلی ترسیده بعد چند دقیقه دیدم خوابیده منم براید استایل ب... غ..... ل.... ش کردم و تو دلم گفتم لطفا بال هام رو در بیار بعد پرواز کردم و وارد اتاقم شدم و دختر رو آروم گذاشتم رو تخت و پتگ رو روش کشیدم بعد دستم رو گذاشتم رو سرش و تو دلم گفتم لطفا حافظه ات رو پاک کن بعد رفتم لباسام رو عوض کردم و رو کاناپه خوابیدم صبح با نور خورشید از خواب پاشدم و به دور و ورم نگا کردم همه چی عادی بود دستم رو گذاشتم رو سرم ت. ن : اوف یعنی همه چی خواب بود بعد دست و صورتم رو شستم و رفتم پایین دیدم سوییتی داره با یه دختر دیگه حرف میزنه و میخنده تا چهره دختر رو دیدم خشکم زد اون همون دختری بود ک نجاتش دادم یعنی همه چی واقعی بود خودمو عادی نشون دادم و رفتم کنارشون نشستم ت. ن : صبح بخیر دخترا س. ی : صبح بخیر عزیزم دختر : سلام صبح بخیر ازتون ممنونم ک منو دیشب آوردید خونتون ت. ن : خواش میکنم عزیزم س. ی : خب بچهها من میرم خرید شما ها میاین ت. ن : ن گلم خودت برو س. ی : اوکی بای از زبون تینا وقتی سوییتی رفت اون دختر هم گفت میخواد بره ت. ن : راه خونتو بلدی دختر : آره بلدم بازم ممنونم فعلا بای ت. ن : مراقب خودت باش بای وقتی رفت با دو رفتم سمت اتاقم
و کمد لباسم رو باز کردم ک اون لباس سیاه و قشنگ تو دید بود و میدرخشید دستم رو گذاشتم رو کریستال و گفتم بال هام رو در بیار تو کسری از ثانیه بال هام از پشت کمرم نمایان شدن لباس مخصوصن رو پوشیدم و برا سوییتی نامه نوشتم ک دیر میام خونه بعد پرواز کردم و رفتم بعد چند ساعت چشمم ب یه جنگل تاریک ک همه درختا خشک شده بودن افتاد انگار این جنگل نفرین شده بود شک داشتم برم داخل ولی دلم میگفت برم آروم رفتم ک با اولین قدمم قسمتی از جنگل به طور سحر آمیزی درخشید تمام درختا سر سبز شدن و گل ها هم از شکوفه در اومدن اصلا باورم نمیشد این چطور ممکنه یه قدم دیگه رفتم جلو و بازم یه قسمتی از جنگل سرسبز شد همین طوری میرفتم جلو ک کل جنگل مثل الماس درخشیدن همی جوری داشتم با شک به اطرافم نگا میکردم ک چند تا نور سفید اومدن سمتم اونا پری های کوچولو بودن همین جوری درم میچرخید و میرقصیدن بعد همشون اومدن جلو و زانو زدن و دوباره رفتن ت. ن : خدای من من کی هستم این جادو ها این پری ها چرا همشون در برابر من زانو میزنن ( پرش زمانی باه وقتی ک سوییتی رسید خونه) از زبون سوییتی شب ساعت 10 رسیدم خونه چند بار تینا رو صدا زدم ولی چیزی نمیگفت ک چشمم به نامه رو میز افتاد نوشته بود شب دیر میاد خونه یعنی چی کجاس این دختر بعد یه ساعت صدایی از اتاق اومد رفتم بالا دیدم تینا داره لباسشو عوض میکنه تا منو دید جیغ کشید و گفت برم بیرون منم زود اومدم بیرون بعد چند دقیقه اومد پایین س. ی : کجا بودی ت. ن : خب یه کاری برام پیش اومده بود رفتم انجامش بدم س. ی : خب پس چرا از از بالکن میای تو ت. ن با خنده : همین جوری عزیزم من میرم دوش بگیرم بعد رفتن تینا رفتم تو اتاقش و کمد لباسش رو باز کردم و با چیزی ک دیدم خشکم زد
خب عشقای من لطفا حمایتم کنید لایک و کامنت یادتون نره دوستون دارم 🥺🥺 ناظر جونم تورو خدا منتشرش کن لطفا 🙏🙏
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
عالیی پارت بعد
گذاشتم نفس
عالییییی چرا انقدر خوب مینویسی
میسی نفس آجی
حالا کجاش رو دیدی حالا پارت های بعدش رو بزارم اون موقع دیگه....
فعلا چند تا داستان دیگه هم نوشتم ک از این هم بهتر و هیجان انگیز ترن مطمئنم عاشقش میشین
عععررر اکتو گم کرده بودم داشتم خل میسشدممممم
عررررررر آجی جونم خوبی کجای دلم برات تنگ شده دیونه 😭😭😭😭😭😭😭
سلام اجی میشی ؟
دیر به دیر تست میزلری ادمو نگران خودت می کنی
جونم حمایت کننده هام خیلی کمه
خب به منم حق بدین 100 نفر فالور دارم ولی فقط 10 تا 15 نفرشون حمایتم میکنن
اگه بخواد این طوری شه دیگه....... آه نمیدونم چ کار کنم
😔😔😔😔😔😔😔😔😔😔😔😔😔😔😔😔😔😔😔😔😔😔😔😔😔😔😔😔😔😔😔😔😔😔😔😔😔😔😔😔😔😔😔😔😔😔😔😔😔😔😔😔😔😔😔😔😔😔😔😔😔😔😔😔😔😔😔😔😔😔😔😔😔😔😔😔😔😔😔😔😔😔😔😔😔😔😔😔😔😔😔😔😔😔😔😔😔😔😔😔😔😔😔😔😔😔😔😔😔😔😔😔😔😔😔😔😔😔😔😔😔😔😔😔😔😔😔😔😔😔
اجی فقط می خواستم از با خبر بشم همین که خوبی بسه
اجی حالت خوبه
من خوبم نفسم
آجی جونم با من کاملا راحت باش هرجوری میخوای صحبت کن من مشکلی ندارم اتفاقا خودم هم عاشق کلمه دیونه ام وقتی یکی بهم میگه دیونه میپرم بغلش 🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤘🤘
عااالییی ببوودد اجی پارت بعدم بزاارر 😊☺😇👈🏻👈🏻😐✌🏻 پارت ۱ و ۲ داستانمو گزاشتم اجی برو بخونش بگو چطور بود ☺😊 یلداتم مباااررککک 🤍💚❤🍉🍉
میسی نفس آجی
حتما میخونم
یلدای توهم مبارک
آجی ها ب نظرتون چ کار کنم تا حمایت کننده هام زیاد شه 😭😭😭😭😭😭😭
شاید تست هام خوب نیس
بگید ببینم شما از داستانم راضی هستید یا ب خاطر اینکه ناراحت نشم لایک میکنید اگه بد باشه بهم بگید آجی ها 😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭
آجی بهتریننننن داستانه اینجوری نگو دلم میشکنه💔تو تستا برو داستانتو تبلیغ کن
-آجی زهرا
میسی نفس آجی
دوست دارم
اجی یلدا مبارک
میسییییییی گلمممممممم
یلدای تو هم مبارک 🥳🥳🥳🥳🥳🥰🥰🥰🥰🥰🥰