10 اسلاید صحیح/غلط توسط: M.Rahmeh انتشار: 4 سال پیش 6 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
اینم پارت بعدی فکر کنم اینبار خیلی زیاد نوشتم 😅
ادامه
نکنه هنرپیشه ای یا مدلی چیزی باشه اخه تزوکا اونو از کجا میشناسه . مارین : واقعا میشناسیش از کجا؟ تزوکا : نمی دونم .... که یهو من گوشی رو از دستش گرفتم و گفتم چطور ممکنه حتما خیالاتی شدی! 😅 حالا بیخیال دیگه بیاین بریم ناهار بخوریم. رفتیم سالن غذاخوری . تزوکا: واقعا یادم نمی یاد کجا دیدمش! 🤔 مارین : دیگه بزارش کنار. اون پسر خوشتیپه(اسمش ساتا کیویا ست) داشت از پله به سمت سالن پایین می یومد که یهو یکی از بچه های مدرسه خورد بهش بعد گفت ببخشید اونم گفت طوری نیست، تو خوبی ؟ بعد دختره سرخ شد و گفت منم خوبم. ساتاکیویا: که اینطور خداروشکر . بعدش هم رفت تا غذاشو بگیره.
تو سالن بودیم که یهو تزوکا با صدای بلند گفت پرنس من تعجب کردم و گفتم: پرنس؟ تزوکا گفت : دوست پسر تو می گم . اون ساتا کیمیا کلاس هشتمیه (ملقب به پرنس چون خیلی خوشتیپه) ساتا کیویا هم داشت از پیشمون رد می شد و شنید یه لحظه وایساد و منو اون چشم تو چشم شدیم گفتم : امکان نداره !😲 اونم گفت : تو همونی ...من دانشورانم گرفتم و بدو بدو از اونجا جیم شدیم 😥و اونا هم در تعجب مونده بودن و مارین : اریکا..... تزوکا : ساتا کیویا بود ؟ ... و هر دو ههههههااااااااااا
منو ساتا کیویا رفتیم تو حیاط مدرسه من تو دلم گفتم : آخ بد شد بد شد بد شد😦. اخه کی فکرش می کرد من اینقدر بهش نزدیک باشم . 😧 گفت : خب ؟ چیزی لازم داشتی ؟ گفتم می گم ...... خب...... یه دستمال آورد جلو صورتم و گفت : خیلی داری عرق می کنی ، حالت خوبه ؟ احساس می کنم یه داستانی پشت این قضیس. ☺🙂
اون با یه لبخند ادامه داد: می خوام بشنوم اگه از نظرت اشکالی نداره🙂 . من تو دلم گفتم : آه چقدر مهربونم. فقط ظاهرش نیست که خوبه اخلاقش هم مثل شاهزاده هاست 😍یعنی ممکنه که ........دوست پسرم بشه........ گفتم : م-میگم ..... بعد رفتیم روی یه نمیکت که اون دوروز و اطراف بود نشستیم . یه چند دقیقه گذشت و من قضیه رو براش تعریف کردم. بعد گفت : که اینطور ، فکر کنم متوجه قضیه شدم . من هم از خجالت آب شده بودم یعنی اگه بعد از شنیدن حرف هام ..... که گفت : باشه
گفتم : چی ؟ گفت : موضوع آینه که می خوای تظاهر کنم که دوست پسرتم ، نه ؟ من تو دلم گفتم : پروردگارا ! آیا واقعا آدمی به این مهربانی هم وجود داره؟😍 بعد گفت: خب ، اول...... من زود گفتم : جانم ، اول چی؟😊 گفت : باید سه دور بچرخی و پارس کنی .😈یالا سه دور بچرخ و پارس کن . گفتم : ههههههههههاااااااااااااا😲 ! طرز حرف زدنش عوض شد . 😦 گفتم منظورت از پارس کردن چیه ؟ گفت : یالا دیگه انجامش بده. گفتم: انجامش بدم؟ منظورم اینه که ... گفت : چرا مثل احمقا خیره شدی ؟
تو که انتظار نداشتی در مقابل این لطفم هیچ بازیی نکنیم، نه ؟ اگه قراره تو نمایش مسخره بازی کنم تو هم باید سگ من بشی😼😈 گفتم : سگ🤔_🐶؟هااااااااا سگ ؟امکان نداره ! گفت: مجبور نیستی ولی دیگه شرمنده که قراره همه چیو بهشون بگم . گفتم : چی ؟ گفت دختر گرگی جان گفتم دختر گرگی؟ من مجبور بودم واسه همین سه دور چرخیدم و دستمن رو گذاشتم تو دستش و گفتم واق (صدای سگ😂) اونم انگار داشت از خنده می مرد و گفت : اره اره ، دختر خوب!😂😈 اگه خانوادت اینطور ببیننت دق می کنن ، طفلکی. من هم تو دلم همش بهش بدو و بیرا می گفتم ولی مجبور بودم دیگه 😖😳. می خواست دیگه بره و گفت : حواسم هست که مراقبت باشم پوچی(هیچی نشده روش اسم گذاشت 😠) تو دلم گفتم چه حال به هم زن!😡 رفتم تو کلاس به این فکر کردم که می دونم ازش چیز زیادی می خوام والی اون منو سگ خودش کرده !😡
یعنی می خواد باهام چی کار کنه ؟ کلی فکر اومد تو سرم تو این فکر بودم که مارین اومد پیشم و گفت: اریکا! چی شده!؟ گفتم ها ؟ گفت انگار حالت خوب نیست ! گفتم نه چیزی نیست ! حالم کاملا خوبه !😊 یکی از بچه های کلاس گفت اریکا اون پسری که اونجا وایساده با تو کار داره. با من ؟ اون دم در با یه لبخند ایستاده بود . آه هیچی نشده پیداش شد😧 داره نقش بیگناهارو بازی می کنه😑. بهش گفتم: دیگه چی می خوای ؟ لیمو گرفت و گفت : این دیگه چی بود . وقتی یه سگ رو صدا می کنی پا می شه می یاد . بعد هم با هم رفتیم به سمت خونه اون داشت شمارمو می گرفت و گفت هی ، چرا فاصله گرفتی ؟ منم با دو متر فاصله گارد هم گرفته بودم . بعد گفت : به نظرت می خوام کاری بکنم؟ راحت باش کاری نمی کنم . 😏
پس چرا داری می ری تو پارک؟ ساتا کیویا: آه، این یه میونبوره . گوشیم رو داد و گفت بیا شمارتو برداشتم . داشتیم راه می رفتم که یه زنیو دیدیم که داشت با سگش بازی می کرد . ساتاو کو بهش خیره شد و گفت من عاشق سگام، اونا حیوونای شادی هستن ، اگه بهشون بگی بمون تا ابد می مونم مهم نیست چقدر گرسنه باشن . کاریو که اربابشون بگه انجام می دن . واسه همین هر چه سریع تو باید این کارو یاد بگیری من : 😧 تو دلم گفتم : آه چه دردسری شد . فردا شد اومدم مدرسه گوشیم رو نگاه کردم یه پیام اومده بود . خوندمش ساتا کو بود نوشته بود ( واسم یه دفتر بخر ) تو دلم گفتم مسئله آینه که اون می خواد یکی کار هاش رو براش انجام بده . من کارش رو انجام دادم و باز یه پیام دیگه (واسم کتابامو بیار من تو کتابخونم ) من ۳ ساعت فقط کاراش رو انجام می دادم بعد خسته اومدم تو کلاسم نشستم و شرم رو گذاشتم رو میز .
تزوکا : چی شده ؟ با صدای پیام جدید به خودم اومدم (بیا کافه می خوام ببینمت ، تو راه واسم نوشابه هم بخر ) بهشون گفتم شرمنده دوست پسرم صدام می کنه باید برم . تزوکا و مارین هم نشستن پشت سرم حرف زدن که یکم بیشتر دوست پسرم رو بشناسن و امتحانش کنن . منم با یه نوشابه رفتم تو کافه پیش ساتا کیویا . گفت چرا اینقدر طولش دادی مثل نمی دونی منو نباید منتظر بزاری 😬 . منم که در حال نفس زدن بودم . گفتم خب من دیگه دارم می رم . گفت بشین . انگار تو هم گشنه ای ، نه ؟باشه به عنوان پاداش مهمونی می کنم . من خیلی خوشحال شدم و گفتم واقعا ؟😄گفت اره بعد گفت : بفرمایید آب😋. منم نشستم همون ابمو خوردم😩😧. تو دلم گفتم : بیرحم ، خدایی خیلی بیرحمی 😣😑😐. یه دفعه صدای اون دو تا اومد ، عه اریکا و دوست پسراشو پیدا کردیم !😎اومدیم ببینیم دوست پسرت چه جور آدمیه . مارین گفت چی شده دارین با هم ناهار می خورین؟ می خواستم حالا که لو رفتیم همه چیو بگم ولی یه دفعه ساتا کیویا گفت : کی هستن . گفتم همون دوستام که در موردشون بهت گفتم . بعد مارین گفت : سلام. تزوکا هم گفت : چه خبرا (با ساتا کیویا بودن )
ساتا کیویا هم داشت باهاشون حرف می زد منم تو دلم گفتم تو رو دادا ، هی کاری خواستی انجام دادم فقط نقشتو بازی کن . داشتیم حرف می زدیم واکه اونا خواستن ساتا کیویا رو امتحان کنند واسه همین گفتن : هی پرنس راسته که با اریکا برده بازی می کنی ؟ منم گفتم هوی! چیزی های دیگه هم گفتن و همه داشتن به ما نگاه می کردن . می خواستم بهشون یه چیزی بگم که ساتا کیویا جلوم رو گرفت و گفت : اره این کار رو دوست دارم بعد فک مارین رو گرفت و کلی حرف بارش کرد بعد از اون هایی که داشتن به ما نگاه می کردن عذر خواهی کرد و دست من رو گرفت و گفت بیا بریم . رفتیم از سالن بیرون بهش گفتم : هی ....... ساتا کو دستت ........ گفت نه بزار یه خورده دیگه همین جوری بتونه خوشحال شدم و گفتم چی؟گفت دوستات دارن نگاه می کنن . مشکوک می شن اگه ولت کنم . من : 😒😧.
اون لحظه خیلی قشنگ بود اخه دست تو دست......😍 رفتیم پشت یه دیوار قایم شدیم گفت دوستای خوبی داری . گفتم ببخشید حالا همه به خاطر من دربارت فکری بد می کنن 😔گفت : اره ولی خب کی اهمیت می ده ؟ گفتم اخه .... گفت تو دوست دخترمی ، خفه شو و بذار ازت محافظت کنم . من قرمز شده بودم گفتم ساتا کو😶...... تو دلم گفتم : گفت مسخره بازیها ولی در این حال ازم محافظت می کنه ؟🤔😶بعد یه دفعه یه خنده شیطانی کرد و گفت : حالا بهم کلی بدهکار شدی 😎😈 ، در ضمن دیگه بهم ساتا کو نگو ، بگو کیویا. من 😶😍 . تو دلم گفتم ولی هنوز درستو نمی دونم کار خوبی کردم که ازش کمک بخوام یا نه . ولی گمانم باید دختر گرگی بمونم ☺🐺🐶
تمام ☺نظر فراموش نشه 😉دوستون دارم 😘😙 بای بای🙄👋
10 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
1 لایک
نظرات بازدیدکنندگان (0)