10 اسلاید صحیح/غلط توسط: Kitty🐾 انتشار: 4 سال پیش 149 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
سلام دیگه آدم شدم و تند تند مینویسم😅
ناتالی گفت:ادرین ارباب گفتن میخوان با شما غذا رو میل کنن.ادرین با خوشحالی گفت:واقعا؟من منتظرم.ادرین تو سالن غذاخوری منتظر موند.گابریل اومد و گفت:سلام.ادرین هم با لبخند گفت:سلام!
گابریل گفت: دیشب کجا بودی؟
ادرین گفت:با دوستام رفته بودم اسکی،ببخشید.
-نه ادرین زیادی بهت اسون گرفتم.دو سال دیگه دانشگاه قراره بری و ازت انتظار دارم تلاشتو بکنی و به یه دانشگاه پزشکی بری.ادرین گفت:من دارم همه تلاشمو میکنم.
گابریل قاشقش رو برداشت و گفت:اشتباه میکنی،تو همه تلاشت رو نمی کنی.
ادرین گفت:ولی پدر..من..
گابریل گفت:نمخوام چیزی بشنوم.اگه اعتراض داری من میرم.ادرین ساکت شد.غذاشو خوب نمی خورد.گابریل گفت:اگه دیگه غذا نمیخوری باید یه مطلب مهم تری رو اعلام کنم.
ادرین گفت:نه دیگه سیر شدم باید سبک بخوام.
گابریل به ادرین نگاه کرد و گفت:
گابریل گفت:من یه تصمیم مهمی درمورد تو گرفتم.تو اخیرا خیلی خوب نمیخوری،عکس های تبلیغاتی تو هم خیلی کسل کننده شده و حس و حال کار رو نداری.حس میکنم درس خوندن رو هم بیخیال شدی.ادرین گفت:چی؟شما هیچوقت با من وقت نمی گذرونید حالا چه جوری دارید این حرفا رو با اطمینان میگید.گابریل گفت:گستاخ هم شدی.بزار حرفامو تموم کنم.ازت میخوام با کاگامی به لندن بری،و میخوام که اونجا خوب بخونی و به دانشگاه بزرگی بری و همین طور بزرگتر شدی با کاگامی...
ادرین از روی صندلی بلند شد و گفت: ببخشید پدر من خسته م باید استراحت کنم.فردا میبینمتون.
گابریل گفت:ادرین!
ادرین رفت و در رو هم بست.روی تختش دراز کشید و گفت:من حالا باید چیکار کنم؟
سابین گفت:اوه مرینت،دیشب تو اتاق نبودی؟فکر کردم وقت گذرانی با دوستات تموم شده اونوقت شب.
مرینت گفت: ببخشید مامان من قرار داشتم.تام گفت:اووو با کسی عزیزم؟
مرینت گفت:اوه پدر اون دوستم بود.
سابین گفت:ول کن دخترمو.خب مرینت برو بخواب دیر وقته.
مرینت گفت:مامان میشه باهاتون حرف بزنم؟
سابین گفت:البته.مرینت گفت:من من بین دو راهی موندم.نمیدونم باید پای ادرین بمونم یا اجازه دارم عاشق کس دیگه ای بشم.
سابین گفت:خب عزیزم این به دلت بستگی داره.رو راست باش.وقتی با ادرینی حالت بهتره یا با اون یکی.مرینت گفت:مشکل همین جاست،هر دو یه جور.اما من حتی اسم انو نمیدونم نمیدونم چند سالشه؟ پدر و مادرش کین؟
سابین:😳پس چه جور عاشق اون پسره شدی؟
مرینت گفت:نمیتونم بگم مامان ولی من..من..اخلاق و خصوصیاتش رو بیشتر از ادرین میشناسم،شاید ظاهر ادرین رو بشناسم ولی کاملا از درونش خبر ندارم.
سابین گفت:هیچکس نمیتونه آدمو آگاه به عشق واقعی کنه مگر خودش.بعد از پیشونیش بوسید:شب بخیر گلم!
_شب بخیر مامان!
مرینت رفت توی اتاقش رو در رو بست.دستاشو روی دیوار کنار تختش که عکس های ادرین کشید و گفت:حالا من باید چیکار کنم؟
تیکی حال مرینت رو دید و با خودش گفت:بیچاره مرینت،بین دو راهی موندن خیلی سخته.بدترش اینه که نمیدونه بین دو راهی عشق یک نفر مونده.
فردا صبح که ادرین داشت به مدرسه می رفت،گابریل گفت:ادرین هفته بعد پرواز دارید.شرایط اقامت و تحصیل هم فراهم کردم.ی یادت نره بعد مدرسه بری پیش کاگامی.ادرین گفت:پدر خواهش میکنم این کار رو با من نکنید من نمیتونم.اینجا دوست دارم همه منو میشناسن و مدل پاریسم.نمیتونم کشورمو ترک کنم.خواهش میکنم بابا التماست میکنم.
گابریل گفت:می دونی مادرت منو چی خطاب میکرد؟بهم میگفت تو مثل یه فرمانده ای هستی که یه تصمیم بگیری دیگه ازش برنمیگردی.هر کاری کنی من فقط خواهم گفت:نه باید به لندن بری.
ادرین در رو محکم بست و توی ماشین نشست:نمیتونم نمیتونم لیدی باگ رو تنها بزارم،اون اون...بی من نمیتونه و بعد کمی بغض کرد.
توی مدرسه نینو سعی میکرد ادرین رو بخندونه ولی نمیتونست.مرینت وارد عمل شد و گفت:ادرین انگار خوب نیستی اتفاقی افتاده من بگوشم.
ادرین گفت:آه مرینت خوشحالم که تو رو دارم.مرینت لبخند زد و گفت:همین طور خواهد بود.
ادرین گفت:نه دیگه.چون من دارم میرم.دارم میرم لندن.
مرینت گفت:چییییی؟؟یعنی چرا؟
ادرین گفت:بابام میخواد من تو تحصیل پیشرفت کنم.
مرینت با ناراحتی گفت:ایرادی نداره مطمئنا پدرت اینو برای تو خواسته که پیشرفت کنی،آخه مدارس لندن عالین.
ادرین گفت:مسئله این نیست.همه دوستام و کار و شغلم اینجاست.
مرینت گفت:پدرت هم باهات میاد
_نه.
+پس تنهایی نه؟
_نه کاگامی هم هست.
مرینت داد زد:امکان نداره!!!یعنی اونجا واستون زندگی سخته بدون بزرگسال و میدونی...
ادرین گفت: همین طوره.
مرینت گفت: باید پدرتو راضی کنیم.
ادرین لبخند زد و گفت:نشدنیه!
مرینت گفت:من میتونم انجامش بدم،همون طور که پدرتو راضی کردم تا بزاره با ما به نیویورک بیای.
_نه مرینت این سفر نیست،این مهاجرته.
+ شاید...
_شاید چی؟
_بتونی فرار کنی و ...
ادرین خندید و گفت:ممنون مرینت که توی این شرایط سعی میکنی منو بخندونی.وبعد قهقهه زد.
مرینت که جدی اون حرفو گفته بود،با ادرین خندید و گفت:آه کاری نکردم که.خوشحالم تونستم اون لبخند شیرین رو روی لبات ببینم.
ادرین که متوجه منظور مرینت نشده بود،لبخند گرمتری زد و تو ذهنش گفت:اون خیلی عالیه!
مرینت اومد خونه و رو صندلیش نشست.تیکی گفت:مرینت حالت خوبه؟
مرینت گفت:چطور می تونم خوب باشم وقتی دارم میبینم که عشق زندگیم داره میره و من کاری نمیتونم بکنم.
تیکی گفت:بیا بریم با باباش حرف بزن.
-آه تیکی خودت دیدی که گفت نمیشه.
- تو تلاشتو بکن کفشدوزک
-باشه پس بزن بریم.
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
مرینت گفت:خواهش می کنم ما نمی تونیم بزاریم شما با زندگی ادرین همچین کاری کنید.اگه واقعا پسرتونو دوست دارید بهش یه فرصت بدید.
گابریل با اخم گفت: ببخشید دوشیزه؟شما چرا انقدر تو مسائل زندگی دیگران سرک می کشید(می خواست مرینت عصبی شه تا آکوماتایزش کنه)
مرینت با شرمندگی گفت:اون اون بهترین دوستمه و نمیتونم از دستش بدم.درک کنید.
-ببخشید دوشیزه من تصمیم خودم رو گرفتم.این به صلاح ادرینه و اگه شما واقعا دوست اون هستی،باید به فکر آینده اون هم باشی نه؟
-مرینت گفت:بله ببخشید.ولی یه خواهش دارم بزارید دو هفته یبار بیاد و دو روز با دوستاش باشه؟
-دو هفته؟نه تو یه ماه دو روز حق داره بیاد پاریس.
-واقعا؟خیلی سخاوتمندانه ست.می دونستم شما پدر خیلی خوبی هستید آقای اگرست.
گابریل هم با همون قیافه ش مرینت رو نگاه می کرد.
مرینت با خوشحالی به ادرین زنگ زد و بدون اینکه من و من کنه گفت:ادرین ادرین!بابات قبول کرد که ماهی دو بار بیای و پاریس و منو یعنی ما رو ببینی.
ادرین از پشت تلفن گفت:واقعا؟؟ممنونم مرینت ممنونم تو بهترینی.مرینت سرخ شده و گفت:تو هم..آم ینی با هم...نه منظورم اینه که کاری نکردم که...
صدای خنده ادرین اومد و گفت:خیله خب..ادرین مکثی کرد و بعد اروم گفت:باشه کاگامی الان میام.بعد به مرینت گفت:خب،من باید برم میبینمت مرینت،خدافظ!
_خدافظ!
ادرین به پلگ گفت:رفیق عزیزم،دوران خوبی با هم داشتیم ولی من من دیگه نمیتونم.خیلی دوست داشتم پیشت باشم ولی
پلگ گفت:ضایع بازی در نیار برو پیش لیدی باگ و بهش بگو که داری میری اون باهوشه حتما یه راهی بلده.
ادرین گفت:امکان نداره.اگه بهش بگم نمیزاره برم.اون وابستمه.
پلگ گفت:ادرین داری میری ولی مخت اندازه فندق شده.ببین اون نگرانت میشه نه نگران تو نگران پاریس.درکش کن همین جوری بزاری بری که چیزی درست نمیشه هیچ خراب میشه،شاید تونست یه آدم پیدا کنه که کت نوار شه.
-امکان نداره!کت نوار اون فقط منم.نمیتونم ببینم به یکی دیگه میگه تو بهترین همکاری.
پلگ گفت:باهاش حرف بزن بهش بگو که داری میری و تو پاریس نمیمونی.
_باشه بزار پیغام بزارم.
کت نوار منتظر موند که لیدی باگ اومد:سلام پیشی!
کت نوار دست لیدی باگ رو بوسید و گفت:خوش آمدی بانوی من!
لیدی باگ با لبخند گفت: سورپرایز داری؟
کت نوار آب دهنشو قورت داد و گفت:آره.
لیدی باگ نشست و گفت:راستش زیاد خوب نیستم.کت نوار نزدیک لیدی باگ نشست و گفت: چرا؟
لیدی باگ خودشو چسبوند به کت و گفت:نمیتونم بگم و بعد سرش رو گذاشت رو شونه کت نوار.کت نوار مهبوت لیدی باگ شده بود و گفت:کاش نبودی!
لیدی باگ های کشید و سرشو از شونه ش برداشت و خودشو دور کرد.
کت نوار گفت:باهام رو راست باش،منو دوست داری؟
لیدی باگ گفت:کت دوباره شروع نکن بهت گفتم و میگم من یکی دیگه رو دوست دارم.
کت نوار سرشو انداخت پایین و گفت:چرا جوری وانمود می کنی که انگار از من از من...خوشت میاد؟؟!!
لیدی باگ گفت:کت نوار. تو بهترینی،اما دلم برای کس دیگه ست.تو با نمکی، جذابی،خوش اندامی،همیشه درکم میکنی،پیشم هستی،و هیچوقت ولم نمیکنی.اما من نمی تونم به قلبم بگم تو بهتر از کسی هستی که دوسش دارم...
کت نوار گفت:لیدی باگ میخواستم بهت بگم که من من دارم از فرانسه میرم.
مرسی که خوندی نظر فراموش نشه عزیزانم💝💝💝💝
10 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
6 لایک
زود تر پارت بعدی زود باش دیگه
عدم تایید خورد
لطفاً پارت بعدی
فوقالعادهبودپارتبعدیوبذارببینیملیدیباگچهواکنشینشونمیدهد
خیلی ممنونم ایشالا تا فردا تایید میشه
من خیلی وقته که نظر ندادم ولی داستانت انقدر محشر❤بود که زبان از بیانش قاصره(چه ادبی😂😂) خیلی محشر بود کسی نمیتونه زبون من رو باز کنه ولی خیلی با داستان عشق کردم😍😙❤💘
خیلی ممنونم از شما،لطف داری😇💗💗💓💓
وااااای شاید این بهترین داستانی باشه که تا حالا خوندم.خیلی خوب بود.اگه یه داستان غمگین اما در عین حال قشنگ میخوای به مال من سر بزن پشیمون نمیشی اما به مال تو نمیرسه😉
خیلی ممنونم چشم عزیزم❤️❤️💓💓
خیلی عالی بود
عالی بود
ممنوووونم