گفتم جو رو عوض کنم . از این به بعد میترکونم 😂😂😂😂😂
گل آقا میره عیادت یکی از اقوام ، وقتی میخواد برگرده میگه : این دفعه مثل دفعه قبل منو خبر نکنید که مریضتون مرد و منو خبر نکردین هااااااا😂😂😂
10 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
1 لایک
چه عجب بلاخره جک خنده دار گزاشتی
عالی بود ترکیدم از خنده😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂
چالش : رفته بودم مراسم عزاداری مامان بزرگ مامانم شب که شد از صدای خرو پوف نمیتونستم بخوابم یه جاهای حس میکردم خرس بالا سرم وایساده😂
بعد از چهار ساعت بلاخره صدای خرو پوف غط شد صبح با صدای گریه یه یه نفر از خواب بیدار شدم زنه خودش تنها نشته بود داشت گریه میکرد که ای وای ننه مرد ( به مامان بزرگ مامانم میگفتیم ننه ) این فامیلامون یه مهمون نوازی کردن نمیدونی این زنه تنها تو سالن داشت گریه میکرد اونای که اعزادار بودن رفته بودن تو آشپز خونه میخوردم میگفتند می خندن من همینجور مونده بودم آخه بار اولم بود با این صحنه مواجه شده بودم
از بس کسی به این زنه توجهی نکرد خودش بهم گف دختر یه دستمال کاغذی برا من میاری 😂😂
دیگه بیچاره خودش پاشد رفت ما هنوز داشتیم میخندیدم😂😂😂😂😂😂
به خدا من تا یک ماه این قضیه رو همه جا میگفتم و همه میخندیدم من این ماجرا رو فقط برا حافظ شیرازی نگفتم😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂
البته خاطر خنده تری رو هم دارم این یکیش بود
دیگ خاستم از فاز غمگین بیام بیرون
خیلی خنده دار بود 😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂
آفرین خوب میکنی از فاز غمگین بیا بیرون
میدانم برا همین گفتم 😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂
رویا یه سوال
این عکس خودته گزاشتی ؟؟؟
ببخشید دارم فضولی میکنم
آخه کنجکاو شدم
ن چیزی نی
اره عکس خودمه
😮😮
چه خوشگلی😍❤️😮😮👌🏻👌🏻👌🏻
مرسی گلم 🙏🏻❤️🌹🌹
ممنون 😁😁
عالی خاطره خنده دار
یروز با بابا بزرگم داشتم توپ بازی میکردم که توپ رو پرت کرد هوا دویید بگیرنش رفت تو دیوار پسر عموم خندید وقتی اومد بیرون از دیوار توپ خورد تو سرش وای یعنی قیافه من🤣🤣🤣🤣🤣😳😳😳😳قیافه پسر عموم 🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🥴🥴🥴🥴🥴
برای منم افتاده این اتفاق 😂😂😂
ممنونم
خیی خوب بود.😂😂👍
فقط جوک هشتمی رو نفهمیدم.
چالش:میدونم خاطره ای که میخوام بگم زیاد خنده دار نیست ولی...
دوسال پیش داشتیم با ماشین از روستا برمیگشتیم شهر.خاله م و پسراشم باهامون بودن. (یکی از پسراش 4 سالش بود.)
توی راه،روی کوه ها رو دید گفت:《عه ببینین چقدر گوسفند.》
منم با دقت به کوه ها نگاه کردم.دیدم سنگه گوسفند نیست.گفتم:《اینا سنگن.》
گفت باشه و دیگه همه ساکت شدن.
باز روی کوه ها رو دید گفت:《اون سنگا چقدر بزرگن.》
گفتم:《کدوم سنگا؟》
گفت:《همونایی که روی کوهن.》
به کوه بادقت نگاه کردم و دیدم گوسفنده.😂😐گفتم:《اینا گوسفندن.》
قیافه ی من:😐
قیافه ی پسرخاله م:😮
قیافه ی پسرخاله ی دیگم:😂
قیافه ی مامان و بابام:😁
قیافه ی خاله م:😂
ممنون الینا جون
خیلی خاطره ات باحال بود 😂😂😂😂😂