
سلام بالاخره میخوام داستان چند پارتی بدم این داستان تقدیم به شما امیدوارم لذت ببرید

سلام. اسم من فرد هست و این تجربه رو میخوام بهتون بگم حدودا از وقتی که بچه بودم از کلیسا خوشم میومد و همه کشیش ها و راهبه هارو به چشم برادری و خواهری میدیدم اما جز یکیشون یکیشون که کله کچل و ریش بلندی داشت قد بالای1.90داشت و هز از چند گامی چشماش تمامن سفید میشد...من فکر میکردم برای اینکه من رو بترسونه اینجوری میکنه...

گذشت و گذشت تا یه جوون بیست ساله شدم تو اون دوران همه جا بحث از دارک وب و چیزای مثل این بود یه شب من سیستمم رو روشن کردم و از بازی های تکراری خسته شده بودم و رفتم تا ایمیل هام رو چک کنم دوستم جک دوتا لینک بهم داده بود و من روی لینک کلیک کردم..

اون لینک من رو وارد یک چت باکس توی کروم اورد من بلافاصله ازش خارج شدم و فیلتر شکن رو روشن کردم تا موقعیت مکانیم درست پیدا نشه چون اون سایت امنیت پایینی داشت...و بعد واردش شدم توی این چت باکس بحث های جالبی راجب فیلم های ش*ک*ن*ج*ه ای بود من خوشم از اینجور فیلما نمیومد تا خودم یه پیام نوشتم..

"هی سلام بچه ها کسی میدونه این چت باکس چه فرمی داره و اون صفحه مشکی بالا چیه؟" این پیامی بود که من دادم که یکی در پاسخ به من نوشت "دو روز دیگه نمایشه!و ما تا نمایش داریم با هم بحث میکنیم" من منظورش رو درست نگرفتم سرم رو تکون دادم و بعد از جواب "ممنون" برای یارو از اون چت باکس بیرون اومدم تا...

بعد از خارج شدنم ناگهان یه پیام روی صفحه مانیتورم نمایش داده شد "از عضویتت ممنونم! ما به محظ شروع به شما اطلاع میدیم" من فکر کردم یه جور هرز نامه باشه و بیخیالش شدم اما...تا یادم اومد دو روز دیگه باید به کلیسا میرفتیم! شب حدود ساعت2 شب یهو از کامپیوترم صدای جیغ اومد و سریع رفتم سرش و پیغام "بیدار شو!" درش پیدا بود..و بالافاصله من رو وارد همون سایت کرد من فیلتر شکن نداشتم و همه انتی ویروس های قوی هم غیر فعال شده بود...اما چیزی که دیدم واقعا من رو ترسوند

تصویر یه مرد زو نشون داد که به صلیب بسته شده بود...حدودا بعد شصت ثانیه یه مرد بلند هیکل با یک شنل و کلاه سیاه (مثل هودی که کلاهش رو میندازی رو سرت) پیداش شد...اون یه ماسک خرگوش زده بود و بعد به مرد خیره شد... و بعد با یه صدای کلفت گفت:آیا من باید کارش رو تموم بکنم؟! سپس دوتا گزینه آره و نه روی صفحه بود از200 نفر حدودا نزدیک70 نفر گزینه آره رو زدن و هی داشت بیشتر میشد... من نمیدونستم چیکار کنم ولی به گزینه "نه" رای دادم نظرسنجی تموم شد 185 نفر به گذینه اره و 10 نفر به نه رای دادن 5نفر هم هیچ رای ندادن مرد بلند داد زد:خواهش میکنم! اون فقط یک تصادف بود اما اون مرد دستاش رو بالا برد و صدای داد و فریاد مرد هر لحظه بیشتر میشد صلیب به بالا برده شد و فردی کوتوله یک کتاب دستش بود و این جمله عجیب رو خواند"آقای جک واتسن! شما به دلیل باخت در رای به وسیله کشیش سیاه کشته خواهی شد!" و بعد اون مرد کلاهش رو به پایین انداخت کله کچل اون من رو یاد یک نفر انداخت!! و بعد شمشیر بزرگی رو برداشت و ماسک اون مرد که به صلیب کشیده شده بود رو برداشت اون دوست من جک بود! و کاری کرد که هر دفعه بهش فکر میکنم بالا میارم! و بعد ده تا تصویر از ده نفر که من هم جزو اونها بودم دیده شد! تصاویر یک به یک سیاه شد جز تصویر من و روی مانیتورم پیغامی نوشته شد!:تو بعدی هستی!
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
به مسابقه ام بیا
مخصوص داستان/رمان نویس ها هست
تموم شد؟!خیلی تاثیرگذار بود خخخخخخخخ