عشق رینبودش و اپل جک

سلام صحیح رو بزن کی تقلب رسوند

یک روز رینبو تصمیم گرفت بره یکم سیب رنگی از اپل بخره دید اپل نیست گفت شاید رفته پیش پینکی پای ولی نه پینکی بود نه اپل گفت شاید اونا رفتن خونه ی توایلایت ولی نه توایلایت بود نه اپل نه پینکی بعد رفت شهر خودش توی اسمون بعد رفت تالار شهرش که دید

بعد دید اپل داره با کارامل عروسی می کنه بدون اینکه اون رو دعوت کنه رینبو گریش گرفت با کلی کینه و ناراحتی از اونجا رفت بعد رفت توی خونش تو تختش سرش رو بر عکس گذاشت روی متکاش و شروع به گریه کرد و یک متکاش دیگه گذاشت روی سرش و 10 روز همینجوری داشت گریه می کرد روز 12 سورین

اومد پیش رینبو و گفت چند روز نیومدی تمرین هارو کنیم برای مسابقه چرا ناراحتی و رینبو تمام ماجرا رو گفت و سورین گفت اشکال نداره شاید اون تورو دوست نداره بعد رینبو گفت ممنون برای نصیحت بعد سورین گفت خواهش می کنم بعد گفت سریع بیا برای تمرین 2 روز دیگه مسابقه هست بعد رینبو گفت باشه تو برو منم میام

بعد 18 روز بعد مسابقه سورین از رینبو درخواست کرد با او ازدواج کنه رینبو هم گفت باشه 2 سال بعد عروسی اون ها رینبو بچه دار شده بود و اسم بچش رو گزاشت رینبوم و اپل هم که 4 سال می شد ازدواج کرده 2 تا بچه به نام اپل کارامل و اپل سید داشت رینبو 6 سال بود که اپل رو ندیده بود

یک روز سورین به رینبو گفت عزیزم از کیه اپل رو ندیدی شاید باید بری پیشش اون بال نداره بیاد خونت وگرنه الان 1000 بار اومده بود و رفته بود رینبو گفت شاید تو راست می گی من باید برم پیشش بعد رفت به مزرعه ی سیب شیرین اپل تا رینبو رو دید گفت رینبو فکر کردم مردی اخه توی عروسیم نبودی شاید پستچی یادش رفته کارت پستال رو بده بعد رینبو با خشم زیاد رفت پستچی رو شت و پل کرد و گفت تو باعث شدی من دوستم رو 6 سال نبینم

بعد رینبو اپل رو بقل کرد و گفت نباید زود قضاوت می کردم بعد اپل گفت می خوای یه چای بخوریم بعد بچه های اپل اومدند و گفتن سلام خاله سلام خاله بعد رینبو گفت سلام اپل سید و اپل کارامل بعد گفت منم یه دختر به نام رینبوم دارم

بعد اپل گفت چه خوب بعد پینکی و بچش ساندویچ پای اومدند و همه باهم چای خوردند بعد رینبوم از اسمون اومد و با اپل سید و اپل کارامل و ساندویچ پای بازی کردند

که یهویی کلی

من جاهای حساس قت می کنم لطفا کامنت بزارید بای