هلوووووو
همه چی خوب بود تا اینکه یروز نامجون نیومد مدرسه روز ها می گذشت ولی خبری از نامجون نبود بدون اون نمی تونستم از پس اذییت های بچه ها تو مدرسه بربیام چن وقت بود یونگی رو ندیده بودم پیام ها و زنگ هام رو نادیده می گرفت دیگه نمی تونستم ادن پرورشگاه لعنتی رو تحمل کنم یه شب از اونجا زدم بیرون و رفتم جایی که یونگی می موند ولی هیچی اونطوری که فکر می کردم پیش نرفت
یونگی:چرا اینجایی؟
من:من میشه باهات بمونم؟
یونگی:چی؟
من:من از پرورشگاه فرار کردم به کمکت نیاز دارم
یونگی:تو با خودت چی فکر کردی؟چرا باید بهت کمک کنم
من:ولی خودت گفتی دوستم داری
یونگی پوزخندی زد
یونگی:من چرا باید یکی مثل تو رو دوست داشته باشم
من:تو چت شده
یونگی:چطور بگم که حالیت بشه من بازیت دادم احمق
اشکام بی اختیار جاری می شد یونگی از کنارم رد شد که بره
من:نامجون کجاست؟
یونگی:به نفعته دنبالش نگردی دیگه نیا اینجا
6 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
31 لایک
به یه برادر همانند کوک نیازمندم
کوک؟ تکلیف خوتو روشن کن بالاخره برادرش هستی یا نه=/
چرا همیشه تو هر داستانی باید مرده زنه رو بازی بده یا مرده مرده رو بازی بدهه اخهههه نمیخام وات دا فاکاپ
وااات کلااا دو سه ماه نیومده بودم تستچی دوتا پارتو گذاشتی عررررررررررررر😐🤧🤧🤧🤧🤧🤧🤧🤧
وایییییی مرسی مرسی مرسی خیلی خوب بود
مرسیییی 😍😍😘😘😘
خواهش گلم❤❤
عالی بود 🙂🤍
مرسیییی❤❤❤
🙂🤍
عالیییییی بودددد
مرسییی❤
عالللللللللللیییییییییی بوددددددددد
مرسیییی خوشگلم❤
سلام گلم خسته نباشی
عالییییی بود
مرسییی عزیزم❤❤
خواهش می کنم گلم 💜