های گایز این داستان دوم من داستان اولم پرونده ی محرمانه بود اکه نخوندید توصیه میکنم بخونید ژانر این داستان معمایی،عاشقانه و یکم فانتزی معمایی اش کمتر از قبلی ولی عاشقانه اش بیشتر و برای سنین ۱۰ به بالا توصیه میشه امیدوارم لذت ببرید نظر فراموش نشه😘
زمانی بسیار دور افتاده در شبی تاریک و سوزناک نوزادی دختر در قصر شاه اِستفان به دنیا آمد شاه پشت در اتاق آروم و قرار نداشت خیلی خوشحال بود اما بروز نمیداد همچنان که پشت در اتاق قدم میزد و خداروشکر میگفت که بعد از سال ها فرزندی به او عطا شده ناگهان صدای گریه ی بچه ای از درون اناق خلوت شاه را برهم زد دیگر صبرش به سر اومده بود هرچه سریعتر میخواست درو باز کنه و فرزند دلبندش رو ببینه اما قبل از اینکه وارد اتاق بشه در باز شد وزیر اعظم و مورد اعتماد شاه یعنی گابریل با نوزادی کوچک در دست و درحالی که سرش رو پایین انداخته بود بچه رو در بغل پدرش گذاشت و درحالی که به پهنای صورتش اشک میریخت گفت:«سرورم ملکه الینور به رحمت خداوند رفتن😔»چهره ی خندان و ذوق مرگ استفان به ناراحت کننده ترین حالت ممکن بدل شد وارد اتاق شد خودشو رو به بالین همسرش الینور رسوند برای آخرین بار دستشو بوسید و با بغض از اتاق خارج شد😭
10 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
9 لایک
عالی بود😁❤️
عالییییییییییی
خیلی خوب بود
عالی عالی ...داستانت خیلی خوبه ...خوشحال میشم ...که تو داستانای من رو دنبال کنی ...من پرونده ی محرمانه رو خیلی دوست داشتم این داستانت هم قشنگه .منتظر پارتهای بعدی هستم
سلام من فصل دوم پرونده ی محرمانه رو شروع کردم احتمالا یه هفته دیگه میاد
داستانتخیلی قشنگه منتظر بقیه داستان هستم
سلام خوشحالم خوشت اومده
خیلی عالی بود
حتما ادامه بده😊
باشه حتما ممنون که نظر دادی