15 اسلاید صحیح/غلط توسط: ⊹⊱yurii⊰⊹ انتشار: 3 سال پیش 69 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
سلام کیوتام 😄❤️ اومدم با پارت ۱۴ 😄😁 و واقعا ممنون برای حمایت هاتون ^^❤️ راستی بچه ها احتمالاااااااا از این به بعد یکم بیشتر با ساتوکو کار داریم 😁😄 پس بریم داستان رو ببینیم ^^
*یک هفته بعد از زبون یوکی*............*یوکی روی صندلی نشسته بود و داشت با لپتاپش طراحی میکرد و اخرای کارش بود که دوباره احساس سرما میکنه* چی شد ؟ ..... 😶😶😶💔💔 سریع دستامو نگاه میکنم ، دوباره ازشون بخار میاد .... این یعنی قدرتم فعال شد 😆😃 سریع بلند میشم و به دور و برم نگاه میکنم . من : « ساتوکو ؟ 😃 ساتوکو اینجایی ؟ 😃 » *ساتوکو که دقیقا کنار صندلی یوکی ایستاده بود و به طراحیش زل زده بود قیافش پوکر میشه 😂💔* ساتوکو : « باکا-سان من دقیقا جفتت بودم 😐😑 می بینم که قدرتت دوباره فعال شده .... :) » من : « اوه گومن 😅 اره خیلی منتظرش بودمممم 😄😄😄 اخه می خواستم ازت یه سری سوال بپرسم و از اونجایی که وقت کمه میرم سراغ سوال های مهم ^^ » ساتوکو : « اوکی ولی همونطور که گفتم هر سوال رو نمی_ » من : « میدونم ، هر سوالی رو نمی تونی جواب بدی 🙄🙄🙄 حالا میشه بزاری سوالمو بپرسم شاید این یکی فرق داشت 😐💔 » ساتوکو : « اوکی بگو 😐 » من : « هوممم چطوری باید قدرتم رو فعال کنم ؟ 😶 » ساتوکو : « من از کجا بدونم ؟ 😐💔 » من : « اولا سوال منو با سوال جواب نده دوما واتتتت ؟؟؟ تو مگه جواب همه سوالا رو نمیدونیییی ؟؟؟؟؟ 😶💔💔💔💔💔 » ساتوکو : « باکا-سان منو چی فرض کردی ؟ 😐😑 من فقط یه روح بدبختم که قبلا یه ادم معمولی مث خودت بوده و الانم مرده 😐😐😐 ولی خو شاید بتونم یه سری راهنمایی ها درباره کنترل قدرتت بهت بکنم :) »
من : « مثلا چی ؟ 😄 » ساتوکو : « هومم .... اول از یه سری سوالات شروع میکنم .... :) چون قبلا اون یکی قدرتت فعال شده از اون میپرسم .... اهم خب :) تو چه وقتایی می تونی کارایی بکنی که خارج از توان یه انسان معمولیه ؟ :) » من : « امممم اوندفعه که سگه خشک شد ؟ 😶😄 » ساتوکو : « نه 😑 اون که کار من بود 😑😐💔 » من : « عه واقعا ؟ 😶 تنکس 🥲❤️ جونمو نجات دادی 🥲❤️ » ساتوکو : « ....... جواب سوالمو بده وگرنه ول میکنم میرم 😐 » من : « باشه بابا غلط کردمممممم 🥲🥲🥲💔💔💔 خب ..... مثلا اون دفعه که .... دوست هاروکی بیهوش شد ..... ؟ 😶 » ساتوکو : « اره 😐 چون من اون موقع اونجا نبودم و پس حتما دیگه کار خودت بوده 😐 » من : « خب ..... اون موقع ..... احساس عصبانیت شدید کردم بعد یهو چشمام شروع کرد به سوزش و رنگشون عوض شد و احساس سرما کردم ..... » ساتوکو : « ..... ها .... ؟ 😐💔 تو واقعا یه دردسریییییی 😑😑💔💔💔💔💔 یعنی داری میگی قدرتت با احساساتت فعال میشهههه ؟؟؟؟؟ 😑😑😑😑😑💔💔💔💔💔💔 » من : « فک کنم 😅 راستی اون موقع هم که اون سگه خشک شد همینطوری شدم 😶 » ساتوکو : « این یعنی بدبختی 😑💔 هوممم اوندفعه ..... خب اوندفعه انگار قدرتت فعال شده بود و خود به خود احضارم کردی :) ..... » من : « اها .... پس یعنی می تونم احضارت کنم ؟ 😃 وات ؟ چرا بدبختی ؟ 🥲💔 »
ساتوکو : « اره :) چون که فعال کردن قدرت با احساسات سخته باید اراده ی قوی ای داشته باشی 😑 یعنی واقعا باید بخوای که قدرتت فعال شه حتی اگه یکم فقط یکممم مخالفت با فعال شدن قدرتت داشته باشی قدرتت فعال نمیشه 😐💔 حالا بگو ببینم چی شد که این قدرتت فعال شد ؟ 😐 » من : « اوه .... 💔 خب واقعا می خواستم ببینمت و سوالاتم رو ازت بپرسم ..... 😶💔 دمو چون یاد خوابم میفتادم پشیمون می شدم ..... » ساتوکو : « همونطور که گفتم باید ارادت قوی باشه =/ ولی .... » من : « ولی چی .... ؟ » ساتوکو : « هیچوقت نباید بخوای که دوتا قدرتت فعال شه یوکی ..... تنها چیزی که باید ازش بترسی همینه 🙂💔 این بدترین اتفاقیه که تو کل جهان می تونه بیفته ...... » من : « چرا ...... ؟ » ساتوکو : « گومن دمو خیلی چیزا هست که نمی تونم بهت بگم ..... 🙂💔 » من : « میدونم .... اشکال نداره ..... دیگه عادت کردم 😅 » ساتوکو : « خب درک میکنم :) تو و دوستات دارین سمت این چیزا کشیده میشین و یه عالمه سوال دارین که منم نمی تونم جوابتو بدم .... :) » من : « اوهوم .... » ساتوکو : « و .... » من : « و ؟ ..... » ساتوکو : « گذشتت .... بزرگترین راز زندگیت :) که سرنخ زیادی هم ازش نداری و با اونا هم نمیشه به جایی رسید .... چیزی که همیشه برات سوال بوده :) اینکه تو چه کسی بودی :) » من : « ......... اره ولی .... تنها چیزیه که دلم نمی خواد بفهمم ..... » ساتوکو : « نانده ؟! » من : « نمی دونم .... یه حسی داخل درونمه که بهم میگه فهمیدن گذشته اشتباهه 😅 »
ساتوکو : « که اینطور ..... :) » در ذهن ساتوکو : « هوممم عجب ...... اون واقعا خیلی چیزا رو نمی دونه ..... و با وجود دوستاش انگار از درون تنهاس :) 💔..... برخلاف چیزی که نشون میده برا خودش زندگی سختی داره ، با اینکه ممکنه از نظر بعضی ها سخت نباشه ولی ...... برای اون سخته ...... :) با این حال داره لبخند میزنه .... چه جالب :) ...... امیدوارم وقتی همه این اتفاقات تموم شد زندگیش هم مث وقتی بشه که بچه بود ...... :) » من : « ساتوکو ؟ 😶 چیزی شده ؟ 😶💔 » ساتوکو : « نه ... :) » من : « اوکی ^^ خب حالا می تونم بقیه سوال هام رو بپرسم ؟ 😶 » ساتوکو : « بپرس :) » من : « منظورت از اینکه من اخرین امیدم چی بود .... ؟ » ساتوکو : « ....... نمی تونم بهت بگم ....... ولی تو در عین حال که تنها امیدی بزرگترین ناامیدی هستی ..... » من : « چی ؟ .... » ساتوکو : « هوممم اره :) مث قدرتت :) قشنگه ولی با یه حرکت اشتباه به شدت خطرناکه :) ...... » من : « ........ چطوری ..... قدرتم رو کنترل کنم ؟ ..... » ساتوکو : « .... خب من تو این مدت که می تونی صدامو بشنوی و ببینیم برات توضیح میدم » من : « اوکی 😶 » *و ساتوکو میره رو مبل میشینه و یوکی هم رو تختش و بالشتش رو بغل میکنه و منتظر توضیحات ساتوکو می مونه 😂💔* ساتوکو : « خب ..... ببین ما نتیجه گرفتیم که با احساساتت قدرتت فعال میشه » من : « اره ولی این چه ربطی به کنترل کردنش داره ؟ 😶 » ساتوکو : « فعال کردن قدرت هم مث کنترل کردنش می مونه دیگه :) » من : « عاو خب بگو 😶😁 »
ساتوکو : « خب اینطوری سخت می تونی قدرتت رو فعال کنی فک نکن کافیه فقط یه اراده قوی داشته باشی و بعد بومم قدرتت فعال شه 😐 نه اینطوری نیست تو باید تمرین کنی :) حالا هم نه وقتی قدرتت غیر فعال شد البته پیشنهاد میکنم فردا تمرین کنی چون نباید به خودت فشار بیاری :) » من : « اوکی .... » ساتوکو : « خب مسئله بعدی که باید یاد بگیری اینکه چطوری باید تا هروقت می خوای قدرتت رو فعال کنی و تو اون حالت بمونی » من : « باشه .... ولی من می خوام یاد بگیرم ازش استفاده کنم و کنترلش کنم تا به کسی اسیب نزنه منظورم این بود 😑💔 » ساتوکو : « باکا-سان ..... 😐 مگه من مث تو ام که نفهمم چی میگی ؟ 😐 خیلی عجولی =/ یکم صبر کن به اونم میرسیم اول باید اینا رو یاد بگیری =/ » من : « هققق باشه 🥲🥲🥲💔💔» ساتوکو : « خوبه =/ خب نگاه کن این مسئله سادس ولی به بحث قبلی ربط داره یعنی فعال کردن قدرتت :) وقتی برای اولین بار قدرتت فعال شد تو خیلی ضعیف بودی و نتونستی زیاد تو اون حالت بمونی :) ولی الان چی ؟ تو هنوز هم قدرتت فعاله ، خب این نشون میده هرچی بیشتر تمرین کنی برا فعال کردن قدرتت و ازش استفاده کنی قدرتت قوی تر میشه و تو بیشتر می تونی توی این حالت بمونی و بعد خود به خود می تونی قدرتت رو غیر فعال کنی یا تا هروقت دلت خواست تو این حالت بمونی :) » من : « عاوووو 😶😶😃 ولی یه سوال .... اینکه بیش از حد تو این حالت بمونم و قدرتم فعال باشه به خودم یا کس دیگه ای اسیب نمیزنه ؟ 😶 »
ساتوکو : « ..... چرا ... قدرتت هم برای خودت و هم برای دیگران به اندازه ای خطرناکه ، وقتی قدرتت رو فعال میکنی از انرژی بدنت استفاده میشه و این باعث خستگی و ضعف تو میشه وقتی که ضعیف بشی کنترل قدرتت سخت میشه چون اون موقع قدرتت از خودت به شدت قوی تره :) 💔 و ممکنه از کنترلت خارج شه و تو رو نابود کنه :) » من. : « ..... اها .... » ساتوکو : « نترس ولی به محض اینکه احساس خستگی کردی باید قدرتت رو غیر فعال کنی الان چطوری ؟ » من : « زیاد خسته نیستم .... مشکلی نیست ^^ ... ادامه حرفات رو بگو ^^ » ساتوکو : « اوکی :) اهم خب بیا ببینیم اگه قدرتت از کنترل خارج شه باید چی کار کنی » من : «اوهوم 😶😶😶 » ساتوکو : « آزادش باید بکنی 🙂 » من : « چییی ؟؟؟؟ » ساتوکو : « اره :) بیا خوب به این مسئله فکر کنیم :) قدرت تو از انرژیت استفاده میکنه تا خودشو قوی تر کنه :) حالا وقتی که قدرتت از کنترلت خارج شه در اصل داریم میگیم قوی تر از تو شده ولی هنوز کنترلش دست توعه و در تو جریان داره :) فرض کن مثلا تو یه نایلون نازک یه عالمه چیز میز سنگین گذاشتیم ، اخرش اون نایلون پاره نمیشه ؟ چرا میشه چون تحمل اون همه وسیله سنگین رو نداره :) تو هم همینطوری ، بدنت نمی تونه قدرت زیادی رو تحمل کنه و در اخر نابود میشه :) خب در این صورت باید چی کار کرد ؟ باید قدرتت رو ازاد کنی ولی در زمان درست :) یوکی دقت کن که زمان خیلی مهمه یه ثانیه این ور اون ور تر کار رو خراب میکنه و یا خودت نابود میشی یا کل جهان :) » من : « یا خداااا خیلی ریسک داره کهههه 🥲🥲🥲🥲🥲🥲🥲 »
ساتوکو : « پس چی ؟ :) البته میدونم تو جرعت نداری انقد زیاد قدرتت رو فعال کنی که اینطوری شه 😂💔 » من : « اره ..... 😅🥲 » ساتوکو : « خب ادامه میدم ..... اینجا احتمالا برات سوال شده که در چه زمانی باید قدرتت رو غیر فعال کنی :) جواب سادس :) وقتی که قدرتت کل انرژیت رو گرفته و داری بیهوش میشی :) اگر قبل از بیهوش شدنت قدرتت رو ازاد کنی وقت نمیشه که به جهان اسیب بزنه و با بیهوش شدن تو قدرتت هم از بین میره چون منبع قدرت تویی :) » من : « عاووو 😶😶😶 دمو خودم نمیمیرم ؟ بخاطر اینکه کل انرژیم اون موقع رفته میگم 😅😶💔 » ساتوکو : « نترس وقتی قدرتت از بین بره یکم از انرژی تو هم برمی گرده فک کنم فقط یه مدت بیهوش باشی تازه تو به این راحتی ها نمیمیری 😐😂💔 » من : « اوکی 😂😁 ممنون برای توضیحاتت 😄 امممم راستی یه سوال دیگه چطوری باید قدرتم رو ازاد کنم ؟ » ساتوکو : « خیلی سادس :) در اون لحظه هرکی باشه از ترس سعی میکنه کنترلش کنه ولی تو نباید اینکارو بکنی باید بزاری قدرتت هرکار دلش می خواد بکنه :) هرچند که نمی تونه و همونطور که گفتم با بیهوش شدنت غیر فعال میشه 😂😌 » من : « عاووو خب فک کنم حالا وقتشه برسیم به سوال من 😁 چطوری از قدرتم استفاده کنم ؟ 😁 »
ساتوکو : « هوممم ؟ =/ نوچ =/ » من : « وااااتتتتتتتتتتتتت ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ تو بهم گفتی یادم میدییییییییی 💔💔💔💔💔💔💔 » ساتوکو : « اره ولی نگفتم کِی =) همینم بستته به اندازه کافی بهت اطلاعات دادم =/ » من : « یادااااااا (ᗒᗩᗕ)💔💔💔 » ساتوکو : « ...... =/ تا یاد نگیری چیزایی که بهت گفتمو انجام بدی بهت نمی گم =/ چطوره الان تمرین کنی ؟ =) سعی کن قدرتت رو غیر فعال کنی و بعدش فعال =) » در ذهن ساتوکو : « بعدش عمرا بتونه فعالش کنه و از دستش برا یه مدت راحت میشم =) ( بی رحمممم 😐😐😐💔💔💔💔🔪🔪🔪 ) » من : « اوممممم ..... باشه چطور غیر فعالش کنم ؟ ..... و بعد دوباره فعال *^* ؟ » ساتوکو : « بزار فکر کنم ..... =) اوممم از اونجایی که قدرتت با احساسات فعال میشه احتمالا از قلبت میاد و بعد داخل خونت جریان پیدا میکنه :) » من : « یعنی میگی واسه همین بدنم سرد میشه ؟ 😶 ولی الان اینکه از قلبم میاد چه ربطی داری ؟ 😶💔 » ساتوکو : « اره :) هوممم ربطش اینه که تو باید دوباره قدرتت رو به قلبت برگردونی چون الان داخل کل بدنت هست :) » من : « خب .... چطوری ؟ *^*💔 » ساتوکو : « یه نفس عمیق بکش :) چشماتو ببند احتمالا یه رگه های ابی ببینی که نور دارن :) سعی کن با تصور کردن نور اون ها رو کم کنی و بعد ناپدیدشون کنی :) ولی فقط تصور کردن نیست واقعا باید اینکارو بکنی که یکم سخته :) »
من : « عاو اوکی 😄 » *و یوکی نفس عمیقی میکشه و چشماشو میبنده که یهو ساتوکو محکم میزنه تو سر یوکی 😂💔* من : « ایتاییی 💔💔💔 چی شده ؟ برا چی میزنییی ؟؟؟ 💔💔💔💔 » ساتوکو : « باکا من که هنو نگفتم چطور باید بعدش قدرتت رو فعال کنی =/ » من : « ولی من فکر میکردم فقط اراده قوی لازمه 😶💔 » ساتوکو « نه 😑💔 بزار برات توضیح بدم 😐 به جز اراده قوی باید ببینی چطوری قدرتت رو از قلبت بکشی بیرون و اونو توی نقطه به نقطه بدنت پخش کن 😐 اینکار یکم سخته .... سعی کن هر افکار منفی رو که داری از بین ببری و باید احساس تنهایی کنی و باید بهت حس ازادی دست بده ، خودتو رها کن و فقط باید رو قدرتت تمرکز کنی نه چیز دیگه ای فهمیدی ؟ 😐 » من : « اره بابا این که آسونه 😌😎😁 » *ساتوکو پوکر به یوکی زل میزنه و دوباره میزنه تو سرش 😂💔* من : « ایتایییی ایندفعه برا چی بوددددددد 💔💔💔💔💔💔 » ساتوکو : « زدم بلکه عقلت بیاد سر جاش و یکم از این حالت خنگ بودن دربیای =/ » من : « هااا ؟؟؟ 💔💔💔💔💔 » ساتوکو : « باکاااا 😑 فک کردی فعال کردن قدرتت آسونه ؟ =/ به احتمال ۹۸٪ یه هفته وقت ببره تا بتونی فعالش کنی =/ » من : « اوهههه .... 💔💔💔💔»
ساتوکو : « اره شروع کن =/ از همین الان اگه تونستی قدرتت رو غیر فعال کنی بهت تبریک میگم چون بعدش دیگه نمیشه :) » من : « وقتی قدرتم رو دوباره فعال کردم می تونی بهم تبریک بگی 😁😁» در ذهن ساتوکو : « عمرا بتونه .... هیچکس نمی تونه :) » ساتوکو : « می بینیم :) » اخم میکنم و نفس عمیقی میکشم و چشمام رو میبندم و رو قدرتم تمرکز میکنم ..... اَهههههه نگاه ساتوکو رو روی خودم حس میکنمممم 😑😑😑😑💢💢💢 برا چی زل زده به منننن 😑😑😑😑😑💔💔💔💢💢💢💢💢 *ساتوکو پوکر به یوکی نگاه میکنه و میزنه تو سر خودش 😂💔* ساتوکو : « باکا =/ رو قدرتت تمرکز کن نه روی رومخ بودن من =/ » من : « و-وات ؟؟؟؟ تو از کجا فهمیدی ؟؟؟؟ » ساتوکو : « اخه یه هاله ی شیطانی ای دورت بود .... =/ » من : « ...... دلیلش اینه که بهم زل زدی خو خوشم نمیاد 😑💔 اصلا برا چی به من زل زدی ؟ 😑😐💔💢 » ساتوکو : « باکا-سان ! =/ دارم نگات میکنم که ببینم چی کار میکنی =/ و متاسفانه هیچی مشاهده نکردم =/ دوباره سعی کن و به من فکر نکن =/ » من : « های ..... 🥲💔 » دوباره نفس عمیقی میکشم و چشمام رو اروم میبندم ، یه سری رگه های ابی درخشان ..... چه جالب 😶 خب احتمالا اینا یه رگه هایی از قدرتمن .... شروع میکنم به تلاش کردن برای کم کردن نورشون ولی هرکاری میکنم موفق نمیشم و سرم هم درد میگیره 🥲💔 من : « هققق ساتوکو نمی تونممم 🥲🥲🥲💔💔💔 »
ساتوکو : « دوباره امتحان کن =/ » *داستان از زبون ساتوکو* *یوکی دوباره چشماش رو میبنده و کار قبلی رو تکرار میکنه* این دختر چشه ؟ =/ غیر فعال کردن قدرت از فعال کردنش که خیلی راحت تره =/ اگه اینکارو نتونه انجام بده قدرتشم فعال نمی تونه بکنه =/ واقعا نمیدونم اون چطور می خواد ما رو نجات بده =/ یوکی : « هققق ساتوکوووووو 💔💔💔 حالا میفهمم چرا میگی سخته 💔💔 تصور کردن راحته ولی واقعا نمی تونم اینکارو کنمممم 💔💔💔 مطمئنی این راهشه ؟ 💔💔💔 » من : « اره ولی روش تو اشتباهه =/ » یوکی : « ها ؟ 💔 » من : « اره =/ تو فکر میکنی تنها کاری که باید بکنی کم کردن نور اون رگه های آبی هست نه اینطوری نیست =/ تو باید قدرت رو بکشی داخل قلبت و دیگه نباید حسش کنی =/ دوباره امتحان کن =/ » یوکی : « اصلا بیخیالش 💔 خودش یکم دیگه غیر فعال میشه من می خوام یاد بگیرم فعالش کنم همین 💔 » من : « میفهمی چی داری میگی ؟ =/ خوبه قبلا بهت گفتم که اگه یاد بگیری قدرتت رو فعال کنی و هی ازش استفاده کنی دیگه خودش خود به خود غیر فعال نمیشه و تو باید اینکارو کنی =/ می خوای کار به جایی بکشه که دو سه روز بیهوش باشی یا بمیری یا کل دنیا نابود شه ؟ =/ » یوکی : « نه .... 💔 » من : « پس کاری گفتمو بکن و الکی غر نزن =/ » یوکی : « های ... 💔 »
یوکی دوباره چشماش رو میبنده و بیشتر از قبل تمرکز میکنه ..... هوممم امیدوارم موفق شه .... اگه موفق نشه دیگه حق نداره از قدرتش استفاده کنه ! دوتا قدرتش خطرناکن .... و می تونن بهش به شدت اسیب جبران ناپذیری بزنن ..... هعیی ... خدایی باورم نمیشه باید مراقب این دختره باشم 😑💔 من برا اولین بار خیلی راحت تونستم قدرتم رو غیر فعال کنم =/ هرچند .... یوکی افکار منفیش زیاده و نمی تونه درست تمرکز کنه .... بیخیال بزار ببینم چی کار کرد =) به یوکی نکاه میکنم و می بینم افتاده رو زمین و دستشو مشت کرده و گذاشته رو قلبشو محکم چشماش رو بسته و قیافش رفته تو هم ! چی شده .... ؟ من : « اوییی حالت خوبه ؟! » یوکی به زور میگه : « قلبم .... خیلی درد میکنه ..... دارم ... یخ میزنم .... » من : « اروم باش نفس عمیق بکش داری موفق میشی ..... ^^ تبریک میگم =) » یوکی : « ا-اوکی .... ممنون » *چند دقیقه بعد*............... *یوکی اروم چشماش رو باز میکنه و چون قلبش دیگه درد نمی کرد نفس راحتی میکشه و به دور و بر نگاه میکنه* یوکی : « اومممم ..... ؟ ساتوکو تو کجایی .... ؟ 😶💔 » باکا_سان =/ ..... مثلا قدرتت رو غیر فعال کردی چطور انتظار داری منو ببینی ؟ خدایا به من صبر بده =/ .... یوکی : « ..... یسسسس 😃😃😃 پس موفق شدم قدرتم رو غیر فعال کنمممم هورااااا 😄😄😄😄😄 » اره موفق شدی افرین =/ یوکی : « امممم فکر کنم حالا باید فعالش کنم .... » بزاری فردا بهتره ولی اوکی =) دمو عمرا موفق شه ...... امیدوارم ناراحت نشه من قبلا هم بهش گفته بودم طول میکشه ..... =/💔
یوکی : « ساتوکو چی گفته بود .... هوممم دقیق یادم نیستتتت T^T💔💔💔💔 » ها ؟ ..... °-° باکایی چیزی هستی ؟ °-°💔💔 خدایا بهم صبر بدهههه °-°💔💔💔💔💔💔 یوکی : « فقط اراده قوی بود درسته ؟ 😀 » وات ؟ =-=💔💔💔 فقط همینقدر از حرفام یادت مونده .... ؟ =///💔💔💔 خدایاااا چرا منننن چرا من باید مراقب این باشممم ؟؟؟؟ این همه روح تو این دنیا هست چرا مننن ؟؟ 🥲🥲🥲💔💔💔💔💔 یوکی : « اها فک کنم یادم اومددددد 😶😶 اراده قوی بود ، دور شدن از افکار منفی ، تمرکز رو قدرت ، رها کردن خودم درسته ؟ 😄 » خدایا ممنونم ازت .... 🥲🤲🏻 یوکی : « خب شروع میکنم ^^ ..... » *و یوکی میشینه رو تخت و چشماش رو میبنده و تمرکز میکنه* هوممممم ..... نمی دونم اینکه الان داره دوباره قدرتش رو فعال میکنه درسته یا نه ...... یکم خطرناکه ممکنه به خودش اسیب بزنه .... ولی من نمی تونم جلوش رو بگیرم ..... به یوکی نگاه میکنم که اخم کرده و یهو چشماش رو باز میکنه و به زمین زل میزنه یوکی : « نشد ...... یه بار دیگه ..... » هوممم با همین یه دفعه تلاش داره ناامید میشه =/ چه ضعیف =/// *یوکی دوباره یه نفس عمیق میکشه و تمرکز میکنه* .............. *داستان از زبان یوکی*
من ... باید بتونم قدرتم رو فعال کنم .... 💔 بایدددد 💔💔💔💔 اگه بتونم فعالش کنم دوباره می تونم ساتوکو رو ببینم و رگباری سوال رو سرش خالی کنمممممممم 😀😆 بدبخت ساتوکو که گیر من افتاده 😂😂😂 ( ساتوکو : « خوبه خودشم میدونه =// » یوری : « سکوت کن فرزندم می خوام داستان رو تایپ کنم خواننده ها رو خیلی وقته منتظر گذاشتم تو هم هی وقت منو تلف میکنی =///💔💔💔 » ساتوکو : « به من چه خودت نمیای بنویسی =/ » یوری : « ..... سکوت اختیار کن که می خوایم برگردیم =/////💔💔💔💔💔 » هوفف خیلی خب ... نفس عمیق .... تمرکز روی قدرت .... باید بتونم .... ساتوکو میگه نمی تونم .... ولی بهش ثابت میکنم من فرا ترم ..... من باید بتونم .... نبایدی برای من وجود نداره اینکه من قدرت دارم نشون میده مثل مردم عادی نیستم پس ..... باید بتونم قدرتم رو فعال کنم ..... من می تونم .... ذهنمو اروم میکنم و افکارم رو از بین میبرم و دستمو میزارم رو قلبم .... *یوکی اخم میکنه و دستشو رو قلبش فشار میده و یهویی دور دستش بخار ایجاد میشه و قدرتش از داخل قلبش کشیده میشه بیرون که یهو ....*
*که یهو قدرتش دوباره داخل قلبش برمی گرده* ..... ها .... ؟ چی شد ؟ ... د-داشتم فعالش میکردم تقریبا شد چرا ..... 💔 در ذهن ساتوکو : « باورم نمیشه .... یه لحظه فکر کردم موفق شد ....=/💔 » من زیر لب : « نمیفهمم .... من داشتم موفق میشدم .... این یعنی چی .... ؟ 💔 » دستامو مشت میکنم و بهشون نگاه میکنم ...... نمی فهمم ..... من که کاری که ساتوکو گفت رو انجام دادم ...... مشکل چی بود ...... با ناامیدی به زمین زل میزنم و به فکر فرو میرم ........ سوکا ! ( که اینطور ) فهمیدم باید چی کار کنم D= *داستان از زبان ساتوکو* یهویی چشمای یوکی برق میزنه و دوباره چشماش رو میبنده و دستشو میزاره رو قلبش .... =/ چرا انقد تلاش میکنه وقتی میدونه نمی تونه ؟ =/ پوکر به یوکی زل میزنم و بعد از ده دقیقه یهو اشک از چشماش سرازیر میشه ..... =/ هوففف .... داره چه غلطی میکنه ؟ =///💢💢 خوبه بهش گفتم افکار منفی ممنوعه =-=💢💢 *ساتوکو عصبانی به سمت یوکی میره که یهو دور یوکی نور های ابی ای ایجاد میشه و دورش میچرخه و پایین موهاش یکم ابی میشه و رنگ پوستش سفید میشه و چشماش رو باز میکنه و ساتوکو با تعجب به چشمای یوکی که پر از نور بود نگاه میکنه* چی ..... شد .....؟ یوکی : « ساتوکو .... می تونم ببینمت .... موفق شدممممم موفق شدمممم 😄😆😆😆😆😆😆 قدرتم رو فعال کردممممم 😁😁😁😁😁😁😁😁 » باورم نمیشه ..... اون ..... تونست .... اولین کسی که تونست برای بار اول قدرتشو فعال کنه ..... این دختر .... واقعا .... شگفت انگیزه ...... من : « و-ولی چطور ..... ت-تو که داشتی .... گریه میکردی ..... » یوکی : « ...... ^^ خب ..... وقتی در عمق ناراحتی یه راه باشه تا یکم خوشحالت کنه باید بری به دستش بیاری ..... D= من اگه به چیزای خوب فکر میکردم ...... انگیزم رو یه جورایی برای فعال کردن قدرتم از دست میدادم ^^ چون دیگه دلیلی نداشت فعالش کنم وقتی خوشحال بودم =) یادآوری چیزایی که ناراحتم میکنن بهم انگیزه دادن .... ^^ این خوب نیست که بخاطر مشکلاتت انگیزه داشته باشی و دنبال یه راه برای خوشحال بودن باشی ؟ D= من اگه بتونم قدرتم رو فعال کنم خوشحال ترم چون هم می تونم تو رو ببینم هم یه کار جدید کردم و باعث شده حس بهتری نسبت به خودم داشته باشم ^^ » من : « ....... نمی دونم .... چی بگم .... » یوکی : « نمی خوای تبریک بهم بگی ؟ D; » من : « ا-اوهوم تبریک میگم .... =) » اون واقعا فوقالعاد_ *که یهو یوکی اشتباهی یخ میزنه به آینه و آینه بخ بخ میشکنه 😂💔* اهم نظرم عوض شد .... =/ من : « زدی آینه رو شکستی =/ » یوکی : « گومن T^T💔 » من : « اشکال نداره .... =/ » یوکی : « ^^ ... »
15 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
8 لایک
عزیزم بزار بعدی رو دیگه😢😢😢😭😭😭😭
خبر خوش کیوتممممم ❤️❤️❤️ بالاخره نوشتن پارت ۱۵ تموم شدددد ( خدایی معجزس 😐😂💔 ) و فقط دیگه باید بزارمش تو سایت ^^ هققق ببخشید خیلی منتظر موندینننن 💔💔
اجییییی🥺❤️
خیلی گشنگ بوددد 🥲💖
دلم برات خیلی تنگولیده بوددد🥲💔
بله اجی ؟ 🥺❤❤
تنکس ^^❤
منم دلم برات تنگ شده بود لاوممم 🥺🥺❤❤❤
عزیزم پارت بعد رو بده دیگه 😟😭
ببخشید کیوتم نتونستم بیام تستچی 😅😓💔
هوریاااااااااااع 😍 پارت گذاشتی چه عجببببببببببببب😍😁 خدایی دلم تنگ شده بود براااااات 💓
خب 😐 الان یه سوالی ذهنمو درگیر کرده 😐 الان این آقای کراش که خودت میدونی کیه میتونه بقیه دوستای اینو ببینه ..... اونا هم میتونن ببیننش یا فقط یوکی میتونه چون قدرتش رو داره ؟!
سلام اجی منم دلم برات تنگ شده ببخشید هرچی جواب کامنتتو می نویسم تستچی حذف میکنه صبر کن تو پارت 15 جواب پیامتو میدم 💔
باشه 🤗 تستچی واقعا قاطی کرده 😑
اره 😅😓💔
راستی آجی کلک شدیا 😁 هم ادامه داستانتو نمیزاری هم داستان منو نمیخونی 😂💙
ببخشید اجیییی 😅😅💔💔💔 این روزا کمتر میام تستچی ... 😅💔 یه نظرسنجی می خوام راجب داستانم بزارم حتما انجامش بده چون به یه مشکل بزرگ برخوردم و واقعا کمک می خوام بعدش سریع داستانت رو می خونم ❤️❤️❤️
من که رای دادم ۵۰۵۰ بود 😅
آره اون موقع که ۵۰ ۵۰ بود هنگ کردم گفتم اخر کدوم شیپپپپپ 😂😂😂💔💔
بنظرت ما انقدر حوصله داریم که بشینیم عین بچه آدم نتیجه رو بخونیم آخه😂😑😐
پارت بعد رو زود بزار پلیز🍬🍭🍫🍡🍩🍪
نه 😅💔
اوکی ^^
خو په چی؟😂😐😑
بالاخرههه😀😀😀بعدی بعدی بعدی 😆😅
یس 😂😂💔
چشم کیوتم فردا سعی میکنم تایپش کنم ^^❤️