
سلام امیدوارم خوشتون بیاد
خب اونجا بودیم که مرینت زیر پاش. خالی شد مرینت :یهو زیر پام خالی شد و افتادم توی یک چاله وای همه چیز خالی بود یهو یکی اومد و گفت خوش اومدی مرینت یا بهتره بگم مرینت پری دریایی یهو از خواب پریدم 😂😂😂😂 وای عجب خواب بدی 😭😭😭😭 رفتم ببینم اگه میتونم از اینجا فرار کنم یهو حس کردم نفسم داره میگیره و یهو همه چیز تاریک شد فلیکس :خب داره قدم میزنه الان موقشه که ببرمش پیش گابریل ادرینم که خوابه گلوشو گرفتم و اون بیهوش شد وبردمش پیش گابریل
گابریل : خب پسرم فلیکس اوردیش ؟ فلیکس گفت اره خب حالا باید ممطمئن مطمئن بشو پری دریاییه سه سال انتظار و بلاخره خب منتظر شدم منتظر شدم تا اون بیدار شد مرینت وقتی بیدار شدم دیدم یک جا دراز کشیدم و انگار یکی داشت صحبت میکرد و اومد جلو دیدم گابریله گفت :تو پری دریایی هستی ؟ گفتم چییییییییییی تو تو از کجا میدونی ؟ گابریل گفت میدونستم یهو همه جا نورانی شد هیچی نمیفهمم ولی یهو دیدم کنار پدر و مادرم هستم
و مامانم داشت از دنیای بیرون میگفت یعنی چی من که توی خشکی بودم یعنی چی مادرم داشت راجب مروارید میگفت یهو به مامانم گفتم مامان من همه ی حرفاتو شنیدم و رفتم دنبال مروارید توی خشکی مامانم گفت خودتو توی دردسر انداختی ؟ گفتم اره یکی فهمید من پری دریاییم گفت : اون موقع گردنبند گردنت بود گفتم اره گفت وای بدبخت شدیم تو از نیروی گردنبند استفاده کردی
گفتم نیرو ؟ نیروی چی ؟ مامانم گفت : اون گردنبند خیلی بده یعنی اگر تو توی یک جایی گیر کنی به تو توانایی میده که موقع طلوع خورشید به زمان عقب برگردی و تا اخر عمرت توش گیر میکنی و اون زمان تکرار میشه و تو هر کار کنی نمیتونی جلوشو بگیری
گفتم مامان دوباره گردنبند را بده تا برم خشکی یک نقشه دارم اونجا یک پسر هست به اسم ادرین هست که ازم درخواست میکنه و من نباید قبول کنم ولی اون مروارید توی خونه ی اونهاست اها فهمیدم میرم خونشون و تا قبل از شب بر میگردم
خب مامان گردنبندو بده مامانم گفت مراقب باش نو تلاش کن ولی نمیتونی از زمان فرار کنی خیلی دقت کن و اگر بیشتر از ۱۹ بار به عقب برگرده دابود میشی نه نمیتونم گردنبندو بهت بدم منم مجبور شدم که اونو از دست مامانم بدزدم و زود به خشکی رفتم و رفتم توی اون مدرسه زنگ اخر ادرین اومد پیشم منم گفتم اره خونتون میام رفتم خونشون و رفتم همونجایی که مروارید بود ولی مروارید نبود یعنی چی مروارید همونجابود سر در نمیارم
یادمه همونجا بود نردیک شب شد من به ادرین گفتم دیگه باید برم الیا گفته برم خونشون ولی تا اومدم از در برم بیرون ....
پایان داستان
خدانگه دار نظر بدین
💖❤️❤️💖❤️💖💖❤️❤️
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
ممنونم
داستانت خیلی باحال و محشره😁💐☘
چشم حتما ممنونم که به تستم سر زدی
عالی بود زود زود پارت بزار فقط تو داستانشو خیلی کم مینویسی یا خیلی دیر اگه میشه یکم زودتر و داتانشو مثلا از ۶تا بکن ۱۰تا به هرحال خوب بود
دقیقا