
خب اینم تست بعد از این ببعد بالای تست تاریخی که نوشتم رو می زارم تا خودتون ببینید چقدر طول می کشه امروز1399/10/22
از زبان آیانا:خب نمیدونم چرا لارک دیشب اون طوری رفتار می کرد. خب آیانا به خودت بیا. مگومی:آیانا . من :آروم باش دختر. مگومی:آیانا. من:آروم نفس عمیق. مگومی با داد :آیانااااااااااااااااا. من :بله کی . چی . کجا.مگومی :حالت خوبه از صبح که اومدی این طوری هستی. چیزی شده؟. من :نه حالم.خوبه . مگومی مطمئنی. من:آره. مگومی:راستی معلم گفت هفته دیگه دانش آموز جدید داریم بنظرم کیه. من :نمی دونم اصلا هم مهم نیست. مگومی:وسایلات کو؟گفتم:توی ماشین موقع رفتن می رم برمی دارم.
خب زنگ خونه خور رفتم از توی ماشین وسایلم رو از توی ماشین برداشتم . رسیدیم خونه مگومی . خیلی بزرگ بود خیلی هم خوشگل بود. مگومی گفت:اینجا اتاق تو هست. فردا به ویلا ما میریم.(مدرسه 4روز تعطیل هست) خب دیگه شب بود اومدم روی تخت ولو شدم و خوابم برد. دختر کوچولو من مو خواهم خون تورو بخورم نههههههههه.......(شوخی کردم. مردم:مرض داری. نویسنده یعنی بنده:بله به شدت) داشتیم با مگومی فیلم نگاه میکردیم. ساعت نزدیک 3بود که رفتم و خوابیدم.
مگومی با بقیه آسمان کرد . ما شش نفر بودیم . من مگومی. کیلی. آسونا.ماریا و الن. خلاصه کلی با هم صحبت کردیم بالاخره رسیدیم خیلی خوشگل بود . اونجا شش تا اتاق داشت. هرکی رفت توی یه اتاق توی هر اتاق دوتا تخت داشت. بعد از ناهار با دخترا توی حیاط داشتیم صحبت میکردیم که باورتون نمیشه چی دیدم
از زبان آیان:مارتین دوستم گفت که بیاید تا تعطیلات برسم به ویلای ما قبول کردیم. من مارتین . جک. تیم. نینو و مکس.رفتیم. توی راه کلی حرف زدیم . راستش میدونی خوب شد که قبول کردم چون لارک خونه موند. ادگار هم رفته بود دیدن مادر بزرگ. وینو هم گفت با دوستانش می ره. رسیدیم اونجا که دیدم صدای خند میاد با بچه ها به طرف حیاط پشتی رفتیم که باورمان میشه که چی دیدم
از زبان آیانا:بله آیان خان هم اونا بود. مگومی برگشت و گفت:مارتین تو اینجا چیکار میکنی. مارتین:من دوستان رو آوردم تعطیلات . ولی ما اول اینجا بودیم. از زبان آیان:دیدم آیانا هم اونجاست. می دونی خیلی از دیدنش خوشحال نشدم ولی ته قلبم انگار از اینکه دیدمش خوشحال بودم . از زبان آیانا:بعد کلی حرف زدن خواهر و برادر قرار شد که همه اینجا بمونیم. بعد دوباره موقع انتخاب اتاق دعوا شد.
مارتین و ماریا یک دفعه گفتن:چطور قرعه کشی کنیم. همه موافقت کردن . فرعی کشی انجام شد و بعد نتایج رو گفتن:مارتین و ماریا. مگومی و جک. مکس و الن.تیم و آسونا. کیلی و( اسمش رو یادم نیست) و آیانا و آیان . من و آیان:واواواواواوتتتتتت. همین که گفتیم حالا برین توی اتاقتون. همه رفتن توی اتاق ها. آیان و من هردو با عصبانیت هم دیگه رو نگاه میکردیم بعد من قرار شد که برو و روی کاناپه بخوابم که دیدم ماریاو مارتین در اتاق هارو قفل کردن
من داشتم سعی میکردم درو باز کنم که آیان گفت:خیلی تلاش نکن خسته میشی کوچولو. گفتم:کوچولو خودتی من فقط 5ماه از تو کوچیکترم . بعد آیان گفت:مطمئنی آخه تو الان حتا نمی تونی منو بزنی. گفتم:می خواهی امتحان کنیم.آیان:البته. بعد من حالت گرفتم که حمله کنم . بار اول جا خال داد . بار دوم سوم و چهارم هم همین طور. داشتم نفس نفس میزدم که آیان گفت:خسته نشی. گفتم:من ه.ه.ه.ه. خسته ه.ه.ه.ه. نشدم.گفت:معلومه. منم تا داشت حرف میزد از وقت استفاده کردم تا حمله کنم
حمله کردم. چشمان رو بسته بودم ولی احساس نرمی کردم. به خودم اومدم و دیدم من افتادم روی تخت و آیان هم روی منه. از زبان آیان:داشت نفس نفس میزد که یه دفعه حمله کرد منم جا خالی دادم ولی پام گیر کرد و افتادن سرم داشت گیج میرفت به خودم اومدم و دیدم آیانا افتاده روی تخت و من هم روش هستم. آیانا قرمز شده بود مثل گوجه من هم خجالت کشیدم سریع از روش بلند شدم. اونم بلند شد و رفت روی تخت خودش و گفت:ب ب ب ب خشید. گفتم:اااا شکال نداره. بعد هم پتو رو کشید روی سرش و خوابید
از زبان آیانا:چطور اینطوری شد. فقط یه شوخی بود وای با این وضع عمرا بتونم بخوابم. ولی چیزی نشده که اتفاق خاصی نیوفتاده نه چرا افتاده. و کل شب به این چیزا فکر میکردم. آیان هم همین چیزا رو بلغور میکرد. آیانا با خودش گفت:ولی چرا ته قلبم خوشم اومد از اون اتفاق. بعد دستاش رو محکم گذاشت روی صورتش. آیان هم همین کارا رو میکرد. از زبان آیان(بعد از بلغور اون چیزا):چرا دلم میخواست اون لحظه تا ابد ادامه داشت. و اینکه چرا می خواستم اون لحظه ببوسمش. نکنه من عاشقش شدم. نه نه نه نه امکان نداره. آیان و آیانا با هم :باید جلوی این احساسات رو بگیرم .
خدا حافظ عزیزان تا پارت بعد خدا نگه داره اگر بچه خوبی باشی و همه رو عالی بزنی توی نتیجه بهت یه چیز مهم میگم. ممنون که خوندی بای
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
خیلییی قشنگ بود پارت بعدی کی میسازییی ؟؟؟ ❤️❤️❤️
چا نمژزاریییی عاشقانه ترررر
خیلی قشنگه
فکر کنم ادگار عاشق مگومی بشه ولی مطمئن نیستم
خیلی داستانت خوبه پارت شیش رو هم بزار
ایانا جان تورو خدا پارت بعدو بزار 😭😭😭😭😭😭
۸ ماهه هی میگی میزارم خوب بزار دیگه 😭😭😭😭😭
سلام من تازه ثبت نام کردم و داستانت خیلی خوبه لطفا پارت شیش رو هم بزار
سلام داستانت عالیه😍😍😍
فقط پارت ها رو زود به زود بزار
خوهششششششششششششششششششش🙏🙏🙏
🙏🙏🙏🙏🙏🙏
آیانا جان لطفا ادامه بده
آیاناخانمگفتیمیزارمولینزاشتی😡😡😡😡😡
اره راست میگه😖😡
آیاناچراپارتبعدینمیزاریقولدادهبودیهاباهاتقهلم☹☹☹☹