
ناظر عزیز و محترم لطفا منتشرش کن🙏💕
یه سيب و موز گذاشتم توي پيشت دستي و يکيم براي مارسل گذاشتم و به هال رفتم و گذاشتم جلوشون و دوباره رفتم اشپزخونه و گفتم:شام نميخواين؟ مارسل:چرا من بايد تغذيه شم. با شوخي گفتم:با بابا بودم.. مارسل گفت:چه فرقي داره بابا هم ميخواد فردا ز.نشو ببينه. بابا بلند روبه مارسل گفت:ح.ي.ا کن پسر. (پریا: مارسل ش.ر.م کن کمی ح.ی.ا کن😐💔پری:باز رمانو دادم دست تو خوب شد دیدمش😐💔) مارسل خيلي راحت در اين مورد جلوي بابا حرف ميزد..خجا.لت نميکشيد..بي پر.ده حرف ميزد..انگار پسرا کلا خجا.لت سرشون نبود. نگاهي به چند سيب زميني کنار يخچال کردم...برشون داشتم انداختمشون تو اب جوش و گذاشتم بپزه..خب حوصله ي هيچ چيز ديگه رو نداشتم..ريختمشون توي ظرف و بردم به هال. مارسل گفت:اينه شامت؟ بي توجه بهش مشغول خوردن شدم که مارسل اروم گفت:بگم لیا بياد دوتا غذا بهت ياد بده..(بگو به منم یادبده بی زحمت😐💔)
مارسل خيلي پر.و بود..راحت درمورد همه چي حرف ميزد از هيچي خجا.لت نميکشيد..بابا هم چيزي بهش نميگفت. چ.پ چ.پ نگاهش کردم و گفتم:فعلا همينو بخور تا تموم نشده.. زير چشمي هوا.ي بابا رو داشتم ح.س کردم چيزي از گلو.ش پايين نميره..يعني اينقدر مامانو دو.ست داشت؟!(هیی نبودی ببینی تو میراکلس چی بودند😐💔) بعد شام ظرفا رو شستم و رفتم نشستم کنار مارسل پاي تلويزيون..بابا هم گفت که حو.صله نداره و رفت خوابيد.. بعد از ديدن فيلم حدود ساعت 11.من رفتم که بخوابم... خودمو اروم انداختم روي تخت..به اين فکر کردم که اگه صبح بگه نمياد..اگه بگه نميتونه ...... ...................
بانور خورشيد که وارد اتاق شده بود از جا بلند شدم.... اصلا حوصله دانشگاه رو نداشتم..لباسامو پوشيدم و از خونه خارج شدم..هوا نسبت به روزاي پيش سرد بود..بااينکه اواخر ابان بود...منتظر بودم وقتي به سر چهار راه اول ميرسم ادوارد و رز رو ببينم ..ولي مامان رز بود..ز.ن مهربوني بود...و بر خلاف رز که ش.ر بود اون ز.ني اروم بود...ايستادم تا بهم برسه و گفتم:سلام خانم..(فامیلی رز و یادم رفته)! سرشو بالا اورد انگار منو نشناخت ..چشاشو يکم ريز کرد و گفتم:مرینتم. _اوه مرینت جان..سلام ببخشيد عز يزم به يادت نياوردم. _خواهش ميکنم. بهم دست داد .گفتم:رز نمياد؟ سرشو انداخت پايين و گفت:نه....بيا عز.يز.م الان مدرسه شروع ميشه..کنار هم قدم برميداشتيم و من هر لحظه منتظر بودم دليل نيومدن رز رو بپرسم...از طرفي نگر.ان بودم.. نکنه اتفاقي براش افتاده باشه....
وارد حياط دانشگاه شديم..گفتم:خانم .... چرخيد به سمتم و گفت:جانم؟ _رز ...ميتونم بپرسم براي چي نمياد؟ _پاش ش.ک.س.ت.ه.. چه و.ح.ش.ت.ن.ا.ک..ولي چطوري. _چرا؟ _رفته بود بالای پنجره افتاده... (مثل یک کلاغ زیبا بالای پنجره نشسته بود😐💔😂) سرمو تکون دادم و گفتم:اميدوارم خوب شه..سلام برسونيد خدانگهدار. اينو گفتمو به سمت کلاس رفتم..
اين دليل اونقدر مهم نبود..يعني ميتونست اينو به من بگه ولي.....ولي از گفتن يک چيزي صر.ف نظر کرد..اون چي بود که رز به خاطرش مدرسه نيومد و ....و مادرش نميخواست بگه... در کلاس رو باز کردم..جولیکا و الیا کنار هم نشست بودند و دم گوش هم پ.چ پ.چ ميکردن رفتم جلو و محکم کيفمو گذاشتم روي نيمکت که هردوشون سرشون رو بلند کردن والیا گفت:
گفت:واي قلبم ري.خت _سلام. هردوشون باهم گفتن:سلام به سمتشون خم شدم و گفتم:چي پ.چ پ.چ ميکردين؟ الیا با يک لحن خنده داري گفت:گفتن به شو.هر دا.را نگين. نگاهي به جولیکا کردم و گفتم:ايشون مجر.دن؟ جولیکا مشتي به بازوم زد و گفت:معلومه. الیا اروم گفت:خب شايد را.ضي نباشه مری. ناراحت گفتم:من راضيش ميکنم...اصلا درباره کيه؟ جولیکا با لحن ناراحت تر از من گفت:رز.
ناظر عزیز لطفا منتشرش کن🙏🏻💕 کلی بار گذاشتمش و بچه ها یه سوال این شوخیای وسط داستان به نظرتون رو م.خ.ه؟ فقط برای این میزارم که یه خورده طنز شه داستان ولی اگه دو.ست ندارید بگید نزارم
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
فامیلی رز:لاوینت
عالی بود اجی
میشه به لیا بگه به منم غذا درس کردن یاد بده؟
اره الان تازه رسیده😄🔫😐
آجی جان بی زحمت به لیا بگو بیاد به منم غذا یاد بده😂😂😂😂😂
😂❤
اجی جان لیا الان یه بلیت از پاریس گرفته ۲ روز دیگه میاد امد حتما اول میفرستمش تستچی ببینه کیا اموزش میخوان😂😂😂❤❤
دمت گرم
عالی بود❤
شوخی های وسط داستانت خیلی خوبه😁
ممنون
عالیییییییییییییییییییییییییییی بود اجی جون منتظر پارت بعد هستم😘😘😘😘😍😍😍😍💕💕💕💕❤❤❤❤😻😻😻😻😻😻😻😻😆😆😆😆😆
اجی منکه خیلی این شوخی های که تو داستانت میزاری رو دوست دارم😆😆😘😘❤❤💕💕
مرسیییییی اجی
عالییییییییییییییییییییییییی عالییییییییییییییییییییییییی عالییییییییییییییییییییییییی بودددددد اجیییییییییی 🧁🍡
نه عاجی کی گفته اتفاقا روحیه ام عوض میشه🤣👌😂❤
مرسییییییییییی اجی
😂❤
عالی بود اجی
پارت بعد رو زود بزار
نه اجی بزار بازم باحاله
مرسیی اجی
عالیییییییییییی بود
مرسییی
عالی بود آجی
و اینکه نه خیلیم خوبه من اینقدر میخندم😂😂😂حتما بزار
مرسییی اجی
سعی میکنم شوخیای خنده دار مثل این که مثل کلاغ بالای پنجره بود بنویسم😂💕
😂😂😂😂😂