

افسانه سيب و گيلاس_ از زبان مارينا:داشتيم ناهار ميخورديم كه مادرم(لوسي) گفت:بچه ها امروز بعد از ظهر من خونه نيستم ميخوام كار هاي جشن رو انجام بدم مادرم يه جرعه اب خورد و ادامه داد:همونطور كه ميدونيد اين جشن براي من خيلي مهمه پس سعي کنيد مثل يك خانم باوقار رفتار كنيد كه برازنده ي جشن باشه

كار ميوه ها و شيريني جات مهمون ها به عهده شماست و اين جشن درمورد افسانه سيب و گيلاسه ازاسمش پيداست بايد بريد دنبال ميوه هاي سيب و گيلاس و بعد از خريد اونهارو توي ظرف بچينيد و به بقيه كار ها برسيد..روتون حساب ميكنم دخترا مارينا: اما مامان...من اين هفته امتحان زبان دارم با اين همه كار نميتوم به امتحانم برسم لوسي: اشكال نداره ترم بعد جبران ميكني مارينا: اما مامان... لوسي: حرف نباشه مارينا: چشم مامان بعد از نهار ميز رو جمع كردم و رفتم توي اتاقم و خودم و انداختم روتختم..اصلا حوصله مهموني رو ندارم..

ندارم..كلي مهمون اونجاست و صبر كن تازه روكي هم قراره بياد اصلا حوصله اون تيكه هاشو ندارم دلم حسابي گرفته بود ديگ از اين روزاي تكراري خسته شدم اوفف از تختم بلند شدم و رفتم سمت كشوي ميزم عكس كه اخرين بار با روكي گرفته بوددم رو برداشتم و به اون عكس خيره شدم و زمزمه كردم: دلم برات تنگ شده روكي يه لحظه به خودم اومدم..وايسا جانم؟ من الان گفتم دلم براش تنگ شده؟؟؟!نه فك نميكنم..نه اصلا فكر مسخره ايه اصلا نميشه

توهمين فكرا بودم كه خواهرم اومد داخل: اجي جونم براي مهموني ي ميخواي بپوشي؟ مارينا: وااي اصن بهش فكر نكرده بودم..لباساي توي كمدم هم تكراري شدن ماريا: مهم نيست اجي ميريم بيرون يه جديد ميگيريم اونم صورتي که به موهات بياد مارينا: باشه پس برو بيرون تا من اماده شم بريم بيرون ماريا:چشم اجي جونم..لباسامو عوض كردم و موهامو بستم و رفتم پاييت پيش خواهرم تا يه ادم اشنا رو ديدم...
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
سلام.عالی بود.همینطور ادامه بده.
اگه خواستی داستان منم بخون.تا الا 8 پارتش رو گذاشتم.
فوق العاده لست منتظر پارت های بعد هستم یه سوال ببخشید اینم مال سال های پیشه؟ یعنی قرن نوزده میلادی ؟یا معادل سال های قاجار تا پهلوی ما؟ یا همین طوری توی یه بعد فضا زمان مکان دیگه؟
عالیییی منتظر پارت های بعد