
بعد از مدت ها!😁😂😂
•از زبان مرینت• اینجا که!... آینده پاریسِ!.؟ روبه ویولت گفتم/ چرا اینج... قبل از اینکه حرفم رو کامل کنم ویولت جواب داد/ برو پشت اون دیوار و معجزهگرهای گربه و کفشدوزک رو تحویل بده! گفتم/ اما.... ویولت/ من معجزهگر خودت رو بهت پس میدم..! پشت دیوار به حالت عادی برگشتم و از تیکی آینده خداحافظی کردم. ویولت معجزهگرها رو ازم گرفت و تیکی میراکلسم رو به همراه خودش اورد!.. تغییر شکل دادم... و دیدم که.. ویولت هردو میراکلس رو به کوامی ها) پلگ و تیکی آینده ( داد و اونا رفتن!.. کجا؟؟!.. گفتم/ میشه به منم توضیح بدی که چیکار میکنی؟! ویولت شونه بالا انداخت که لیدیباگ و کتنوار بزرگسال اومدن و به ویولت احترام گذاشتن!! لیدی و کت بالغ/ اهم.. سلام به همه! اون میخواست معجزهگرها رو به بزرگسالی من و آدرین بده! این کارها واقعا جالب و پیچیده و در عین حال مسخرهست! کتبالغ به محض دیدن من گفت/ اوه بانوی من ببین تو بچگی چقدر کیوت بودی!!.. و لپ منو کشید!.. با چشم غره نگاهش کردم که گفت/ ولی اخلاقت اصلا کیوت نبود! لیدیبالغ با شوخی گفت/ بس کن کیتی! اونا به احتمال زیاد بخاطر ویولت اومدن تا شمشیر رو پس بگیرن!.. گفتم/ چی؟.. پس اون چیزی که قراره بابتش به سفر بریم یه شمشیره؟؟! ویولت/ کافیه دیگه... آره ولی اون یه شمشیر عادی نیست!.. کتبالغ به کتی من چشمک زد و گفت/ اتفاقات خوبی در انتظارتونه!.. فقط اینو یادتون باشه که هیچوقت تسلیم نشید!
لیدیبالغ/ خیلی خب نصیحت کافیه پیشی! وقتشه بریم... کتبالغ/ اوه!.. البته مر... یعنی بانوی من! کتنوار سرش رو خیلی بانمک کج کرد و پرسید/ شما هویت همو میدونین!؟.. لیدیباگ بزرگسال چپ چپ به کتیبالغ نگاه کرد و گفت/ امم.. خب دیگه ما باید بریم! و دست کتنوار بزرگسال رو کشید و با استفاده از یویو فرار رو برقرار کردن! درسته کتنوار و لیدیباگ بزرگسال هویت همو میدونستن!.. این یعنی منم میتونم هویتم رو به کتی بگم! اما فکر نمیکنم الان وقت مناسبی باشه... کتنوار خیلی مظلوم به زمین نگاه میکرد و تو فکر بود! چون میدونم آدرین کنارمه همه حرکاتش رو خیلی قشنگ توصیف میکنم:/؟ مهم نیست!.. الان ماموریته که اهمیت داره... فقط متعجبم از اینکه شدوماث یک کلمه هم حرف نمیزنه! ویولت/ برای پس گرفتن شمشیر باید وارد مرحله اول بشیم! کتنوار یه ابروشو بالا داد و گفت/ مگه میخوایم بازی کنیم؟؟! ویولت/ شاید یه بازی مسخره به نظر بیاد!.. ولی اگه حواستون رو جمع نکنید میتونه مرگبار باشه!! نکته جملهش رو گرفتم/ منظورت چیه؟!! مگه شما نمیاید؟؟ ویولت/ فقط یه زوج میتونه انجامش بده! خندهم گرفت... گفتم/ پس برای این از شدوماث خواستی همراهمون بیاد!! ویولت این دفعه خیلی سرد جوابمو داد!/ درسته... ولی قبلش باید باهم کنار بیایم!... این مرحله رو شماها انجام میدید و ماهم برای مرحله بعدی آماده میشیم! کتنوار بانگرانی به من نگاه کرد... بهش لبخند زدم و روبه ویولت گفتم/ مشکلی نیست!.. ما از پسش برمیایم! ویولت/ عالیه! فکر میکنم این مرحله نبرد با احساسات باشه!... و بعد از معجزهگر اسب استفاده کرد تا همهرو به یه صحرای شن ببره!..اینجا مرحله اوله؟! ویولت/ ما نمیتونیم دخالت کنیم! فقط برید جلو و راه رو باز کنید.... دست کتنوار رو گرفتم و جلو رفتم..! صدای خش خش اومد.. هردومون سروپاگوش شدیم!.. خش خش بلندتر شد... و از میان شنها زنی با موهای افشون و گلسری به شکل گل و چشمانی سبز پدیدار شد......! تقریبا فریاد زد/ کسی اجازه ورود ندارههههه!!! کتنوار که داشت فکر میکرد محکم گفت/ ما از اینجا میریم! جواب داد/ من اجازه نمیدم..!
•از زبان لیدی• کمی بعد.... طوفانی از شن بلند شد!.. طوفان خیلی شدید بود، چشمام به سوزش افتاد.. کتنوار دستم رو ول کرد و باعث شد از هم دور بشیم! بلند فریاد زد/ چی؟!! با این میخوای مارو بترسونی! ما از یه مشت شن نمیترسیم... کت چش شده! داشتم تقریبا خفه میشدم و نمیتونستم دهنم رو باز کنم تا بهش بگم..! طوفان شدت گرفت! در حدی که منو به زمین انداخت!.. گلوم خس خس میکرد.. دوباره صدای کتنوار رساتر شنیده شد!/ هه!.. یه مشت شن یا دو مشت که فرقی نمیکنه... شن کسی رو نمیکشه! وای نه! این حرف جدی ترش کرد! طوفان به اوج رسید.. چشمام و گلوم بشدت میسوخت! بااینکه باید این مرحله رو انجام بدیم ولی فکر نکنم با عصبانی تر کردنش بتونیم رد بشیم!! چرا ساکت نمیشد! با لحنی تمسخر آمیز ادامه داد/ واییییی ترسیدم! چرا خودت رو نشون نمیدی؟! نکنه ترسیدی!.. این دفعه دیگه طوفان از زمین بلندم کرد و چرخوندم!.. سرگیجه گرفتم و بیحال شدم... دیگه داشتم نفس کم میاوردم! دهن باز کردم تا نفس بکشم که مشتی خاک به دهنم رفت! سرفه کردم که افتضاح شد!! شن زیر دندونام بود و به معنای واقعی داشتم خفه میشدم! انگار یه چیزی تو گلوم بود و جلوی نفسم رو گرفته بود!.. برای یه مولکول اکسیژن داشتم جون میدادم! کت کمکم کن!!! مرتب سعی میکردم نفس عمیق بکشم ولی نمیشد... چشمام سیاهی رفت و دوباره باز شد! زجر بدی بود! هیچوقت فکر نمیکردم به این روز بیافتم!! من، لیدیباگ...ابرقهرمان پاریس! دیگه تموم شد! الان همه میمیریم... صدای کتنوار دوباره روی اعصابم خط کشید! کافیه دیگه/ شن!؟ تو واقعا با اینا میخوای ما رو بترسونی؟؟؟ انگار شدت طوفان کم شد و کمکم از بین رفت! هوا دوباره صاف شد و من بیجون روی زمین افتادم.... کتنوار به طرفم دوید و گفت/ نفس بکش! بانوی من خودت رو باهام تنظیم کن ببین دم، بازدم!..
چند دور تکرار کرد تا حالم بهتر شد.. دستم رو روی قفسه سینم گذاشتم فکر نمیکردم انقدر سخت باشه! با نگرانی گفت/ درد داری؟ نمیخوام ضعیف به نظر بیام برخلاف درد قفسه سینم و گلوم گفتم/ نه خوبم.. جواب داد/ بانوی من متاسفم که نتونستم کمکت کنم برای نجاتمون مجبور بودم! سرفهای کردم تا جو بینمون رو از بین ببرم بلند شدم و گفتم/ میدونم ولی تو چط... نذاشت ادامه بدم/ من مثل خودت به جزئیات توجه کردم! ویولت گفت نبرد با احساسات این یهجور نبرد با احساس ترس بود بنابراین نباید میترسیدیم و منم با گفتن اون حرفا اینو نشون دادم... در دل هزار بار تحسینش کردم ولی فقط گفتم/ کارت خوب بود پیشی! بعد از تکمیل این بهاصطلاح مرحله!.. تونستیم ویولت و شدوماث رو ببینیم شدوماث به حال من نیشخند زد!! ولی ویولت خیلی مهربون دلداریم داد/ خیلی خوب دووم اوردی مرینت! واقعا ازت ممنونم و همینطور متاسف! با صدای خشداری گفتم/ اینطور نیست... من باید بیشتر به حرفات توجه میکردم! ویولت لبخند زد و دستش رو روی شونم گذاشت.. بعد روبه همه گفت/ امشب همینجا میمونیم و استراحت میکنیم... همگی سر تکون دادن ولی من پرسیدم/ روی شنها میخوایم بخوابیم؟!! ویولت به من اشاره کرد و جواب داد/ از لاکی چارمت استفاده کن! متعجب از حرفش گفتم/ اما اون!.. همیشه هرچیزی رو که میخوایم بوجود نمیاره!! ویولت/ فقط انجامش بده! بقیش با من! بدون حرف گردونه خوششانسی رو فعالی کردم و.........
لیدی مرد تو قسمت طوفان شن..!😐🙏🏻😂😂خلاصه که:ادامه دارد... راستی چالش اینکه به نظرتون چی در اومد!؟ جایزه اولین حدس درست لایک اخرین تستشه..! کمه چون اسونه♥🔥
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
پارت بعدی لطفا (◍•ᴗ•◍)
عالی بود اجوو
چشمانش شروع حادثه بود هم بزار💓
چشم💜
ج چ: پارچه؟ 😐☝ منظورم اینه که ملافه؟ پتو؟ بالشت؟ سرویس خواب؟ تخت؟ 😐🤦🏼♀️🤣
هیچ کدوم😐🤝🏻😂
عالییییییییییییییییییییییییی عالییییییییییییییییییییییییی عالییییییییییییییییییییییییی عالییییییییییییییییییییییییی عالییییییییییییییییییییییییی عالییییییییییییییییییییییییی عالییییییییییییییییییییییییی بودددددد بودددددد بودددددد بودددددد بودددددد بودددددد بودددددد
❤